بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ماده تاریک

ماده تاریک

ماده تاریک

بلیک کراوچ و 2 نفر دیگر
4.2
22 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

38

خواهم خواند

41

کتاب «ماده تاریک» رمانی نوشته ی «بلیک کراوچ» است که نخستین بار در سال 2016 چاپ شد. «جیسن دسن»، دانشمند فیزیک کوانتوم، زمانی یک آینده ی کاری درخشان را در مقابل خود می دید. اما پس از بارداری غیرمنتظره ی دوست دخترش و تولد یک پسر، این آینده ی درخشان در هم شکست. «جیسن» حالا در کالجی کوچک در «شیکاگو» تدریس می کند و از زندگی در کنار خانواده ی صمیمی و پرمحبت خود رضایت دارد—تا این که او به جهانی برده می شود که در آن، تئوری اش در مورد جهان های متعدد کوانتومی، به یک تکنولوژی واقعی برای جا به جایی بین ابعاد تبدیل شده است. «جیسن» در این جهان، با دوست دخترش ازدواج نکرده و هیچ وقت صاحب فرزند نیز نشده است. او حالا تصمیم دارد به دنیای خودش و خانواده اش بازگردد، اما نیروهایی مرموز در این واقعیت جایگزین، می خواهند جلوی او را بگیرند.

لیست‌های مرتبط به ماده تاریک

یادداشت‌های مرتبط به ماده تاریک

            فکر کردم همین الان که کتاب «ماده تاریک» رو تموم کردم چند خطی ازش بنویسم. تلاش می‌کنم اسپویل نداشته باشه.
مدتی قبل خلاصه‌ای ازش شنیده بودم و حین خوندنش گاهی فکر می‌کردم اگر بدون این اطلاعات کتاب رو شروع می‌کردم لذت بیشتری می‌بردم. خب، احتمالا این اتفاق در یک دنیای موازی افتاده! دنیای موازی دیگه‌ای هم هست که در اون نه خلاصه‌ای شنیدم و نه کتابی خوندم :)) اما در این دنیا، شنیدن اون خلاصه من رو جذب کتاب کرد و انصافا هم چیزی که شنیده بودم همه‌ی داستان نبود. داستان پر از اتفاقات شگفت‌انگیز قابل پیش‌بینی و غیر قابل پیش‌بینی بود و به‌طور کلی از ایده‌ش و از خود داستان لذت زیادی بردم. (بعضی جاها هم همراه با شخصیت جیسون حسابی ترسیدم!) خیلی وقت بود کتابی اینقدر منو با خودش نکشونده بود.

هرچند داستان باگ‌هایی هم داشت به نظرم. نه اینکه بخوام بگم با علم در تناقض بود، بلکه نسبت به فضایی که خود داستان خلق کرده بود تناقض‌هایی به نظرم می‌رسید.
پایان کتاب هم به نظرم می‌تونست جور متفاوتی پیش بیاد... امیدوارم در دنیای دیگه‌ای بلیک کراوچ یکی دو صفحه‌ی پایانی رو جور دیگه‌ای نوشته باشه و منم اونجا خوشحال باشم از اینکه حدسم درست از آب دراومده! -همونطور که مشخصه فضای کتاب کاملا بر من تاثیرشو گذاشته :))

و اما چی یاد گرفتم؟ اینکه انتخاب‌های منِ انسان می‌تونن من رو به مسیرهای خیلی متفاوتی ببرن در حدی که شخصیتم چیز متفاوتی بشه. گاهی حسرت راه‌های نرفته رو می‌خورم اما در نهایت هر انتخابی مزایایی داره و تبعاتی، دستاوردهایی و از دست دادن‌هایی. پس شاید به جای فکر به گذشته بهتر باشه تمرکزم رو بیارم رو انتخاب این لحظه‌م.


