بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های کیارش وفایی (99)

            «قُمارباز» یکی از آثار بسیار خواندنی ادبیات روس است که می‌تواند از تسلط کافی جناب «داستایفسکی» خبر بدهد. 
حال در این اثر و روایت، اول شخص که همان شخصیت اصلی به شمار می‌آید تمامی اتفاق‌ها و رویدادها را به شکل مشروحی برای مخاطب بازگو می‌کند. لذا این رویکرد سبب می‌شود که راوی گاهی دنیای درون خود را به تحلیل در می‌آورد و از خلق وخوی می‌گوید و در زمانی دیگر رفتار سایر شخصیت‌ها که در مواجهه با او قرار می‌گیرند را بررسی می‌کند. 
در واقع «الکسی ایوانویچ» یا همان شخصیت اصلی در روایت هم در مقام شاهد است و هم قاضی قرار داد. مقصود نویسنده از این کارکرد آن است که مخاطب در هر زمان بتواند همراه باشد تا کشف و شهود را از سوی نویسنده طلب کند. 
موقعیت مکانی در این اثر، آنچنان که باید و شاید  در درام کاری از پیش نمی‌برد، زیرا ساختار طراحی شده تنها قصد دارد شرایط و رویکرد ادبی‌اش را بیشتر به سمت تشریح سوق بدهد. 
ریتم و فرم به کار گرفته شده نیز بنابر پیش آمدن اتفاق‌ها با نوسان‌های تعمدی نیازهای جهان اثر همچون دستورالعمل‌های لازم را تامین می‌کند. حال آنکه حرص و طمع انسان‌ها در قبال به دست آوردن نیازهایش از دیگر نکاتی ست که به آنها با تاکید اشاره شده است.
          
            روابط انسانی جزو مواردی ست که نویسنده‌ها از آن طریق سعی دارند آثارشان را با کشف و شهودی در رابطه با کنش و واکنش‌های آدم‌ها با عمقی که اندازه‌اش بنابر پیچیدگی‌ها و علت و معلول‌ها مشخص می‌شوند به نگارش در آورند.
«لنا اندرشون» سوئدی یکی از همان نویسنده‌ها است. او در «تصرف عُدوانی» سعی بر آن داشت که دلایل انسانی را به سویی هدایت کند که درام با پرسشگری، تلاطم، انتظار و عشق چهارضلعی را تشکیل بدهند با آگاهی به اینکه انسان یا همان شخصیت‌های اثرش دچار تغییراتی جهت سرنوشتی متفاوت شوند.
 «استر نیلسون» که زنی نویسنده و روشنفکر است بعنوان شخصیت مشترک در «تصرف عُدوانی» و «فعل بی‌وفایی» حضور دارد. شاید بتوان گفت این شخصیت در این دو روایت از نگاه نویسنده گاهی بعنوان قربانی و زمانی دیگر نجات یافته تلقی شده است تا شخصیت مقابلش که مستقیم با او روایت را پیش می‌برد بتواند بنابر به کارکردهای رفتاری خود، این شخصیت را به ذات محرک اتفاق‌ها و رویدادها به مخاطب معرفی کند. 
حال اهمیت حضور شخصیت «استر نیلسون» سبب شده است که «لنا اندرشون» در رمان «فعل بی‌وفایی» او را در مقابل ارتباطش با «اُلاف استن» جسورتر، عاشق‌تر و در مواقعی شکننده‌تر نشان بدهد که از این تعریف‌ها برای پایان‌بندی غیرمنتظره خود استفاده کند. ضرورت نمونه چنین ترفندهایی را در درام بی‌درنگ می‌توان در سینمای فرانسه پیدا کرد که لحظات اثر را مالامال از تنش، اضطراب، لذت و البته سرکشی می‌کنند. از سوی دیگر نویسنده در این رمانش کوشیده تا داده‌های فلسفه جهان هستی و هویت انسان‌ها با خرده پیرنگ‌ها به خدمت پیرنگ اصلی در آیند تا مرز بین امید و نا امیدی شکل واضحی به خود بگیرد. 
لذا با این روش، نویسنده با تعمدی مشخص از گفتمان بین نسلی فاصله گرفته تا طیف سنی آدم‌های میانسال را که تجربه‌های بسیاری در زندگیشان داشته‌اند را به چالش بکشد. 
مخاطب در این اثر بعنوان قاضی از نگاه نویسنده شناخته می‌شود تا بتواند اعمال و رفتار شخصیت‌ها را مورد بررسی قرار داده و سپس در پایان نتیجه بگیرد که «استر نیلسون» مقصر بوده است یا «اُلاف استن»؟!  یا آنکه آیا به واقع می‌توان در پایان همچون پایان بندی « تصرف عُدوانی» یکی از آنها را قربانی و دیگری را نجات یافته خطاب کرد؟
          
