معرفی کتاب The Silent Patient اثر الکس میکیلیدس

The Silent Patient

The Silent Patient

4.1
390 نفر |
158 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

32

خوانده‌ام

703

خواهم خواند

264

ناشر
آمه
شابک
9781250301703
تعداد صفحات
275
تاریخ انتشار
1401/6/31

توضیحات

        زندگی آلیشیا برنسون به ظاهر عالی است. نقاش معروفی که با یک عکاس مد مورد تقاضا ازدواج کرده، در خانه ای بزرگ با پنجره های بزرگ مشرف به پارکی در یکی از مطلوب ترین مناطق لندن زندگی می کند. یک روز عصر، آلیشیا پنج بار به صورت شوهرش گابریل شلیک می کند و سپس دیگر هیچ کلمه ای به زبان نمی آورد. امتناع آلیشیا از صحبت کردن، یا ارائه هر نوع توضیحی، یک تراژدی خانگی را به چیزی بسیار بزرگ تر تبدیل می کند و این سکوت او را انگشت نما می کند. قیمت آثار هنری او سر به فلک می کشد، و او، بیمار خاموش، به دور از روزنامه ها و کانون توجه ها در یک واحد پزشکی قانونی امن در شمال لندن، پنهان می شود. تئو فابر یک روان درمانگر جنایی است. عزم او برای وادار کردن آلیشیا به صحبت و کشف راز این که چرا به شوهرش شلیک کرده او را به سمت انگیزه های خودش سوق می دهد - جستجوی حقیقتی که او را تهدید می کند ...
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

نمایش همه

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

روانچه

روانچه

1403/11/3

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

تعداد صفحه

45 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به The Silent Patient

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          آلیسیا برنسون نقاش با گلوله به صورت همسرش گابریل شلیک میکند و بعد از آن در سکوتی مطلق فرو میرود، و  تئو فیبر روان‌درمانگر سعی به کمک به آلیسیا دارد تا همه چیز روشن شود. 

یک رمان جذاب و پرکشش، که در صفحات پایانی شما را با یک شوک همراه میکند، دقیقا جایی که فکرمیکنید کلاغ داستان به خانه اش رسیده.
کمی بی انصافی است اگر این کتاب را یک تریلر دانست ، حتی خیلی کتاب راز آلودی هم نیست(یعنی هست، اما این احساس را به مخاطب القا نمیکند:)چون خبری از شوک های متوالی در آن نیست. اما خب این هم برای خودش روند جذابی است:/!
جنبه روانشناختی کمرنگی هم دارد که با تاثیر روزهای کودکی بر رفتار و عمل بزرگسالی اشاره دارد.  و خیانت…
نویسنده به خوبی داستان را پیش برده و روی همه شخصیت ها، فضا ها و پلان ها. و نوع روایت و زمان بندی تسلط کامل دارد و به خوبی شوک پایانی غیرقابل حدس داستان را به جا به کار برده که حاکی از هوش سرشار نویسنده است.
ترجمه داستان خوب و مطلوب بود، اما کمی هم در روان و شیوا بیان کردن جملات جای کار داشت، یا جاهایی که عمه آلیسیا را  به اشتباه تماما خاله ترجمه کرده بود.
 کتاب را خیلی دوست داشتم. و به نظرم میتوان پیشنهاد مناسبی برای علاقمندان ادبیات ژانر و حتی ناعلاقمندان به این سبک دانست!(درکل برای همه کتابخوان ها پیشنهاد مناسبی است، اما با توقع بالا سراغ آن نروید…)
        

18

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «بیمار خاموش» یک تریلر روان‌شناختی جذاب، پرفراز و نشیب، و پر از پیچش‌های ذهنی است که گرچه گاهی از واقعیت‌های علمی روان‌شناسی فاصله می‌گیرد، اما توانسته با نثر روان و فضای رازآلود، مخاطب را تا آخرین صفحه با خود همراه کند. برای دوستداران معما و رازهای روان‌شناختی، این کتاب یک انتخاب عالی است.


نکات برجسته این کتاب از نظر من:

📘 روایت غیرخطی و معمایی: داستان با فلاش‌بک‌ها و تغییر زاویه دید خواننده را به بازی ذهنی می‌کشاند. خواننده تا پایان نمی‌داند واقعاً چه کسی قربانی است و چه کسی مقصر.

🧠 درون‌مایه روان‌شناسی: اگرچه روان‌درمانی در داستان حضور پررنگی دارد، اما بیشتر به عنوان بستری برای پیشبرد معما و داستان استفاده می‌شود تا تحلیل عمیق علمی.

😶 سکوت آلیشیا: سکوت او استعاره‌ای از زخم‌های روانی پنهان است که زبان از بیان‌شان قاصر می‌ماند. همین سکوت، داستان را از کلیشه‌های رایج جدا می‌کند.

