معرفی کتاب تربیت احساسات مادام آرنو اثر گوستاو فلوبر مترجم عبدالحسین شریفیان

تربیت احساسات مادام آرنو

تربیت احساسات مادام آرنو

گوستاو فلوبر و 1 نفر دیگر
4.1
26 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

42

خواهم خواند

60

ناشر
نگاه
شابک
9789646736405
تعداد صفحات
600
تاریخ انتشار
1247/10/12

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        کتاب تربیت احساسات که یکی از برجسته ترین رمان های فرانسوی قرن نوزدهم به شمار می آید، به شکلی درخشان جزئیات زندگی در زمانه ای پرآشوب را با داستان عشقی به درازای یک عمر در هم می آمیزد. این رمان، داستان عاشقانه ای است که بازتاب دهنده ی احساسات تأثیرگذار در زندگی خودِ نویسنده است.کتاب تربیت احساسات به داستان مردی به نام فردریک مورو می پردازد. فردریک، عاشق و شیفته ی زنی شوهردار شده که چند سال از او بزرگتر است. او که از همان نگاه اول، دلباخته ی مادام آرنو شده، علیرغم مخالفت های این زن و تردیدهای خودش، سال هایی طولانی را در تب عشق معشوقه ی خود در سوز و گداز می گذراند. فردریک برای این که نزدیک مادام آرنو باشد، با همسر این زن رابطه ای دوستانه شکل می دهد. اما این دوستی، خیلی زود زندگی شخصیت اصلی داستان را وارد مسیر جدیدی می کند.
      

یادداشت‌ها

          این دومین کتاب بلندی بود که از فلوبر خوندم و هر دو عمیقا ملال آور بودند. کتاب سرشار از توصیفات و اتفاق هایی ست که هرچند ممکنه ذکرشون خالی از لطف نباشند و در نهایت منجر به ترسیم بهتر شخصیت در ذهن شود ولی آن چیزی که مسلم است، به واسطه اینکه کارکردهای مشخصی براشون قابل تصور نیست، غالب صحنه ها و رفت و آمدها شدیداً کسالت بارند؛ انگار که ما بخوایم رشد یافتن یک کودک رو گام به گام و لحطه به لحظه ببینیم.
سه جهارم انتهایی کتاب ولی ریتم داستان به نسبت مطلوب تر می شود و شاهد اتفاق هایی هستیم که با ترسیم گری فلوبر، قطعا قوت بیشتری دارد؛ دوگانگی های شخصیتی که فردریک مورو دچارش می شود و در آنان، ما به همراه نویسنده متعجب می شویم. کسی که در یک روز به دو نفر می گوید که: «تا ابد دوستت خواه داشت»
داستان به طور کلی در کنار التهابات شدید سیاسی و اجتماعی نزدیک انقلاب فرانسه اتفاق می افتد و مناسبات اشخاص آنان از یک زاویه بیرونی قابل تامل است که به نظر می رسه در سبک نویسندگی فرانسوی خیلی جدید نیست. 
همچنین اقدام های چندگانه فردریک برای ورود به سیاست و سرخوردگی دائمی او به دلیل طبع حساس و دل آشوبی همیشگیش مانع از او میشد و در دیالوگ های نهایی تصویری به نسبت جامعی را بدست می آورد.
در نهایت می توان گفت در عین حالی که نمی توان از تصویرپردازی کم نظیر فلوبر چشم پوشی کرد، متن برای بنده ملال انگیز بود.
        

4

          تربیت احساسات، نمایش تمام عیار «تعلیق» است. فردریک، شخصیت اصلی داستان بارها در بزنگاه تصمیم‌گیری تنها می‌شود و ما مخاطب‌ها انگار که پرده را با انگشت‌هایمان کنار نگه داشته باشیم و دزدکی نگاهش کنیم، او را در جدال با تردیدهایش می‌بینیم. در خلوتش، در لحظه‌هایی که بین عقل و قلبش گرفتار می‌شود. آنجا که ثروت، قدرت و عشق به نوبت او را وسوسه می‌کنند. 