            «من او» یکی از بهترین رمان‌هایی ست که در ادبیات معاصر ایران خوانده و شناخته‌ام. شاید بتوان گفت اهمیت این انتخاب در تمام عناصر یک روایت، یک درام و البته شیوه نوآورانه جهت تصویرسازی جاری و ساری است.
حال از نگاه دیگر باید اشاره داشت که نویسنده در مقام راوی جزئیات را به یکدیگر پیوند و سپس صیقل داده و همه چیز را مدنظر گرفته است تا بتواند مخاطب را از صفحه اول تا صفحه آخر با خود همراه سازد. نویسنده می‌کوشد آجر به آجر مخاطب بداند که اتفاق‌ها، رویدادها و سایر مشتقات چگونه و چرا کنار یکدیگر مرتب شده است. لذا این تیزهوشی و کنجکاوی و حتی خواسته درونی نویسنده ، کاربردی دراماتیک هم دارد و معنای آن را می‌دهد که ریتم با نوسان‌های عمدی پیش می‌رود.
نکته دیگر هم که زمان خواندن حائز اهمیت می‌شود، آن است که در این اثر از فرم و محتوا، شخصیت پردازی ها، جغرافیای مکانی و تاریخی با رونمایی از آداب و معاشرت زمان مشخص شده در درام یکسانی و همخوانی دارد.
اشاره به آداب و معاشرت زمان مشخص اثر که از طریق رفتار و کردار شخصیت‌ها به مخاطب بازتاب داده می‌شود یکی از چندین و چند مزیتی است که اثر را خواندنی، قابل درک و البته دوست‌داشتنی می‌کند.

طراحی هر کدام از شخصیت‌ها به مراتب شناسنامه‌ای اختصاصی را در بر می‌گیرد تا مخاطب همچون نقشه راه آن را فهم کرده و برای کشف و شهود همراه داشته باشد. جابجایی مولفه زمان نیز از دیگر کارکردهای مطرح در «من او» است که شخصیت‌های اصلی از زاوایای مختلف که در آن قرار می‌گیرند گاهی در موضع کنش و زمانی در وادی واکنش هستند. 
حال در این میان، مخاطب بعنوان شاهد عینی همه چیز را درک و ثبت می‌کند. 
در نهایت اینکه، «من او» با قلم «رضا امیرخانی» اثری به جد قابل توجه است که هنرمندان عرصه تصویر می‌توانند آن را در مدیوم فیلمی سینمایی یا سریالی جذاب پیش روی علاقه‌مندان قرار بدهند.  
البته که این اثر حتی می‌تواند کتاب صوتی شنیدنی هم باشد.

و دیگر هیچ
          
            «مرگ و پنگوئن» به قلم «آندری کورکف» را می‌توان اثری قابل توجه خواند. اثری که در آن عناصری چون شخصیت‌پردازی، فضاسازی، سیر و تحول اتفاق‌ها به خوبی رعایت شده‌اند.
البته در این درام نیز می‌توان امتیازهایی چون استفاده بهینه از موقعیت جغرافیایی، مکانی نیز اختصاص داد. 
حال در این راستا جهان‌بینی نویسنده و تزریق آن به رفتار و ذهن شخصیت‌های اثر نیز از دیگر کارکردهای مشخص است. البته این نکته را باید یادآور شد هویت «پنگوئن» بعنوان یکی از عناصر محرک در درام بسیار کارآیی خوبی دارد که حتی نظر شخصیت‌های فرعی را به خودش جلب می‌کند.

جایگاه مخاطب بین عنوان «شاهد» یا «قاضی» نوسان دارد که این روش هم از زیرکی‌های نویسنده به شمار می‌آید.
 
شاید بتوان گفت: «مرگ و پنگوئن» فارغ از ارزش ادبی، قابلیت آن را دارد که به فیلم سینمایی بدل شود تا مخاطبان هنر هفتم را سر ذوق آورد.

در پایان خوانش این اثر با خود گفتم: «چه حیف که ویکتور، روحش را در جایی که دوستش جا گذاشت و جسمش را به جایی برد که شاید هرگز زندگی‌اش را عوض نکند»