یادداشت بهارفلاح🌺⭐
1404/1/23
🟢📖دایی وانیا اثری است به قلم نویسندهی نام آشنای روسی 🇷🇺 آنتون چخوف ،نمایشنامهای در چهار پرده که کل ماجرای آن در ملکی روسی میگذرد مثل خیلی از آثار چخوف؛ ملکی که در حال حاضر به دختر استادی بازنشسته به نام سربریاکوف تعلق دارد و در واقع جهیزیه همسر اول ایشان بوده است وارث دخترش سونیا محسوب میشود واکنون توسط دخترش سونیا و دایی او ایوان پترویچ ووینیتسکی اداره میشود. سربریاکوف بعد از مرگ زن اولش با زنی جوان وزیبا به نام یلنا ازدواج کرده است. این پروفسور بعد از بازنشستگی به دلیل مخارج زیادِ زندگی در شهر، به ملک خود بازگشته است. با حضور سربریاکوف و همسر جوانش در این ملک، زندگی ساکنین آن دچار تغییر و تحولاتی شده و از روال معمول و یکنواخت پیشین خارج شده است؛ از تغییر ساعات خورد و خوراک و خواب گرفته تا امور دیگر. به عنوان مثال ناهار را ۷غروب می خورند!!!!!حضور یلنای زیبا و جوان موجب شده است دایی وانیا به تکاپو بیفتد تا به هر نحوی شده نظر یلنا را به خودش جلب کند و از طرف دیگر پزشکی که تا پیش از این ماهی یک بار به آنها سر میزد (و سونیا به او علاقه دارد) حالا به بهانه ویزیت استاد پیر بیش از پیش به آنجا میآید و... ♂️🎭کارکترها:تمام اشخاص موثر این نمایش از زندگی خود احساس نارضایتی میکنند و با حس طردشدگی، زندگیشان را هدررفته میبینند.شخصیتهای اصلی مثل باقی شخصیتهای خلق شده توسط چخوف از شرایط خود راضی نیستند. مهم نیست چه موقعیتی دارند، پروفسور، پزشک، زمیندار یا حتی بانوی زیبایی که همه را مجذوب زیبایی خود میکند. همه افسردهاند به جز زن پیر پیشخدمتی که عمری برابر عمر خانه دارد و هیچ ارتباطی نه با دنیایی که در آن زندگی می کند دارد نه کاری به کار کسی.در دنیای نمایشی چخوف هیچ اتفاق ناگهانی و نمایشی اتفاق نمیافتد؛ همهچیز گویی بهکندی زمان واقعی پیش میرود. نه نقطهی اوج ناگهانی و نه کشمکشی آنچنان به شکل آشکار دیده میشود. عدهای معتقدند برای چخوف در نمایشنامهنویسی، داستانگویی مهم نیست؛ بلکه بررسی هیجانات و درونیات کاراکترهایش در اولویت بالاتری قرار داردکه به نظر به وضوح اینجا دیده میشود. ♂️⚙️سبک وسیاق این نمایشنامه هم همان سبکوسیاق معمول نمایشنامههای چخوف را دارد بازهم مکان رویدادها املاک ییلاقی یکی از شخصیتهای نمایش است، پزشک یکی از شخصیتهای تاثیرگذار و آگاه نمایشنامه است، همچنان شاهد عشقهای ناکام هستیم عشقهای ممنوعه و دو گروه مشخص اجتماعی قابل مشاهدهاند، آنها که کار میکنند و رنج میبرند و آنهایی که از حاصل کار گروه اول سوءاستفاده میکنند.پایان نمایشنامه با صدای چرخهای درشکه شنیده میشود،رفتن پروفسور وهمسرش رفتن دکتر از ملک روستایی ،که حس وحال صدای برش درختان آلبالو در باغ البالو است را زنده میکند. اینجا البته خودکشی اتفاق نمی افتد،برعکس چنداثر دیگری که خواندیم فقط برنامه اش در ذهن دایی وانیا چیده میشود. ♂️🏆جذابترین قسمت نمایشنامه:آستروف(پزشک نمایشنامه) که مجذوب یلنا شده، تمارض استاد را بهانه می کند و مرتب به خانه ی آنها رفت و آمد می کند. ولی این سونیاست که شیفته ی دکتر است و از یلنا می خواهد موضوع عشقش را با دکتر در میان بگذارد. اما یلنا در گفتگو با دکتر، حس می کند که خود مجذوب دکتر شده است. دکتر پیشنهاد سونیا را رد می کند و از یلنا تقاضا می کند با او رابطه ی عاشقانه داشته باشد. این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می رسد که سربریاکوف اعلام می کند می خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند. وانیا که می بیند جان کندن های شبانه روزی او و میراث سونیا، اینک برای گذران زندگی پیرمردی فضل فروش، در حال بر باد رفتن است، تسلط خود بر اعصابش را از دست می دهد و به جان سربریاکوف سوءقصد می کند. یلنا شوهرش را وادار می کند آنجا را ترک کنند. وانیا با شیشه ی مورفینی که از کیف آستروف برداشته، تصمیم به خودکشی می گیرد ولی سونیا و آستروف او را منصرف می کنند. بعد از آن سربریاکوف و یلنا تصمیم می گیرد بر سر زندگی قبلی خود در خارکوف برگردند و وانیا و سونیا تنها می مانند و دوباره کار طاقت فرسای خود را آغاز می کنند که سود آن به جیب دیگران می رود. ✅📚سه ترجمه از کتاب دایی وانیا موجود است ترجمه ناهید کاشیچی از انتشارات جوانه توس که ترجمه روان وخوبی بود و ترجمه هوشنگ پیرنظر،انتشارات قطره را هم قبلاً خوانده بودم ترجمه با نثری روان وخوب بود،وهمچنین ترجمه پرویز شهدی از انتشارات نشر کتاب پارسه
(0/1000)
بهارفلاح🌺⭐
1404/1/24
1