یادداشتهای فاطمه رجائی (57) فاطمه رجائی 2 روز پیش پاییز بهاری ست که عاشق شده است میلاد عرفان پور 3.9 2 یه عصر پاییزیِ دلگیر مهمون این کتاب بودم...🍂✨ صوتی این کتاب با صدای خودِ آقای میلاد عرفانپور بینظیره، حتما گوش کنید و لذت ببرید.💛 . چشمان حسود، کور. عاشق شدهام اسفند برای دل من دود کنید ❤️ . با پال و پرت نگو که ماندن ننگ است فریاد نزن که آسمان خوشرنگ است برگرد پرنده، دل به پرواز نبند اینجا دل یک قفس برایت تنگ است . از اشک تو لبخند بهار آوردند رود آوردند، آبشار آوردند جاریست همیشه اشک در چشمانت ای ابر، تو را چه لوس بار آوردند 🥹☁️✨ . از دوزخ تن، بهشت را باور کن با آتش دوستی، لبت را تر کن مانند تنور باش و در خدمت خلق با سوختههای نان، شبت را سر کن . بی عشق به دور خودمان می گردیم بی خود شب و روز در جهان می گردیم دنیا قبرستان بزرگیست که ما دنبال مزار خود در آن می گردیم . من زنده که نیستم میان کفنم دل ابر گرفته است در پیرهنم اینگونه به دست خالی ام زل نزنید من وارث درد هفت میلیارد تنم . اینجا فوران زندگی ... آنجا مرگ مانده است در انتظار انسانها مرگ یک روز به دیدار شما میآیم این نامه برای زندهها. امضا مرگ! . ۲۹ آذر ۰۳...🍊✨ پاییز من.... 3 16 فاطمه رجائی 1403/9/13 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.2 8 کتابهای مونتگمری میتونه نورِ روزهای پاییزی و بیحال من باشه..(◍•ᴗ•◍)✧*。🍂 . داستان کتاب درمورد دو خانواده بزرگ دارکها و پنهلوهاست. کوزه ارزشمند و خاطره انگیزی وجود داره که قراره برای یکی از این افراد به ارث گذاشته بشه... . این کتاب جز آخرین کتابهایی که خانم مونتگمری نوشته و در عین حال که تیتر «اثری دیگر از نویسنده آنشرلی با موهای قرمز» کاملا براش گویا و مناسبه؛ پختگی توی این کتاب وجود داره که برای من خیلی دلنشین بود. گاهی فکر میکنم این نویسنده چه گنجینه احساسی قوی داشته که تونسته شخصیتهایی رو خلق کنه که اینقدر دوستداشتنی باشن. ◜‿◝ ❤️ . شخصیتهای کتاب خیلی زیاده ولی تا آخر کتاب بارها اسامی و توضیحاتی در مورد اونها ارائه میشه و توی ذهن ماندگار میشن ولی میتونید اسم شخصیتها و یه راهنمایی کوچک برای خودتون بنویسید. راهنمایی که من برای خودم نوشتم:( بعد از خوندن صفحات اول کتاب این بخش رو بخونید.⛔) ۱. هیو و جاسلین دارک؛ زوجی که بصورت ناگهانی در شب عروسیشان جدا شدند.کانرد دارک مادر هیو هست. پولین دارک هم عاشق هیو هست. ۲. پیتر پنهلو ماجراجو عاشق دانا دارک شده. ۳. پامر دارک و هومر پنهلو بخاطر گربه دعوا کرده بودند. ۴. خانم توینبی دارک سه بار ازدواج کرده و همه شوهرهایش مردهاند. ۵. مارگرت پنهلو، پیردختری که شعر میگه و با خانواده برادرش زندگی میکنه. ۶. ماری دارک(مرد) عاشق تورا دارکه، این خانم متأهله.(شوهرش مست و بددهنه) ۷. آزولد، ماه دوست، مرد پیری که عاشق دختری بوده و دیوانه شده. ۸. برایان، پسر بچهای که مشخص نیست پدرش کیه و مادرشرو از دست داده. ۹. ویرجینیا و دانا( دختر جان غرقه) بیوههای جنگی هستن. ۱۰. دیوید دارک زن داره و دعاهای قشنگی میخونه. ۱۱. گی( دختر) میخواد با نوئل ازدواج کنه و راجر(دکتر) هم عاشق اونه. . 📕متنهایی از کتاب: 🔻جدا زندگی عجب کلاف سردرگم درهم برهمی بود. 🔻ادب خرجی ندارد. 🔻عاشق آزادی بود، اما اینقدر عاقل بود که بداند چون آزادی واقعی در این دنیا امکان پذیر نیست، خوشبخت کسی است که اربابش را خودش انتخاب کند. 🔻دوست نداشت هیچوقت از خانهاش دور بشود. دلش میخواست جایی را پیدا کند که در آن ریشه بدواند و با آرامش پیر شود. 🔻آدمی شیرینتر، مهربانتر و حوصله سربرتر از او سراغ ندارم. 🔻نفرت همان عشقی ست که راهش را گم کرده. 🔻مه بندرگاه را پوشانده بود. نغمهی غمانگیز دریا که هزاران سال از عمرش میگذشت، گوشش را پر میکرد. 🔻بعضی وقتها فکر میکرد اگر یکی او را دوست داشته باشد، دیگر اینقدر نمیترسد. 🔻بقیه میخواهند جلویت را بگیرند که اشتباههای ما را تکرار نکنی. من نمیخواهم. آدمها بخواهند یا نخواهند، اشتباه میکنند. بهتر است حداقل اشتباههایمان را خودمان انتخاب کنیم تا یک نفر دیگر. 🔻بهتر بود آدم با همان دردسرهای آشنا سروکله بزند تا برای خودش دردسر جدید بتراشد. 🔻«تو عاشق چی هستی، برایان؟» «هیچی» برایان احساس کرد اشک در چشمهایش جمع میشود. ماه دوست سر تکان داد. «بد است. خیلی بد است. خیلی زود یک چیزی پیدا کن که عاشقش بشوی، وگرنه شیطان میآید سراغت.» 🔻یادآوری این مسائل دیگر آرامش گی را به هم نمیزد، انگار که این اتفاقات مدتها پیش برای فرد کاملاً متفاوتی افتاده بود. 🔻ناراحت میشد که میدید که در واقع عاشق خود عشق بوده. . ۱۳ آذر ۰۳ امیدوارم یادداشتهای آذرماهم ادامه دار باشن...☁️ 8 48 فاطمه رجائی 1403/8/28 رشد علی صفایی حائری 4.6 90 این اولین کتابیه که از ع.صاد میخونم. امیدوارم در آینده بیشتر از ایشون بخونم/ میخونم؛ چون همین امروز یکی دیگه از کتاباشون رو خریدم/ به خودم هدیه دادم.👀😉 . متن کتاب حالت گفتاری داره. درک بعضی از قسمتای کتاب برای من سخت بود؛ شاید دلیلش این بود که قبلا از ایشون نخوندم. . بخشهایی از کتاب که توجهم رو جلب کرد:🌱 🔹بهشت منزل است نه مقصد.