+ کتاب رو که شروع کردم اینجا کامنت گذاشتم که کاور کتاب به اشتباه ثبت شده (الان حذفش کردم که بتونم این یادداشت رو از اول بذارم). اما همچنان کاور همونه و هر بار باید چشمم به این باشگاه پنج صبحی‌ها بیفته :)) لطفا رسیدگی کنید، متشکرم :)
          
            یه شاهکار کوانتومی.
فکر کنید وقتی که هنگام شب در حال برگشت به خانه هستید یک نفر شمارو میدزده و به خونه ی متروکه ای می‌بره و بیهوش می‌کنه ، وقتی که به هوش میاید زندگیتون به طور کامل فرق کرده ، شغلتون ، خانوادتون و حتی کوچیک ترین مراحل زندگیتون.
این کتاب که راجب تاثیر انتخاب ها و جهان های موازی هست جزو کتابایی قرار میگیره که روند فوق العادش رو از اول تا آخر حفظ می‌کنه و حتی ثانیه ای خسته کننده نمیشه.
داستانی که هیچ حفره ای رو پر نشده باقی نمی‌گذاره و به خوبی پیامش رو به خواننده می‌رسونه ، اینکه حتی کوچیک ترین و بی اهمیت ترین چیز ها می‌تونه روند زندگیمون رو به طور کل تغییر بده.
یکی دیگه از نکات مثبت رمان توضیحات کامل و ساده درباره ی کوانتوم و جهان های موازی بود که نه تنها مخاطب رو گیج نمی‌کرد بلکه باعث به وجود آوردن علاقه برای کسب اطلاعات بیشتر در این شاخه می‌شد.
در نهایت فقط می‌تونم بگم خوندن این شاهکار رو از دست ندید و از تک تک کلماتش لذت ببرید.
          
            فوق العاده بود. با هر چیز دیگه‌ای که خونده بودم فرق داشت و هیچ‌ چیزی تا الان اینجوری درگیرم نکرده بود. هرچی نباشه یک روزه تموم شده :)

جدای از  خوشمزه، مهیج و  پیچیده بودن داستان، روی بعضی از درگیری‌های همیشگی ما تمرکز می‌کنه.‌ همیشه می‌گن حسرت یا افسوس گذشته رو نخور. این جمله نمی‌تونه اکثر مارو راحت کنه. ولی شاید این بتونه بیشتر کمک‌مون کنه: «درنهایت ممکنه هر اتفاقی باعث حسرت ما باشه.» پس چه بهتره که همیشه درست‌ترین کار رو از نظر خودمون انجام بدیم. چون بیشتر از این از ما بر نمیاد و احتمالا در هر صورت قراره یکم حسرت هم نوش‌جان کنیم.
 اگه قرار باشه تکه‌هایی  از «ماده تاریک» رو یه گوشه خودم داشته باشم اینارو انتخاب می‌کنم:
۱- من فقط روی حال مالکیت دارم (اونم نه همه‌اش) و گذشته دیگه مال من نیست.
۲- همیشه همه‌چیز مطابق همون روزمره‌ای که تو توی ذهنت داری جلو نمی‌ره. پس ازش استفاده کن. نذار چیزی ناگفته یا انجام نشده باقی بمونه.

در پایان اگه به فیزیک (خصوصا کوانتوم)، عاشقانه و علمی-تخیلی علاقه دارید، انتخاب خیلی خوبیه :)

ضمنا، اپل تی‌وی+ قراره سریالی بر اساس کتاب منتشر کنه که واقعا منتظرم ببینم چجوری می‌شه. درسته فیلم‌باز نیستم اما اگه جالب باشه می‌بینمش.
همین :)
          
                کتاب رو تا نزدیک به آخرهاش دوست داشتم ولی از یک جایی به بعد اتفاقات حتی منطق قسمت های قبل خود کتاب رو هم نداشتند.
مثلا اینکه چرا دنیلا اون جیسون رو انتخاب کرد، چجوری یک سری جیسون های دیگه اون قدر وحشی شده بودند، آخر کتاب تکلیف بقیه همزادها چی شد، این سوالات جوابی نداره و نویسنده علی رغم شروع هیجانی و ادامه ی جذابش نتونسته خوب جمع بندی کنه.