شاید قصه کمی کند پیش برود اما «تربیت احساسات» از آن رمان‌ها نیست که قرار باشد حادثه‌ها چرخش را بچرخانند. فلوبر داستانی برایمان نوشته که شخصیت‌ها ستون‌هایش هستند و طبعا چاره‌ای نداشته جز اینکه ما را قدم به قدم با آنها مواجه کند. ما را یواشکی به حریم شخصیت‌ها راه بدهد و آزادانه اجازه بدهد آنها را قضاوت و حتی پیش‌بینی کنیم. 

فلوبر شمایلی از یک زندگی واقعی را ترسیم می‌کند که تماما خاکستری رنگ است؛ نه سیاه و نه سفید. تعیلق محض است. فراز است و فرود. چنان این بلاتکلیفی را به جان شخصیت اصلی می‌اندازد که حتی پس از پایان قصه هم شما دنباله‌ی زندگی فردریک را با همین اخلاق بی‌ثباتش، می‌سازید و جلو می‌روید. 
در طول داستان، مدام ناچار به قضاوت می‌شوید. دردسرهای قصه، عموما فقط یک مقصر ندارند. همه چیز ساده حل نمی‌شود. درست مثل زندگی واقعی ؛ گاهی فردریک را متهم و گاهی تبرئه‌اش می‌کنید. اطرافیانش را هم همینطور. 

خلاصه اگر دل به شخصیت‌ها بدهید و بمانید کنارشان، یک داستان خوب گیرتان می‌آید که احتمالا بعد از تمام شدنش دلتنگ خواهید شد.
        

12

          جایی خواندم که فلوبر آرزو کرده بود که روزی بتواند رمانی بنویسد که هر چه بیشتر به زندگی واقعی شباهت داشته باشد. از طرفی می گویند این رمان آغازگر رمان مدرن است. یعنی بدون سوژه‌ی پررنگ مرکزی، داشتن قصه‌ای کمرنگ و نزدیک شدن به ویژگی‌های زندگی در جهان مدرن: یعنی پرتاب شدن مداوم به وضعیت‌ها و موقعیت‌های مختلف، تلاش برای فهمیدن موقعیت و مجددا پرتاب شدن به وضعیتی دیگر. جهانی پر از امکان‌های دست‌نیافتنی. این را بگذارید کنار چیزی که یوسا در کتاب عیش مدام می‌گوید: نامرئی شدن راوی. فلوبر تمام تلاش خود را می‌کند تا از شرح و توصیف به سمت داوری نرود..
نکته‌ای دیگر که به ذهنم می‌رسد شیوه‌ی پرداخت شخصیت‌ها است. فلوبر هیچ شخصیتی را به طور کامل مثل رمان‌های کلاسیک پرداخت نمی‌کند. یعنی تنها بخشی از شخصیت افراد را در موقعیت‌های مختلف نشان می‌دهد. واکنش‌ها، رفتارها و داوری‌هایشان را. این به نزدیک‌تر شدن رمان به زندگی واقعی بسیار کمک می‌کند. ما هیچ‌کس را نمی‌توانیم جز از خلال تجربه آنها در موقعیت‌های مختلف بشناسیم. هیچ‌کس نمی‌آید در ابتدا خودش را برای ما تمام و کمال توصیف و شرح دهد. این شامل وقایعی که در زمینه تاریخی داستان رخ می‌دهد هم می‌شود، انقلاب فرانسه. که شما فقط با جزئیات و جنبه‌هایی از آن مواجه می‌شوید که در حضور شخصیت‌ها در جریان است. نه تصویری کامل. این را مقایسه کنید با رمانی مثل جنگ و صلح تولستوی یا شیاطین داستایوفسکی یا باباگوریو. آنها تا مطمئن نشوند که شما همه چیز را کامل فهمیده و درک کرده‌اید ولتان نمی‌کنند، اما فلوبر شما را با جزئیات رها می‌کند، آن گونه که جهان واقعا تجربه می‌شود، تنها جزئیاتی از وقایع. 
نکته آخر این که وقتی فهمیدم ترجمه درست‌تر عنوان "تربیت احساساتی" است، گویی ارتباط بیشتری هم با کتاب برقرار کردم..
        

1

          .


 خانه‌های شاهان به خودی خود غم خاصی دارند که شاید ناشی از بزرگی بیش از حد ابعادشان برای شمار اندک کسانی باشد که در آنها می نشسته‌اند، و از سکوتی که تعجب می‌کنیم پس از آن همه کبکبه و دبدبه آنجا حاکم باشد، از تجمل ساکن‌شان که قدمتش گذرایی دودمان‌ها و ناچیزی ابدی چیزها را اثبات می‌کند؛ و این نفس سده‌ها را که چون عطر مومیایی رخوت‌آور و مرگ‌آلود است حتی ساده‌ترین ذهن‌ها هم حس می‌کند. 