( با توجه به آیه ۱۰۷ سوره کهف ) 🔹ما از استعداد های عظیم انسان مییابیم که انسان بیشتر از این محدوده هفتاد ساله است. انسان برای زندگی محدود به این همه استعداد نیاز نداشت، همان غرایز فردی و اجتماعی برای رفاه و نظم و عدالت زندگی هفتاد ساله کافی بودند. ما از عظمت استعدادهای انسان، ادامه او را مییابیم. 🔹من باید کاری کنم که خودم زیاد شوم و سرمایههایم رشد کنند. فکرم، دلم، عقلم و روحم بارور شود. 🔹من باید در راهی میدویدم که بنبست نداشته باشد و چه راهی بهتر از بینهایت؟ 🔹هرکس به حق رسید، به حق میرساند. 🔹والعصر، قسم به تمام دورهها یعنی قسم به تمام دورهها که انسان در خسارت است. چرا؟ چون در برابر آنچه از دست داده، چیزی به دست نیاورده است. . ۲۸ آبان ۰۳ 0 19 فاطمه رجائی 1403/8/26 گامی به سوی زندگی به سبک اسلامی «زندگی مشترک» محسن عباسی ولدی 4.3 1 هدفم از خوندن این کتاب به دست آوردن یک سری کلیات بود و اینکه مطلبی با منبع قابل اعتماد بخونم. هدف منو برآورده کرد و باتوجه به اینکه کتاب کوتاه و روانی بود، دوستش داشتم. شاید باز هم بخونمش💚 . این کتابرو به صورت الکترونیکی خوندم به همین دلیل در ادامه یادداشت، مطالبی از کتاب نوشتم.🌱 *باید باور کرد کسی که رابطه خود با خدا را اصلاح کند، خداوند رابطه او و مردم را اصلاح خواهد کرد.(الخصال) *راهکارهای پر نگه داشتن کانون خانه از معنویت: ۱.زیارت ۲. مطالعه کتابهای اخلاقی ۳. کمک به فقرا ۴. نیکی به والدین هیچ بهانهای برای بی احترامی به پدر و مادر پذیرفته نیست؛ حتی اگر پدر و مادر ظالم، مخالف اهل بیت(ع) یا مشرک باشند.( الکافی و بحارالانوار) ۵. محبت کردن به همسر و فرزندان ۶. پرهیز از مال حرام ۷. انجام واجبات و ترک محرمات ۸. حفظ حریم با نامحرم گاهی فرد چنان از اوصاف دوستش برای همسر خود تعریف میکند که فرد برای دیدن و ارتباط برقرار کردن با او مشتاق میشود. ۹. مناجات و توسل؛ قرآن و حدیث ۱۰. جلوگیری از ورود وسایل فساد به خانه *نکاتی درباره شیوه انتقاد: ۱. زمان انتقاد: فرد آمادگی روحی لازم را داشته باشد. ۲. مکان انتقاد: در جمع نباشد. ۳. زبان انتقاد ۴. انتقاد غیرمستقیم: روی کار خوب فرد تاکید کنیم تا کار نادرست کم کم حذف شود. ۵. میزان انتقاد ۶. گفتن خوبیها در کنار عیبها ۷. نیت انتقاد: دشمنی نباشد برای رفع عیب های شخص باشد. ۸. زمینه سازی برای شنیدن و پذیرش انتقاد: مقدمه سازی شود. پس از انتقاد فضای روانی آرامی ایجاد شود و مثلا گفته شود:« این برداشت من بوده شاید اشتباه متوجه شدم، تو بیشتر برام توضیح بده تا اگه جایی اشتباه میکنم اصلاحش کنم.». از این که به صحبتهای ما توجه کرده است تشکر کنیم.✨ *محبت کتبی اهمیت دارد. با اینکه امام مجتبی (ع) در کنار امام علی(ع) زندگی میکردهاند ولی امام علی(ع) یکی از مهمترین سفارشهای خود را در قالب نامه به ایشان دادند. *مبارز با عصبانیت: ۱. سکوت ۲. تغییر حالت: مثلا اگر نشستهایم بلند شویم. ۳. لمس ۴. آب به صورت زدن ۵. تحلّم : در ظاهر شبیه انسانهای صبور بودن. کم کم در باطن هم حلیم و صبور میشویم. خداوند با فرو خوردن خشم، ایمانی به انسان عطا میکند که طعم آن را در کام دل احساس خواهد کرد.(مکارم الاخلاق) یکی از پاداشهای فرو خوردن خشم، پوشاندن عیبها است.( اصول کافی) *اذکار زیر هنگام عصبانیت توصیه شده: زیاد صلوات فرستادن اعوذ بالله من الشیطان الرجیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم *درمورد دروغ: دروغ کوچک و بزرگ ندارد. دروغ شوخی و جدی ندارد. نیاز به گفتن هر حقیقتی نیست. *اعتدال در مسائل اقتصادی مایه برکت بوده و در مقابل، اسراف، برکت را از خانه بیرون میبرد.( غررالحکم) *قوانین گفتوگو: ۱. تعیین زمانی ثابت برای گفتوگو ۲. پرهیز از حساسیتزایی: اگر خواستید برای فرد مقابل دلیل بیاورید از کسانی که فرد حساس است صرفنظر کنید. ۳. توجه به حوصله فرد: اگر فرد مقابل خسته بود، ادامه صحبت را به زمانی دیگر موکول کنیم. *خشم خداوند بر قهر هم نشانه روشنی بر مخرب بودن آن است تا اندازهای که به کسی که مقصر هم نیست، دستور داده شده اگر قهر بیش از سه روز شد، با به عهده گرفتن تقصیر هم که شده، به این قهر پایان دهد وگرنه مبتلا به خشم الهی میشود.(الکافی) *برای صبر در برابر مسائل لازمه که تحلیل خوشبینانه داشته باشیم. امام علی(ع): مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ. كسى كه به تو گمان خوبى دارد گمانش را (با رفتارت) تصديق كن.(نهج البلاغه)* قطعاً امام (ع) که این دستور را به ما دادهاند خود نیز بدان پایبندند قطعاً خدای رحمان نیز چنین است. (پس به خدای مهربان حسن ظن داشته باش🌱) *انسان در اموری که از امر خداوند اطاعت کرده و دیگران ناراحت شدهاند نباید عذرخواهی کند.(غررالحکم) . ۲۶ آبان ۰۳ 0 18 فاطمه رجائی 1403/7/23 قتلهای الفبایی آگاتا کریستی 4.4 4 در همین حین که بین تغییر آب و هوا، روند تکراری که طی میکنم و... دنبال منشا خستگیهام میگردم، به خوندن کتابهای کریستی ادامه میدم...👀🌱 . این کتاب داستانش با بقیه کتابهای آگاتا کریستی که من خوندم متفاوت بود. قتلهای زنجیرهای براساس حروف الفبا اتفاق میافته و قبل از هر قتل نامهای به دست پوآرو میرسه و اون رو به چالش میکشه. پوآرو نمیتونه به سادگی انگیزه قتل رو حدس بزنه و پلیس باید تا قبل اینکه قتلها به حرف z برسه، قاتلرو دستگیر کنه ...! . ⛔اسپویل نداره شیوه پیدا کردن قاتل مثل باقی کتابهای کریستیه. مثل همیشه باید اطراف پوآرو دنبال قاتل بگردید و انگیزهش رو حدس بزنید.! . 