معرفی کتاب The Schopenhauer Cure اثر اروین دی. یالوم

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
44
خواندهام
493
خواهم خواند
235
توضیحات
Suddenly confronted with his own mortality after a routine checkup, eminent psychotherapist Julius Hertzfeld is forced to reexamine his life and work -- and seeks out Philip Slate, a sex addict whom he failed to help some twenty years earlier. Yet Philip claims to be cured -- miraculously transformed by the pessimistic teachings of German philosopher Arthur Schopenhauer -- and is, himself, a philosophical counselor in training. Philips dour, misanthropic stance compels Julius to invite Philip to join his intensive therapy group in exchange for tutoring on Schopenhauer. But with mere months left, life may be far too short to help Philip or to compete with him for the hearts and minds of the group members. And then again, it might be just long enough.
بریدۀ کتابهای مرتبط به The Schopenhauer Cure
نمایش همهیادداشتها
1404/2/10
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
به نظرم کتابیه که بیشتر به درد علاقهمندان به روانشناسی یا دانشجوهای این رشته میخوره. احتمالاً نکات خیلی زیادی از این نظر در کتاب وجود داره که مخاطب غیر روانشناس اصلاً متوجه اونها نمیشه و براش اهمیتی هم نداره. داستان کتاب فراز و فرود خاصی نداشت و با اینکه خستهکننده هم نبود اما جذابیت خیلی زیادی هم نداره. ترجمهی متن ولی خیلی روان و خوبه. از نظر محتوا هم شخصاً به نظرم غیر از نکات روانشناسی مطلب عمیقی نداشت. نکاتی که از فلسفه و زندگی و نوشتههای شوپنهاور در کتاب مطرح شده انگار عمداً طوری انتخاب شدن که چهرهی شوپنهاور رو در نظر خواننده تخریب کنند تا اینکه فلسفهاش رو بیان کنند یا نقد کنند. شخصیت فیلیپ که به گفتهی نویسندهی خواسته نمونهی شوپنهاور در زمان حاضر باشه و وظیفهی بیان فلسفهی شوپنهاور در داستان را بر عهده داره، یک فرد خودخواه و خسیس و با سابقهی آزار جنسی معرفی شده و در پایان داستان هم به این نتیجه میرسه که فلسفهی شوپنهاور که زندگیش رو متحول کرده به دردش نمیخوره و باید کنارش بذاره. در قسمتهای مختلف متن نویسنده اشاره به احساسات شخصی شوپنهاور میکنه که معلوم نیست اینها رو از کجا و چطور کشف کرده. مثلاً در متن آمده: در مورد رابطهی شوپنهاور و گوته: «آرتور از اینکه کنار گذاشته شده بود خشمگین و آزرده بود.» فصل 24 «تنهایی دیوی بود که بیش از هرچیز شوپنهاور را به تنگ میآورد و دفاعهایی ماهرانه در برابر آن افراشته بود.» فصل 35 «کمتر چیزی هست که شوپنهاور از آن به اندازهی ولع شهرت بد گفته باشد. و با این حال، چه ولعی برای شهرت داشت!» فصل 39 در پایان داستان هم نتیجه میگیرند که «شوپنهاور افسردگی مزمن داشت» و «هر رویکردی که بر اساس دیدگاه اون بنا شده باشه، بیارزشه» و با «لفاظی» باعث گمراهی میشه و عقایدش رو «به زبونی متقاعدکنندهتر بیان میکنه». در مورد فلسفهی ادیان شرقی هم همینقدر در جهت تخریب اونها تلاش شده. در کل پیشنهاد میکنم کسانی که به آشنایی با واقعیت این تفکرات و فلسفهها علاقه دارند به جای آثاری مثل این کتاب که به طور دسته دوم به اونها میپردازند، به نوشتههای اصلی مراجعه کنند. مثلاً در مورد شوپنهاور کتاب «در باب حکمت زندگی» را بخوانید و بعد قضاوت کنید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.