دل زنان به صندوقچه‌های رمزی‌ای می‌ماند که پر از کشوهای تودرتوست؛ زحمت بسیار می‌کشیم، ناخن می‌شکنیم و سرانجام در ته آن گل خشکیده‌ای پیدا می‌کنیم یا اندک غباری، یا خلاء! 



«وقتی انقلاب شد خیال کردم که دیگر خوشبخت می‌شویم، یادتان هست چقدر زیبا بود؟ چه نفس راحتی می‌کشیدیم! اما دوباره همه چیز از همیشه بدتر شده.» 
و با چشمان به زمین دوخته: «الآن دارند جمهوری‌مان را می‌کشند. همان طور که آن یکی، جمهوری رم را کشتند! بیچاره ونیز، بیچاره لهستان، بیچاره مجارستان! چه جنایت‌هایی! اول «درخت‌های آزادی» را بریدند، بعد حق رأی را محدود کردند، باشگاه‌ها را بستند، سانسور را برقرار کردند و آموزش را به کشیش‌ها سپردند، تا بعد نوبت به انکیزیسیون هم برسد. چرا که نه؟ مگر محافظه‌کارهایی نیستند که به ما وعده قزاق‌ها را می‌دهند؟ روزنامه‌هایی را که با مجازات اعدام مخالف باشند محکوم می‌کنند، پاریس پر از سرنیزه است، در شانزده استان کشور حکومت نظامی است، عفو عمومی را هم که یک بار دیگر عقب انداختند.» 
پیشانی‌اش را میان دو دست گرفت؛ سپس دو بازویش را به نشانه اوج درماندگی از هم باز کرد و گفت: «آخر اگر سعی می‌کردیم، اگر واقعا صداقت داشتیم، می‌شد که با هم متفق و یکدل بشویم. اما نه! می‌بینید که کارگرها هم بهتر از بورژواها نیستند.»
        

0

          به نام او

من سه اثر از فلوبر خواندم: مادام بوواری، سالامبو و تربیت احساسات
و در این بین تربیت احساسات را بیش از آن دو کتاب دوست دارم.
تربیت احساسات به نوعی نقطه مقابل مادام بوواریه در آن داستان، اما بوواری دختر شهرستانی تازه به شهر آماده پس از ازدواج دست به هنجارشکنی میزنه و عاقبت هم همین هنجارشکنیها باعث نابودی خود و زندگیش میشه ولی در اینجا فردریک پسر جوانی‌ست که در طول زمان در مواجهه با احساسات مختلف عاطفی قرار میگیره ولی برعکس اما نه تنها به مقصدش نمیرسه بلکه این ناکامیها سبب شکل گیری شخصیتش و به نوعی تربیت احساساتش می‌شود.
با همین تعریف کوتاه هم میشه فهمید که مادام بوواری یک رمان کلاسیکه ولی تربیت احساسات یک اثر آوانگارد و نویی هست که واقعا نگارشش در آن سالها کمی عجیب به نظر میرسه.
نکته بعدی که سبب شده من این اثر را از آن دو اثر خصوصا سالامبو بیشتر دوست بدارم نوع روایت داستانه، با اینکه فلوبر هفت سال برای نگارش تربیت وقت گذاشته و حتی بیش از اون دو تا کتاب وسواس به خرج داده ولی اینقدر روایت بی‌پیرایه است که اصلا از صناعت در نثر فلوبر خبری نیست به بیان دیگر برخلاف اون دو کتاب جای انگشتهای فلوبر بر روی خشتهای تربیت احساسات دیده نمی‌شود.
و آخرین برجستگی کتاب که میتونم بهش اشاره بکنم زمان‌مند بودن تربیت احساسات و آینگی آن نسبت به مسائل سیاسی اجتماعی فرانسه آن دوره است که به تعالی رمان کمک زیادی کرده. 
در آخر اینکه فلوبر  نویسنده محبوب من نیست ولی رمانهایش را دوست دارم و از این میان تربیت احساسات را بیشتر
        

1