🎥 از این کتاب هم مثل کتاب قبلی که یادداشت نوشتم، یه مینی سریال سه قسمتی اقتباس شده. ولی فضای فیلم کاملا متفاوته. یه مقداری دارکه و پوآرو فیلم و کتاب متفاوتن. یه سری حقایق درمورد گذشته پوآرو هم در فیلم آورده شده که جالبه ولی اطلاعی ندارم که آگاتا کریستی در کتابهای دیگهش این موارد رو مطرح کرده یا کلا تغییرات فیلمنامهست. پوآرو این مینی سریال انسانیتر بود، انگار باقی فیلمها یه تصور عروسکی از پوآرو ارائه میدن. یکی از چالشهایی که درمورد معرفی فیلم دارم اینه که، فیلمی که معرفی میکنم تاثیر سوء روی دیگران نداشته باشه و توی مجازی این خیلی سختتر میشه چون اطلاعی درمورد کسی که یادداشت من رو میخونه ندارم. شاید دیدن این فیلم برای +۱۷ یا ۱۸ سال بهتر باشه. The ABC MURDERS ۲۰۱۸ . 📸 عکسی که گذاشتم شخصیتهای کتاب در مینی سریال اقتباسی هستن. از سمت راست: هرکول پوآرو، بتی بارنارد، بازرس کروم، تورا گری، فرانکلین کلارک، مگان بارنارد همونطور که مشاهده میکنید بازرس کروم، رون ویزلی خودمونه😁... . ۲۳ مهر ۱۴۰۲ 6 45 فاطمه رجائی 1403/7/13 چرا از ایوانز نخواستند؟ آگاتا کریستی 4.1 3 وقتی پاییز میشه و منتظرم برگا نارنجی شن، همزمان با حساسیت دست و پنجه نرم میکنم و مثل سالهای قبل به خودم قول میدم که از اول ترم درس بخونم، جای یه چیزی خالیه؟ و اون چیزی نیست جز خوندن یه کتاب جدید از آگاتا کریستی...!😁🍂 . داستان کتاب از این قراره که یه روز بابی جونز و دوستش در حال گلف بازی کردن هستن که صدای فریادی میشنون وقتی به سمت منشا صدا میرن متوجه میشن یه نفر از پرتگاه به پایین پرت شده. به نظر میاد به خاطر هوای شرجی و مهآلود کنار ساحل اون فرد متوجه پرتگاه نشده و به پایین سقوط کرده. ولی واقعا همینطوره؟😒 از طرفی بابی یه دوست در دوران بچگی داشته که خانواده متمولی داره و سالها اون رو ندیده و حالا تبدیل به یه خانم گیرا و جذاب شده که ظاهرا به داستانهای جنایی علاقه داره، واضح تر بخوام بگم فضوله😉 بنابراین میرن که پوآروطور سر از ماجرا در بیارن و در این حین داستان به مقدار کم و کافی عاشقانه هم میشه. . یه مینی سریال سه قسمتی هم از این کتاب ساخته شده که تقریبا با کتاب منطبقه و فقط توی جزئیات محدودی با کتاب تفاوت داره. به نظرم مینی سریال قشنگی بود. حس و حال کتاب رو خوب منتقل میکرد. بعد از خوندن کتاب، پیشنهاد میکنم ببینیدش. اگر کتابرو مطالعه نکردید ممکنه متوجه داستان نشید.( شاید هم متوجه بشید، درمورد خودم فکر میکنم اگه کتابو نخونده بودم شاید نمیفهمیدم داره چی میشه.) عکسها هم مربوط به همین سریاله.❤️✨ why didn't they ask Evans?2022 . ۱۳ مهر ۱۴۰۳ 14 39 فاطمه رجائی 1403/7/2 پیش از آنکه قهوه سرد شود توشیکازو کاواگوچی 3.7 60 آینده نمیتونه، گذشته رو تغییر بده ولی میتونه حسی که نسبت به گذشته داری رو تغییر بده. شاید برا همینه که نتایجت و نگاهت به اون نتایج اینقدر مهمه. اگر نگاه مثبتی به نتیجه کارت داشته باشی، کل مسیرت برات هدفمند میشه، حتی تمام اون وقتهایی که داشتی درجا میزدی و درک میکنی چقدر به اون درجا زدنها هم احتیاج داشتی. متقابلا اگه نگاه منفی به نتیجهت داشته باشی، حست به گذشته اینه که فقط وقتترو تلف کردی... گذشته رهات نمیکنه حتی اگه نتونی وقایعی که در اون رخ داده رو اصلاح کنی؛ گاهی لازمه بتونی اتفاقهایی که درون خودت افتاده رو تغییر بدی... بعد کنکور این جمله خانم مونتمگری توی کتاب قصر آبی خیلی برام معنادار بود:« هولمز میگوید بازگشت به عقب در میان صفحات زندگی، انسان را غمگین میکند، اما والنسی دریافت که شادی او، وقتی به خاطرات گذشتهاش نگاه میکند، به آن خاطرات هم سرایت میکند و رنگی صورتی به حضور خاکستری و کسل کنندهی گذشته او میزند.» . درمورد کتاب: توی کافهای، تحت شرایط خاصی به آدما کمک میکنن به گذشته برگردن ولی نمیتونن حال و آیندهرو تغییر بدن و فقط به اندازه سرد شدن یک قهوه فرصت دارن... . توی انیمیشن inside out 2 *شادی خاطرات رو توی آب قرار میداد و هویت رایلی رو میساختن. اینکه شادی اینکارو انجام میداد برای من خیلی معنادار بود اگه یادتون باشه وقتی اندوه خاطرات رو لمس میکرد، رنگشون تغییر میکرد و ناراحتکننده میشدند. *حسی که نسبت به خاطرهها و گذشتهمون داریم خیلی سازندهست.🌱 انگار این کتاب هم قصد داشت بگه شاید نتونی اتفاقات رو تغییر بدی ولی باورها و احساساتترو چرا...