💥 پایان شوکه‌کننده: نقطه‌ی قوت اصلی کتاب، پایانی غیرمنتظره و پیچش داستانی عالی‌ست که ذهن خواننده را به چالش می‌کشد و او را وادار می‌کند بار دیگر کتاب را از نو نگاه کند.
        

23

سآره؛

سآره؛

1404/2/19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

در ابتدا ا
          در ابتدا اجازه بدهید موضع خودم را مشخص کنم: دوستش داشتم ولی خب باز هم بنظرم توی بعضی نظرات زیادی هایپ شده بود؛ به افرادی که به ژانر مهیج و روانشناختی علاقه دارند توصیه می‌کنم.

خط داستانی و پروسه‌ای که تا به انتها طی می‌شد جذاب و پر کشش بود، و شما را وادار به حدس زدن تا پایان ماجرا می‌کرد.
یک سری از خواننده‌ها از قابل پیش‌بینی بودن و حدس درست‌شان درمورد محرک قتل صحبت می‌کردند، آن هم نه در نیمه‌ی اول کتاب بلکه در یک پنجم پایانی! یعنی زمانی که کتاب تقریبا تمام شده بود؛ بنظر میاد هدف هم همین باشد، اینکه خواننده منفعل نبوده و بتواند با کنار هم چیدن سرنخ‌ها، کنجکاویش را به حدس بکشاند (مثلا من فکر می‌کردم شبیه به فیلم شاتر ایلند باشه که...=|)

از بازی با احساساتش خوشم آمد (عصبی هم شدم) شما همراه راوی با تک تک شخصیت‌ها برخورد می‌کنید، از ظاهر قضاوت می‌کنید، گاها ساده‌لوحانه برخورد می‌کنید و هر شخصیت تبدیل به کاراکتر منفور و یا مورد علاقه‌تان می‌شود، اما در انتها ورق بر می‌گردد، و شخصیتی که احتمالا دوستش داشتید و با او هم‌دلی می‌کردید را به دیوار میکوبید که "انقدر خودت و بقیه رو گول نزن! تو واقعا گناهکاری! با اون توجیه‌های مسخره‌ت!" (کمی هم یاد وانیل و شکلات افتادم، اون هم توجیه می‌کرد و انگار نویسنده مردسالار بود!)
مورد دیگه‌ای که درمورد شخصیت‌ها دوست داشتم، معمولی بودن‌شان بود، و احتمالا حداقل در یکی از واکنش‌ها تجربه مشترک داشتید. "مثلا انکار تئو"

و امتیاز منفی، بخاطر پلات‌توییستی بود که در پایان رمان اتفاق افتاد و بعد از روشن شدن ماجرا خیلی سریع پیش رفت که هرچه زودتر تمام‌ش کند؛ انگار که نویسنده قصد خسته کردن خواننده را نداشت اما این کمی کلافه‌کننده بود چرا که در طی خواندن رمان به‌قدری به همه چیز و همه کس بی‌اعتماد می‌شدید که تا زمانی که شخص مذکور به صندلی الکتریکی بسته نمی‌شد و جزغاله شدنش را ندیده بودید، خیال‌تان راحت نمی‌شد!
هرچند... آیا واقعا گناهکار بود؟!

دررابطه با ترجمه هم نمی‌دونم ترجمه کدام بزرگوار رو مطالعه کردم چون نسخه فیزیکیش نبود، که به جز دو سه نیم‌خط حذفیات دیگه‌ای نداشت (همون نیم خط هم نمی‌دونم چرا حذف کرده بود)

-داستان‌هایی در بطن داستان: شمشیر داموکلس_آلکستیس و آدمتوس
-به صدای ساز Oboe هم علاقه‌مند شدم و بنظرم زبان لاتویایی جالب اومد
-من رو به یاد موزیک Murder Song (5, 4, 3, 2, 1) از Aurora می‌انداخت.
-حقیقت این‌ه، من اون رو نکشتم بلکه اون کسی بود که من رو کشت؛
تنها کاری که من انجام دادم کشیدن ماشه بود.
        

19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب بیمار خاموش یکی از اون داستان‌هایه که یواش شروع می‌شه، اما بعدش می‌زنه زیر میز ذهنت! همون اولش ممکنه حس کنی با یه ماجرای قتل ساده و یه زن مرموز طرفی، ولی یه‌دفعه می‌بینی از بیرون ماجرا پرت شدی توی ذهن آدم‌ها.