در کل کتابیه که خوندنش رو دوست داشتم ولی توقع بیشتری ازش داشتم.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            سال ۹۸ یا ۹۹ درست یادم نیست .اولین بار رفتم نمایشگاه کتاب با کلی کتاب آمدم خونه.یکی اش ماده تاریک‌ بود.سال بعدش درست بعد از یک سال ماده تاریک ترند شد.به طرز عجیب و غریبی  تبلیغ میشدو خلاصه معروف شد.
این آشنایی من با ماده تاریک و بلیک کراوچ بود.
به نظرم ژانر*علمی تخیلی * از ژانر های خاصیه که بعضی ها عاشقش میشن.اگر احتمالا کتابخانه ی نیمه شب را خواندید و دوست داشتید به احتمال زیاد عاشق ماده تاریک بشید.
ماده ی تاریک در نگاه اول یه قصه ی تخیلی جالبه. جیسن  در طی یک حادثه بیهوش شد و وقتی چشم باز کرد جایی ناآشنا و افرادی نا شناس را دید.بعد کم‌کم دریچه هایی از علم به روی ما گشوده میشه و ماده ی تاریک‌وارد دنیای علم و جهان های موازی میشه.اما قرار نیست قصه پریان بخونیم جیسن وارد هر دنیایی میشه با انبوه مسائلی رو به رو میشه که باید حل و فصلشون کنه‌
قصه ی قوی ،شخصیت های معقول و درست و حسابی،ریتم تند و پر تنش از ویژگی های این کتابه.
کتابی که زمین گذاشتنش سخت خواهد بود و دنبال کردنش سخت تر چون هر لحظه میتونه نفس را در سینه حبس کنه،غافلگیرت  کنه و باعث بشه با عطش بیشتری پیش بری.
ماده تاریک یک علمی تخیلی درجه یک است.
          
امیررضا

1403/01/05

            یه ژانر علمی تخیلی نخونده بودیم که اونم خوندیم.
راضی ام؟ بعله
متن خیلی روونی داره به همراه جذابیت بالا.
ترجمه هم متوسط.
نمیشه زیاد از داستان گفت. شاید دو تا چیز. یک: دنیای موازی و دو: انتخاب ها.
کراوچ شمارو با کمی قوانین فیزیک به دنیایی میکشونه که در واقع مواجهه با کلی حس عجیب و شوکه کنندست.
حرف اصلی داستان انتخاب هاست. اون انتخاب ها که ما میکنیم و تاثیر زیادی رو زندگی میزاره. فکر نکنین انتخاب که میگیم از انتخاب های بزرگی حرف میزنیم نه نه همین دم دستی ها همین روز مرگی ها اصلا. یک ثانیه زود تر پا شدن از تخت گرم و نرمتون میتونه جون یه انسان رو نجات یا به خطر بندازه ( یه جایی از فیلم the curious case of benjamin button یه همچین چیزی و نشون میده.)
بعد خوندن داستان خیلی اتفاقی این متن رو از یه نویسنده بزرگ خوندم که خیلی هم به داستان ارتباط داشت:
اگر می‌دانستم
این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم،
به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و 
نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی...!
همیشه فردایی نیست تا زندگی
فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌‌ها
به ما دهد...! 
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری... 
مراقبشان باش...
به خودت این فرصت را بده تا بگویی: 
«مرا ببخش»
«متاسفم»
«خواهش می‌کنم»
«ممنونم»
و از تمام عبارات زیبا و مهربانی
که بلدی استفاده کن...
هیچ‌کس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر 
افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری...!
خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن...
به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند...
اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود
و روزی با اهمیت نخواهد گشت، همراه با عشق.
گابريل گارسیا مارکز
@narengiye_man
          
            داستان جایی شروع میشه که یک زن و مرد توی خونه‌ی خودشون هستند، جیسون و دنیلا، و پسر ۱۴-۱۵ ساله‌شون چارلی در حال نقاشی کشیدن. هر دو احساس خوشبختی میکنند اما گاهی هم حسرتی ته ذهنشون پیدا میشه. حسرت چی؟ موقعی که با هم ازدواج کردند جیسون فیزیکدان قابلی بود و شاید اگر درگیر خانواده نمیشد یکی از بزرگترین دانشمندان جهان میشد و حتی شاید می‌تونست نوبل بگیره، و همین شرایط برای دنیلا هم بود منتهی در رشته‌ی نقاشی، شاید اگه درگیر خانواده نمیشد نقاش بزرگی میشد. جیسون برای شرکت توی جشن موفقیت یک دوست از خونه به مقصد باری خارج میشه اما در راه برگشت به خونه توسط شخصی در واقع ربوده میشه، به جای ناشناسی منتقل و ماده‌ای بهش تزریق میشه و بیهوش میشه وقتی به هوش میاد در جایی هست که نمی‌دونه کجاست و هیچکس رو نمی‌شناسه.... ه
داستان ریتم خوب و سریعی داره، ایده‌ی کتاب جذابه و نسبتا مهیج دنبال میشه. دلم میخواد فیلمش ساخته بشه (اگه شده من خبر ندارم) و تصویری ببینمش. ه