✨ . ۲ مهر ۱۴۰۳ 2 21 فاطمه رجائی 1403/6/27 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.1 16 مثل هر شب گوشی به دست توی راهروی خوابگاه پرسه میزدم و با مادرم صحبت میکردم. این راهرو به سالن نسبتا کوچکی میرسد. البته کوچک نیست، ما برای آن زیادیم. این سالن مربعیست. هر چهار وجهش به راهروها و راهپله وصل است که به بیرون خوابگاه، پلههای طبقه بالا و دو راهرو اتاقهای پایین منتهی میشود. بچهها گاهی برای بازی مافیا، گاهی برای مشاعره، گاهی برای صحبتهای مسئولین که مشکلات عدیده خوابگاه به ناچار پایشان را به آنجا باز میکرد، در سالن حاضر میشدند. این سری برای معرفی کتاب دور هم جمع شده بودند. یکی از افراد جمع برای دیگران توضیح میداد و بخشهایی از کتابی که در دست داشت را میخواند. بعد از پایان جلسهشان هم به بچهها بوکمارکهای زیبایی به یادگار دادند. در همان حین که راه میرفتم اسم نویسنده را در ذهنم نگه داشته بودم که جایی یادداشت کنم. تا مدتها بعد در هر کتابفروشی چشمم پی اسم این معلم و نویسنده عزیز بود. آن کتاب، همین کتاب است و این شروع آشنایی من با آقای بهمنبیگی بود. . سال قبل با «آتش بدون دود» مهمان ترکمن صحرا بودم. امسال همراه عشایر قشقایی فارس در ییلاق بودم. بار و بندیلم را بر ارونه جوانی بسته و راهی بهار سردسیر شده بودم. در این راه ایمور را دیدم و قلبم درد گفت. شیرویه را دیدم، خواهرانه برایش دل سوزاندم و رنجش را درک کردم. پیرمرد را سوار بر ترلان دیدم و زیبایی این اسب اصیل چشمم را خیره کرد. زنی را دیدم که در انتظار نوزاد بود و آل بر خیمهاش سایه انداخته بود. وقتی تراکتورهای رنگ وارنگ گلزارهای عشایر را زیر و رو میکرد، من هم جانم از این رنج به لب رسیده بود. وقتی شاه به دنبال تخته قاپو و باقی طرحهایش بود من هم همراه ایل نگران آیندهام بودم. وقتی خان به دنبال شکار قوچ دنایی بود من هم نفسهایم از اضطراب به شماره افتاده بود و نگران این قوچ زیبا بودم. وقتی کهزاد از «دشتی» میگفت من هم بین کسانش نشسته بودم و غرور ایل باعث افتخارم بود. وقتی بچههای آببید پای تخته سیاه درس پس میدادند، من هم آنجا بودم و شوقشان سرحالم میآورد. وقتی استاندار به محل اسکان رسید و گاو زرد را دید، من هم با عشایر گریخته بودم. . ۱. این کتاب مجموع چند داستان درمورد عشایر قشقایی است. اواخر کتاب درمورد مدرسه عشایری صحبت شده بود ولی بخش عمده کتاب داستانهاییست که آداب و رسوم، سبک زندگی و ... مربوط به عشایر را درون مایه خودش قرار داده. ۲. یکی از مسائلی که کتاب به آن اشاره میکند، تخته قاپو یا اسکان اجباری عشایر است که توسط رضا شاه طرحریزی شده بود. آقای بهمنبیگی در کتاب میگوید:« سالی نبود که نوازندگان جهان بر آرامگاه الهامبخش حافظ و درگاه شکوهمند کورش گرد نیایند و آوای جاه و جلال ایران را با سازهای بادی، به گوش جهانیان نرسانند. در چنان کشوری، حضور یک جمعیت بیسر و پا و چادرنشین،آن هم در دو قدمی مهد فرهنگ و فضیلت نمیتوانست شرم آور نباشد. در چنان زمانی عبور و مرور یک مشت قبیلهی قرون وُسطایی از کنار جشنهای افتخارآفرین هنری نمیتوانست مایهی ننگ و خفت نشود... بیهوده نبود که صبر زمامداران به سر آمد و بر آن شدند که این لکههای زشت را از چهره دلآرای میهن بزدایند: عبورشان را از معابر عمومی ممنوع ساختند. مراتع نزدیک شهرها را به بهانه حمایت وحوش قُرُق کردند... به کار بردن کلمه عشایر در مکاتبات رسمی و دولتی موقوف شد. فرمان تغییر این کلمه صادر گشت. چنین نام و نشانی در خور شأن و شوکت کشور نبود. لغت پردازان ترکیب «دامداران متحرک» را ابداع کردند. لیکن همه این تلاشها و تقلاها بیثمر ماند. اختفای این همه آدم بیابانگرد ممکن نبود... راه دیگری نماند. قتل عامشان امکانپذیر نبود. ناچار دست به تختهقاپو و اسکان آنان زدند.» ۳. آخر کتاب واژهنامهای قرار داره که خیلی کمککنندهست. . 📔متنهایی از کتاب: «مردم ایل رقص ایل را محترم میشمردند. رقص ایل جلف و سبک نبود. رقص ایل سماع و عبادت بود ... مادران دست به دست دختران، و پدران پای به پای پسران میچرخیدند. رقص ایل با آیینهای کهن ایل بستگی و پیوستگی داشت. ایل نمیتوانست از آیینهای کهن خود چشم بپوشد.»...💫 «برف کوه هنوز آب نشده است. به آب چشمه دست نمیتوان برد. شیر بوی جا شیر میدهد. ماست را با چاقو میبریم. پشم گوسفندان را گل و گیاه رنگین کرده است. بوی شبدرِ دوچین، هوا را عطرآگین ساخته است. گندمها هنوز خوشه نبستهاند. صدای بلدرچین یک دم قطع نمیشود. جوجه کبکها، خط و خال انداختهاند. کبک دری، در قلههای کمانه، فراوان شده است. مادیان قزل، کرّهی مادهی سیاهی زاییده است. توله شکاری بزرگ شده است. اسمش را به دستور تو پات گذاشتهام. رنگش سفید است. خالهای حنایی دارد. گوشش آنقدر بلند است که به زمین میرسد. از مادرش بازیگوشتر است.»...❄️ «این ایل ترک زبان از کجا آمده و چگونه در خطه سعدی و حافظ جای گزیده است؟ شاه میرزا با نغمهای و نوجوان خوش صدا با سرودی بدین پرسش پاسخ دادند: این راه به تبریز میرود به تبریز عزیز میرود خدایا راهی نشانمان ده تا به سرزمین خویش بازگردیم.»...🌱 «کار مردان ایل با تفنگ و بهویژه با تفنگ پنجتیری به نام برنو به عشق و عاشقی کشیده بود: تفنگ قشنگ خوش دست و موشکاف دوربُردی بود. شکل و شمایلش دل میبرد. ساخت یکی از شهرهای فرنگستان به نام «برنو» بود. عشایریها این تفنگ را به نام آن شهر، برنو میخواندند. سرتا پایش را مثل یک بت میآراستند و به عبادتش میایستادند... دختر زیبا را برنو میگفتند. یار بلندبالا را برنو میخواندند. معلوم نبود که از زن و برنو کدام یک را بیشتر دوست داشتند. هر مردی در آرزوی دو برنو بود برنویی بر دوش و برنویی در آغوش.»...💚 . 📸 عکسها: 🟡 بالا سمت چپ: سکههایی که به چارقد دختر وصل شدن و جز زیورآلات آنهاست. 🟡 بالا سمت راست: زن قشقایی که مَشکی رو به همراه داره. 🟡 پایین سمت چپ: هنوزم خانمهای عشایر رو با این لباسهای زیباشون جای جای شیراز میشه دید. 