یادداشت محمدقائم خانی
1402/3/2
3.9
12
. خانههای شاهان به خودی خود غم خاصی دارند که شاید ناشی از بزرگی بیش از حد ابعادشان برای شمار اندک کسانی باشد که در آنها می نشستهاند، و از سکوتی که تعجب میکنیم پس از آن همه کبکبه و دبدبه آنجا حاکم باشد، از تجمل ساکنشان که قدمتش گذرایی دودمانها و ناچیزی ابدی چیزها را اثبات میکند؛ و این نفس سدهها را که چون عطر مومیایی رخوتآور و مرگآلود است حتی سادهترین ذهنها هم حس میکند. دل زنان به صندوقچههای رمزیای میماند که پر از کشوهای تودرتوست؛ زحمت بسیار میکشیم، ناخن میشکنیم و سرانجام در ته آن گل خشکیدهای پیدا میکنیم یا اندک غباری، یا خلاء! «وقتی انقلاب شد خیال کردم که دیگر خوشبخت میشویم، یادتان هست چقدر زیبا بود؟ چه نفس راحتی میکشیدیم! اما دوباره همه چیز از همیشه بدتر شده.» و با چشمان به زمین دوخته: «الآن دارند جمهوریمان را میکشند. همان طور که آن یکی، جمهوری رم را کشتند! بیچاره ونیز، بیچاره لهستان، بیچاره مجارستان! چه جنایتهایی! اول «درختهای آزادی» را بریدند، بعد حق رأی را محدود کردند، باشگاهها را بستند، سانسور را برقرار کردند و آموزش را به کشیشها سپردند، تا بعد نوبت به انکیزیسیون هم برسد. چرا که نه؟ مگر محافظهکارهایی نیستند که به ما وعده قزاقها را میدهند؟ روزنامههایی را که با مجازات اعدام مخالف باشند محکوم میکنند، پاریس پر از سرنیزه است، در شانزده استان کشور حکومت نظامی است، عفو عمومی را هم که یک بار دیگر عقب انداختند.» پیشانیاش را میان دو دست گرفت؛ سپس دو بازویش را به نشانه اوج درماندگی از هم باز کرد و گفت: «آخر اگر سعی میکردیم، اگر واقعا صداقت داشتیم، میشد که با هم متفق و یکدل بشویم. اما نه! میبینید که کارگرها هم بهتر از بورژواها نیستند.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.