آلیشیا، نقاش معروف، متهمه که شوهرش رو با گلوله کشته… اما از لحظه‌ی قتل تا سال‌ها بعدش، یه کلمه هم حرف نمی‌زنه. سکوتِ سنگینش می‌شه مرکز داستان، و تو فقط می‌خوای بدونی پشت این سکوت چه خبره؟

تئو فابر، روان‌درمانگر، داوطلب می‌شه برای درمان آلیشیا. ولی کم‌کم می‌فهمی ما فقط دنبال قاتل نیستیم… ما داریم تکه‌تکه وارد روان آدم‌هایی می‌شیم که خیلی وقت‌ها، خودشون هم نمی‌دونن چی توی سرشونه.

نکته شخصی خودم اینه که نویسنده با ذهنم یه کاری کرده بود که یه جاهایی با خودم می‌گفتم «نه بابا، قطعاً آلیشیا بی‌گناهه»، بعد یه جای دیگه‌ی داستان خودم به خودم شک می‌کردم! اون‌قدر بازی ذهنی قوی‌ای داشت که نمی‌ذاشت یه لحظه مطمئن باشی.

⸻
تحلیل روان‌شناختی:
ظاهر داستان یه قتل مرموزه، اما در باطنش داره از سکوت‌هایی حرف می‌زنه که آدم‌ها رو نابود می‌کنن.
سکوت آلیشیا بیشتر از هزار تا اعتراف حرف داره.
کتاب نشون می‌ده چطور یه آدم ممکنه سال‌ها رنج رو بدون هیچ صدایی بکشه، و حتی وقتی بالاخره صداش شنیده می‌شه، دیگه خیلی دیره.
از اون طرف، خود تئو هم یه روان‌درمانگر بی‌گره نیست. اونم پر از زخم و خاطره‌ست. این تقابل بین درمانگر و بیمار، جذاب‌ترین بخش داستانه.

⸻
🔷 نقاط قوت:
🔹 پایان شوکه‌کننده: از اون پایانایی بود که واقعاً غافلگیر شدم.
🔹 تم روانشناسی عمیق: همزمان داری یه جنایت رو بررسی می‌کنی و ذهنت هم زیر و رو می‌شه.
🔹 روایت جذاب و سینمایی: انگار داشتم فیلم می‌دیدم نه کتاب می‌خوندم.
🔹 فضاسازی و شخصیت‌پردازی قوی: مخصوصاً برای آلیشیا و تئو.
🔹 درگیری ذهنی مخاطب: نمی‌ذاره هیچ‌وقت کاملاً مطمئن باشی.

⸻
🔶 نقاط ضعف:
🔸 شروع کند و یکنواخت: چند فصل اول می‌تونه کمی حوصله‌سربر باشه.
🔸 کمی قابل‌پیش‌بینی برای تریلربازها: اگه زیاد از این سبک خوندی، شاید حدس بزنی تهش چی می‌شه.
🔸 رفتار غیرحرفه‌ای تئو: یه جاهایی از چارچوب اخلاقی درمانگر خارج می‌شه.
🔸 مطالب روانشناختی ساده‌سازی شدن: به‌جای عمیق‌شدن، بیشتر روی سطح احساسات حرکت می‌کنه.
🔸علاقه نویسنده به فروید کاملا مشهوده

⸻
جمع‌بندی:
بیمار خاموش فقط یه رمان جنایی نیست. یه جور سفره… به ذهن آدم‌هایی که سکوتشون از فریاد بلندتره.
اگه دنبال یه داستانی هستی که هم سرگرمت کنه، هم ذهنت رو قلقلک بده، حتماً بخونش. مخصوصاً اگه از داستان‌هایی مثل Gone Girl یا The Girl on the Train خوشت اومده باشه.
        

22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        تئو، تو یه آدم عقده ای و خودخواه هستی...
تو مگه خدایی که حکم میکنی  کی بمیره که تنبیه بشه؟! 😑
اصلا به تو چه که آلیسیا نمیدونست داره شوهرش خیانت میکنه. اصلا دلش میخواست همینجوری زندگی کنه. تو میخواستی آلیسیارو آگاه کنی و نجاتش بدی؟ تورو سننه قربونت برم😐 یکی باید خودتو نجات میداد. الان خوب شد؟
زندگی کلی آدمو خراب کردی. 
میخواستی زندگی خودتو نجات بدی حتی اونم نتونستی. 
از خودخواهی و ترست بود. نپذیرفتی زنت خیانتکاره و بجای اینکه ولش کنی بری ببین چه داستانی درست کردی. مریض.
یجا تئو میگفت: من نمیدونستم آلیسیا روان پریشی داره وگرنه این کارو نمیکردم. 🦖 قانع کننده بود. حالا از جلو چشام گمشو...

خدا ورت داره اعصابمو خراب کردی 😂🔪
کتاب خوبی بود. میدونستم یه ریگی به کفش این تئو هست، اما آخر داستان فهمیدم ریگ نبود، قلوه سنگ بود...🚶🏻‍♂️💔

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4