🟡 پایین سمت راست: رسمی که در عروسی، عروس رو سوار بر اسب میکنن. متاسفانه منبع اصلی عکسهارو پیدا نکردم. از پینترست هستن. . ۲۷ شهریور ۰۳ 9 40 فاطمه رجائی 1403/6/19 پنج زبان عشق گری دی. چپمن 4.5 7 نسبت به بعضی کتابها حساسیت خاصی دارم. اگر جایی ببینمشون، سعی میکنم فاصلهم رو باهاشون حفظ کنم؛ شاید چون بعضی عنوانها زیاد تو ذوقم زدن. این کتاب هم جز همون دسته بود ولی وقتی توی یه کارگاه اسمش رو شنیدم، سراغش رفتم و کاملا نظرم رو عوض کرد💜... ۵ زبان عشق فقط در ارتباط زوجین نیست، بیشتر مطالبی که گفته میشه توی ارتباط با هرکسی از دوست گرفته تا بقال سر کوچه کاربردین. ولی به نظرم باید زبانهای دیگهای هم برای عشق باشه... . من چون کتاب صوتی رو گوش کردم، بعضی مطالب رو یادداشت کردم، شما هم اگر دوست داشتید مطالعه کنید🌱 ( متنهای «...» از کتابه.) 📑کتاب به این شکله: 🟣مقدمه، چه بلایی سر عشق اومد!؟ «ما باید این را میفهمیدیم که اگر آدمها تمام مدت ذهنشان درگیر یکدیگر باشد، دچار مشکلات زیادی میشوند؛ زیرا کسانی که عاشق هستند علاقهای به چیزهای دیگر ندارند؛ به همین علت است که ما آن را درگیری ذهنی مینامیم.» «مهمترین نیاز عاطفی ما عاشق شدن نیست، بلکه در حقیقت مورد محبت و مهر یکدیگر قرار داشتن است و این یعنی شناختن عشقی که از عقل انتخاب برمیخیزد نه از غریزه. من میخواهم کسی مرا دوست داشته باشد که دوست داشتنم را انتخاب کرده و در وجود من چیزی شایسته دوست داشتن پیدا کرده است.» «در حقیقت عشق حقیقی تا زمانی که دوران سرمستی عاشقی به پایان نرسیده باشد شروع نمیشود.» 🟣زبان اول عشق؛ کلام تاییدآمیز «زمانی که ما کلام تایید آمیز دریافت میکنیم به احتمال زیاد مشتاق میشویم که متقابلاً هم کاری بکنیم.» «شاید همسر شما در یک یا چند زمینه از زندگی استعداد نهفتهای داشته باشد، این استعداد منتظر کلام تشویق آمیز شماست.» «عشق دستور نمیدهد بلکه تقاضا میکند.* فکر میکنی آخر هفته بتونی ناودونها رو تمیز بکنی؟ اگر زودتر ناودونها رو تمیز نکنی از پشت بام میافته، همین حالا هم کلی آشغال اونجا رو گرفته! زمانی که شما درخواستی را مودبانه از همسرتان میکنید قابلیتها و ارزشهای او را تایید میکنید. نشان میدهید که او چیزی دارد یا میتواند کاری انجام دهد که برای شما بسیار ارزشمند و مهم است.» «میتوانید از کلمات غیر مستقیم تاییدی استفاده کنید یعنی زمانی که همسرتان حضور ندارد چیزهای مثبتی درباره او بگویید در آخر کسی صحبت شما را به گوش همسرتان خواهد رساند.» 🟣زبان دوم عشق؛ اختصاص دادن زمان برای یکدیگر منظور اینه توجهتون رو به طور کامل به همسرتون بدین نه اینکه مثلا باهم تلویزیون ببینین.🌱 «خیلی از ما برای تجزیه و تحلیل مسائل و پیدا کردن راه حل تربیت شدهایم. ما از یاد بردهایم که ازدواج یک رابطه است نه پروژهای که باید کامل کنیم یا مشکلی که باید حل کنیم. وقتی اون از مشکلاتش با من صحبت میکرد به دنبال راه حل نبود اون به دنبال کسب همدردی بود و میخواست که من به حرفاش گوش کنم.» «ما تحت تاثیر شخصیتمان هستیم ولی تحت کنترل آن نیستیم.» «یکی از نتایج فعالیتهای سودمند مشترک این است که گنجینه خاطرهای ایجاد میکند که تا سالهای بعد میتوان از موجودی آن استفاده کرد.» 🟣زبان سوم عشق؛ دریافت هدایا 🟣زبان چهارم عشق؛ خدمت به یکدیگر 🟣زبان پنجم عشق؛ تماس فیزیکی «بحرانها فرصت ویژهای برای بیان عشق هستند.» 🟣کشف زبان اصلی عشق خودتان «چهچیزی همسرتان میگوید یا نمیگوید عمیقاً باعث ناراحتی شما میشود.» . ۱۹ شهریور ۰۳ 0 18 فاطمه رجائی 1403/6/12 نخل و نارنج وحید یامین پور 4.4 154 «- شیخ! این گریههای نامتعارف برای مردم شبهه ایجاد کرده است. این مردم بسیاریشان مادر از دست دادهاند و هیچکدام چون تو نگریستهاند! + این گریه فقط برای سوز دل نیست. گریه به حال خودم را هم به آن آمیختهام. آن مخدره دروازهٔ بهشت بود برای من؛ آنگاه که او را به دوش میگرفتم و به حرم میبردم، گویی که برای هر قدم باری از دوشم برمیدارند؛ آنگونه که در آخرین قدم چون پرِ کاهی سبک میشدم و به پرواز در میآمدم. خدا میداند که به واسطه او چه بلاهایی از سر ما دفع میشد. » . این کتاب روایت زندگی شیخ مرتضی انصاری است. همان صفحه اول زیر عنوان کتاب نوشته شده:« آنچه میخوانید، داستانی است که هرچند به قلم خیال نگاشته شده است، کوشش شده بر اسناد و واقعیتهای تاریخی استوار باشد.» . در زمان حکومت عمر خطاب و یزدگرد سوم، جنگی اتفاق میافتد که پس از آن برخی مسلمانان در شوشتر( خوزستان) ساکن میشوند. یکی از این افراد، فرزند جابر بن عبدالله انصاری است. شیخ مرتضی انصاری از نوادگان او است. . زمان روایت کتاب مربوط به پادشاهی قاجاریان در ایران است؛ تقریبا از فتحعلی شاه تا ناصرالدین شاه. در خلال داستان بعضی اتفاقهای تاریخی مثل جدا شدن بخشهای مختلف ایران و جنگهای متعددی که قاجارها درگیرشان بودهاند آورده شده؛ ولی تمرکز کتاب بیشتر روی زندگی شیخ انصاری است. . آرامگاه ایشان در باب القبله حرم حضرت علی(ع) است. میرزای شیرازی و سید جمالالدین اسدآبادی از شاگردان شیخ انصاری بودهاند. . چرا دو ستاره؟ در حالت عادی چهار ستاره میدادم. آن یک ستاره را هم به این دلیل دریغ میکردم که کتاب تا حدی در سلیقه من نبود. زندگی شیخ انصاری بگونهای به تصویر کشیده شده بود که بنظرم قدم گذاشتن در راهشان بسی سخت است. کاش اتفاقات دلگرم کننده بدون اینکه همیشه سایه خاکستری رنج و درد بر اونها باشه هم داشت. اگر دنبال زندگینامهای باشین که براتون قابل لمس و درک باشه باید گزینههای دیگه رو هم بررسی کنید. هنوز نگفتم چرا دو ستاره دادم! من این کتاب رو خریداری کردم ولی اواخر داستان، ۲۰ صفحه از کتاب نبود🫠. برای انتشارات جمکران در صفحه این کتاب نظر نوشتم که جوابی نداشت. کار دیگهای به ذهنم نرسید 个_个 . 📑از متن کتاب: از ایستادن و عادت کردن میگریزم که سخت هراس انگیزند. با هر چشیدن جدیدی، خواهش جدیدی متولد میشد و در هر خواهش جدیدی، ذلت جدیدی نهفته بود. حرفهای شدن وجه دیگری از حادثهٔ شگفتِ عادی شدن است... حرفهای شدن نتیجه ماندن و یک جا ایستادن است. فقر، فخر است؛ ولی تا وقتی انتخاب شود و اظهار نشود. وقتی که اظهار شود، هم فقر است و هم ضعف. . دوازدهم شهریور ۰۳ 10 24 فاطمه رجائی 1403/6/1 نوای اسرارآمیز اریک امانوئل اشمیت 4.0 11 چهارمین کتاب اشمیت 🌱✿ . به اندازه سه کتاب قبلی دوستش نداشتم ولی حتما باید درموردش مینوشتم چون ذهنم رو خیلی درگیر کرده بود. در واقع چون دست گذاشته بود روی مسئلهای که مدت زیادی درگیرش بودم؛ ترس از عادی شدن، نگرانِ معمولی بودن. مثلا وقتی توی جمعی هستی، ترجیح میدی حرفی نزنی چون شاید حرفت خیلی عادی باشه. آدمهایی که دوسشون داشتم و ازشون دور بودم. وقتی که چندسال گذشته بود، ترجیح میدادم نبینمشون، چون خیلی به این دیدار فکر کرده بودم و وقتی میخواستم اونهارو ببینم باید توی شرایط خاصی میبودم. اکثر اوقات توی جمعهایی که درمورد کتاب صحبت میشد سکوت کردم، شاید چون حرفهایی که میخواستم بزنم خیلی خاص نبودن. توی گروهها خیلی چت نمیکردم چون انگار اون هالهای که اطراف خودم ساخته بودم رو از بین میبرد، بین حرفهای بقیه گم میشدم، به این نتیجه میرسیدم که صحبتم حتما مهم نبوده. ترجیح میدادم با تصور بعضی چیزا زندگی کنم تا اینکه برم تجربهشون کنم و متوجه بشم اونقدر خاص نبودن.⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄ مثلِ وقتایی که اونقدر تو رویا فرو میری که واقعیت رنگ میبازه... . من به این نتیجه نرسیدم که کتابهای اشمیت یه سری دیالوگن، شاید چون عمیقا بعضی از این دیالوگهارو زندگی کردم. به همین دلیل براش ارزش زیادی قائلم.💙 . از یه سری لحاظ کتاب رو نپسندیدم، به نظرم شخصیت مورد نظر( از این جهت که اسپویل نشه) برخوردش مثلِ سیب زمینی بود. ترجمه کتاب هم خیلی زیادی محاورهایه. . 📘از متن کتاب: لارسن: ماجرای ما واقعیه، به هم نزدیکیم، با هم حرف میزنیم، هرروز همدیگرو لمس میکنیم. هر روز وقتی بیدار میشم پشت گردنش رو میبینم. ما این خطرو پذیرفتیم که یا همدیگرو راضی کنیم یا مأیوس. شما هیچوقت شهامتش رو نداشتید که یک زوج بسازید. لارسن: شهامت! شهامت قبول کردن تعهد، اعتماد کردن. شهامت اینکه دیگه مرد رویایی نباشید بلکه مرد واقعی باشید. میدونید معنی صمیمیت چیه؟ معنیش چیز دیگری نیست مگر آگاه بودن به حدود توانایی خود. باید با قدرت خود برای همیشه وداع گفت، و باید این مرد حقیر رو نشون داد بدون اینکه سرتونو پایین بندازید. لارسن: از کجا بدونم راست میگید؟ زنورکو: از بیقوارگیش. دروغ ظرافت داره، هنرمندانه است، اون چیزیرو بیان میکنه که باید میبود، درحالی که حقیقت محدود میشه به چیزی که هست. سراپاشو غرق هدیه میکردم، دیگه برای اولین بار تو زندگیم میدونستم با پولم چکار کنم. و اون اونقدر منو دوست داشت که باعث میشد من هم خودمو دوست داشته باشم. فکر میکنید که نوازش آدمهارو به هم نزدیک میکنه؟ نه، آدمهارو از هم جدا میکنه. نوازش کلافه میکنه، اعصاب خرد کنه. فاصلهای بین کف دست و پوست به وجود میآد، در پس هر نوازشی دردی هست، دردِ اینکه نمیشه واقعا به هم رسید. . ۱ شهریور ۱۴۰۳ 0 16 فاطمه رجائی 1403/5/21 اسکار و خانم صورتی اریک امانوئل اشمیت 4.0 36 «فقط خدا حق داره بیدارم کنه.»...✨ . این کتاب درمورد اسکاره که یه بچه ۷ سالهست و توی بیمارستان داره آخرین روزای عمرشو میگذرونه. پدر و مادرش دچار ترس و یأس شدن و رفتار غیرعادیشون اسکارو دلزده کرده. «-اونها از تو نمیترسن اسکار... از مریضی میترسن... +مریضی من، جزئی از منه! اونا جور دیگهای رفتار میکنن، واسه اینکه من مریضم؛ اونا فقط وقتی اسکار رو دوست دارن که سالم باشه» و اسکار به پیشنهاد خانم صورتی شروع میکنه برای خدا نامه مینویسه... . نامههای اسکار به خدا گاهی با شعف و شور همراه بودن، گاهی پر از گله و شکایت بودن، گاهی درخواستهاشو گفته بود و... یکی از پیامهای کتاب به نظرم این بود که اسکار به روش خودش با خدا ارتباط برقرار کرده بود و این منو یاد داستان موسی و شبان انداخت:🌱 دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت ای خدا و ای اله تو کجائی تا شوم من چاکرت؟ چارقت دوزم، کنم شانه سرت؟ ای خدای من ،فدایت جان من جمله فرزندان و خان و مان من ای فدای تو همه بزهای من ای به یادت هی هی و هیهای من گفت موسی: حال خیرهسر شدی! خود مسلمان ناشده کافرشدی! وحی آمد سوی موسی از خدا: بنده ما را ز ما کردی جدا تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را . ۲۱ مرداد ۱۴۰۳ 0 17 فاطمه رجائی 1403/5/9 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 22 سرکلاس یکی از درسهای تربیتی برای اولین بار اسم اشمیت را شنیدم. در واقع اون کلاس جز محدود کلاسهایی بود که دوستش داشتم. هنوز کتاب «اسکار و خانم صورتی» رو که بحثش بود، نخوندم ولی بعضی کتابهای دیگرش مثل همین کتاب رو مطالعه کردم. کتاب امیدبخش و قشنگیه. گاهی اوقات هم خوبه از دریچهای سراسر نور و امید به زندگی نگاه کنیم.✨🤍 . 📘متن کتاب: اعتماد شعلهی لرزانیه که چیزیرو روشن نمیکنه اما گرما میبخشه. مدتها فکر میکردم آدمهایی که اعتراف میکنن وجدان اخلاقی والایی دارن، و حالا متوجه میشم که بعضیها همونطور که استفراغ میکنن اعتراف میکنن، بالا میآرن تا دوباره شروع کنن. ژولین: همهمون همینطوریم. ماری: نه، نه اونایی که درس خوندن و فکر میکنن. ژولین: اونا چی بیشتر میدونن؟ ماری: چه میدونم! اما وقتی میدونن راست راستی میدونن. و وقتی هم نمیدونن میدونن که نمیدونن. اونا مثل من دست و پا نمیزنن. اگه منم یه دوره دیگه فرصت داشتم، میدونی چی میشدم؟ فیلسوف... ژولین: حالا اگه آدم فیلسوف باشه نمیمیره؟ ماری: چرا، ولی بهتون کمک میکنه زندگی کنین.🌱 (شاید جواب کوتاهی باشه برای این سوال: اگر بیشتر فهمیدن رنجآوره پس چرا باید در پی این رنج باشیم؟) . ۹ مرداد ۰۳ 0 17 فاطمه رجائی 1403/5/7 پاچینکو مین جین لی 4.0 5 این کتاب روایت زندگی یک خانواده کرهای در یک بازه زمانی ۱۰۰ ساله است. سونجا به همراه همسرش، باک ایساک راهی اوساکا میشود تا زندگی جدیدی رو شروع کند. وضعیت مهاجران کرهای در آنجا اسفناکه. به سختی کار میکنند و با درآمد ناچیزی زندگی را میگذرانند. این کتاب تلاشهای سونجا، بچهها و نوههایش را روایت میکند... . چند نکته🌱: ۱. این کتاب اطلاعات خوبی درمورد تاریخ کره و ژاپن به خواننده میدهد؛ البته باید توجه داشته باشید اصلا قرار نیست از درمورد فاجعه هیروشیما و ناکازاکی مطلبی بخوانید و نویسنده هیچ اشارهای نمیکند. نویسنده کتاب، خانم مین جین لی دورگه آمریکایی_کرهای است و پس باید حساب این مسئله نیز دستتان باشد و متوجه جهتگیریهای کتاب باشید. روایت داستان از سال ۱۸۸۳ تا ۱۹۸۹ است. در این بازه زمانی: کره تحت سیطره ژاپن در میآید و سرزمین آنها به ژاپن افزوده میشود. پس آن هم جنگ جهانی دوم روی میدهد و شوروی و آمریکا کره را تقسیم میکنند. کره شمالی تحت تسلط شوروی و کره جنوبی تحت کنترل آمریکا در میآید. طی این جدال و اتفاقات، مهاجران زیادی از کره راهی ژاپن میشوند و کتاب سعی دارد وضعیت این مهاجران را به تصویر بکشد. سالهای بعد از آن هم دو کره در حال جنگ بودهاند تا همین الان... ۲. کتاب خیلی طولانیه.( حدود ۶۷۰ ص) چون نویسنده سعی داشته، شرایط رو به خوبی توصیف و خواننده رو متوجه درد و رنج مهاجران کند. ۳. با توجه به داستان این کتاب مینی سریالی ۸ قسمتی هم ساخته شده. سریال کل داستان کتاب رو پوشش نمیدهد و احتمالا دنبالهای هم دارد. سریال پرشهای زمانی زیادی دارد و بین گذشته و آینده(؟) در نوسان است پس اگر کتاب را نخوانده باشید متوجه سریال نمیشوید. من فیلم رو دوست نداشتم و به نظرم کتاب خیلی قویتره. ۴. فیلم و کتاب مناسب هر سنی نیستند پس اگر خواستید به کسی معرفی کنید، از قبل درمورد این مسئله تحقیق کنید. ۵. تعداد شخصیتها خیلی زیاد است. اگر شما هم در حفظ کردن اسمهای کرهای مشکل دارید، بهتر است اسامی و نسبتشان را یک جایی بنویسید. (در یکی از عکسها اسامی خانواده سونجارو نوشتم، در واقع شجرهنامه ژنتیکیش رو کشیدم. برای فهم نسبتها، مرگ، جنسیت و... خوب است.) . 📘متن کتاب: میخواهی آدم خیلی بد ببینی؟ یک آدم معمولی را فراتر از تصورش موفق کن. ببین وقتی بتواند هرکاری که میخواهد بکند، چقدر خوب خواهد بود. هر قدر نیاز داری خرج کن، اما فقط چند سکه را تو یک قوطی بینداز و فراموش کن آن را داری. یک زن همیشه باید چیزی کنار بگذارد. اما خدایی که همهی آن کارهایی را بکند که ما فکر میکنیم درست و خوب است، نمیتواند خالق کائنات باشد. میشود عروسک دستی ما. ما باید به تحصیلات به چشم سرمایهگذاری نگاه کنیم. . 📽️دیالوگ فیلم: شوهرم چند سال پیش مرد.اون نمیخواست بچههام کرهای یاد بگیرن. و حالا بچههام زبونی رو که مادرشون باهاش خواب میبینه بلد نیستن. مهمتر از موفق شدن اینه که چطور موفق شدی. . ۷ مرداد ۰۳🌱 2 35 فاطمه رجائی 1403/5/4 تنگسیر صادق چوبک 4.0 34 بازی نور و امواج، شرجی، جویهای جاری در نخلستان ...🌊✨ . «تنگسیر» روایت انتقام زائر محمد است؛ سالها کار کرده و پولی برای شهرو(همسرش) و دو بچهش کنار گذاشته ولی تعدادی سرش کلاه میگذارند و پولش را بالا میکشند. ولی زائر محمد که آدم نشستن و نگاه کردن نیست... . این کتاب رو خیلی زیاد دوست داشتم. تک تک توصیفها در ذهنم نقش میبست و هنوز هم تصویر زائر محمد زیر کُنار پریان تو خاطرم جا خوش کرده...❤️ . چند نکته:( فاقد اسپویل)🌱 ۱. این داستان براساس واقعیت است. ۲. زمان روایت کتاب مربوط به دور احمد شاه، آخرین پادشاه قاجاری است.( سال ۱۲۷۵ تا ۱۳۰۸) رئیس علی دلواری در بازه زمانی جنگ جهانی اول( ۱۲۹۳ تا ۱۲۹۷) برای جلوگیری از اشغال بوشهر با نیروهای انگلیسی به مبارزه برخواست. در داستان روایت میشه زائر محمد نیز همراه او فعالیت میکرده و اتفاقی که در کتاب «تنگسیر» رقم میخورد پس از آن ماجرا و شهادت رییس علی دلواری است. ۳. صادق چوبک از گویش بوشهری برای نوشتن کتاب استفاده کرده و این مسئله شاید یه کم کتاب رو برای بعضی افراد سخت کنه؛ ولی کلمات و اصطلاحات آخر کتاب فهرست شده( نمیدونم همه نشرهایی که کتاب رو چاپ کردن، این فهرست رو دارن یانه؛ ولی اگر با لهجه جنوب اصلا آشنایی ندارید بهتره کتابی تهیه کنید که داشته باشه) ۴. جهاز پرسپولیس: نخستین کشتی جنگی ایران که مظفرالدین شاه/ ناصرالدین شاه آن را خرید و به بوشهر آورد و تمام نیروی دریایی ایران را همین یک کشتی تشکیل میداد.( آخر متوجه نشدم کدام شاه کشتی رو خریده؟) . 📕متن کتاب: «کُنار» خانه اجنه و پریان بود و خیلی از مردم بوشهر قسم میخوردند که عروسی و عزای پریان را در میان شاخههای آن به چشم دیدهاند. چرا گاو وحشی میشه؟ او که آدم نیس. دریا چون دیگ نیل نیمجوش، سنگین و غلیظ، از پای ساحل راه افتاده بود و در کرانه افق فروکش کرده بود و سوز خورشید روی آن جوش میزد.« کاشکی میتونسّم بِرم تو این دریا گُم بِشم. زیر آب، غمم یادم میره.» آهنگ پرشور شَرْوه از بچگی تو خونش و تو رگهایش میگشت. رنگ و بوی مرگ را میداد آدم وقتی آن را میشنید، دلش میخواست اصلا از مادر نزاده بود. نوایش سیاه و تلخ بود. . عکس ها: خلیج فارس زیبا(دیر، عسلویه، سیراف) . ۴ مرداد ۰۳ 0 25 فاطمه رجائی 1403/5/3 سووشون سیمین دانشور 4.1 144 زری از یوسف میپرسد: "تو میدانی سووشون چیست؟" یوسف میگوید: "یک نوع عزاداری است. همهء اهل ده بالا امشب میروند." کتاب سووشون روایت زندگی زری و یوسف در بازه زمانی جنگ جهانی دوم(حضور متفقین در کشور یعنی حدود سال ۱۳۲۰) در شیراز است... . نمیدونم چی میتونم درمورد این کتاب بنویسم، حس میکنم هرچه بنویسم تکراریه! «سووشون» به عنوان یه شاهکار شناخته میشود و منم با همین تصور شروعش کردم، شاید یکی از دلایلی که باعث شد کمی توی ذوقم بخورد همین بود؛ اینکه توقع خیلی زیادی از این کتاب داشتم. . ✨چند نکته:( فاقد اسپویل) ۱. این کتاب بیشتر حول محور نگرانیها، دلمشغولیها و دغدغههای زری است. وقتی کتابرو میخواندم کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» در ذهنم تداعی میشد. به نظرم کتاب خوبی برای علاقمندان آثار خانم پیرزاد است. ۲. سبک نوشتاری سیمین دانشور خاص خودش است. از جلال آل احمد فقط «مدیر مدرسه» را خواندهام( امیدوارم در آینده بیشتر از او بخوانم) ولی باز هم تفاوت سبک نوشتاری آنها براحتی قابل تشخیص است. جایی میخواندم از خانم دانشور نقل شده بود: «بسیاری از نویسندگان از سبک جلال آلاحمد تأثیر گرفتهاند. اما من ترجیح میدهم خودم باشم و سبک خودم را دنبال کنم.» ۳. داستان روند ملایمی دارد و از قهرمان خودش، اسطوره نمیسازد. یوسف قهرمان داستان است ولی او با همه جوانب شخصیتیش تصویر میشود. و همینطور زری، که ترس زنانهش روی تمام داستان سایه انداخته و زمان خواندن کتاب خواننده هم همراه زری واهمه و اضطراب رو احساس میکند. ۴. از کلمات عامیانه در کتاب زیاد استفاده شده که باعث شد کتاب رو بیشتر دوست داشته باشم. «عمه به حوضخانه رفت تا بقیهی دینارهای طلا را در کت آخر جا بدهد و دور آنها را شلال بکند.» آخرِ کتاب بعضی از این کلمات به همراه معنیشان فهرست شدهاند. ۵. کتاب تماما حالوهوای شیراز رو برام تداعی میکرد. خانه یوسف و زری، عزتالدوله و همگی رو برای خودم معادلسازی میکردم. یکی ساکن نارنجستان و آن یکی صاحب ملک زینتالملوک بود... ۶. « دو جان گرفتار » اصطلاحیه که خیلی ازش استفاده میکنم و بدون آن انگار دست و بالم برای انتقال منظورم بسته میشود. البته نباید دنبال معنیش گشت، فکر نمیکنم پیدا بشود؛ این یه اصطلاح مربوط به زادگاه منه. ولی مفهومش میشه بین دو حالت گیر کردن، یا وقتی که تصمیمگیری سخت میشه و نمیدانی باید چه کار کنی! وضعیت مردم در بازه زمانی کتاب سووشون همینطور است، از یک طرف شراب میخورند، از طرفی دیگر راهی حرم معصومیناند. حسابی «دو جان گرفتارند». مردم بین عقایدشان و ارزشهایی که به آنها عرضه شده بود، معلق مانده بودند. ۷. فکر و خیالهای زری خیلی اذیتم کرد! صفحات زیادی باید توی تفکرات زری دست و پا بزنی، بلکه داستان کمی جلو برود. . 📔متن کتاب: زن، آرامشی که براساس فریب باشد چه فایدهای دارد؟ چرا نباید جرأت داشته باشی که تو روی آنها بایستی... زن، کمی فکر کن. وقتی خیلی نرم شدی همه تُرا خم میکنند... نزدیکهای ظهر به خانه برمیگشت و به مجرد ورود به جای سلام میگفت:« بنده مسیحی هستم.» اما هنوز ظهر نشده یادش میرفت و به ابوالفضلالعباس قسم میخورد. . عکسها: پایین سمت چپ، باغ عفیف آباد و باقی عکسها مربوط به عمارت شاپوری است.( مربوط به ۰۲ و ۰۳ شیراز🌱) . ۳ مرداد ۰۳ 8 89 فاطمه رجائی 1403/4/18 اتللو ویلیام شکسپیر 4.1 15 «حسد دیوی است که از خود مایه میگیرد و از خود میزاید» اتللو، یک فرمانده نظامی مراکشیست که در ارتش ایتالیا خدمت میکنه، یک فرمانده بلند پایه که پیروزیهای زیادی به دست آورده و شخص بسیار شریفیه. اتللو عاشق میشه، معشوق او دزدمونا دختر زیباروی سناتور ایتالیاییست. آنها بدون اجازه پدر دختر با هم ازدواج میکنند؛ ولی فردی به نام یاگو انگیزه زیادی برای به تباهی کشیدن آنها دارد... . اتللو دومین نمایشنامهای هست که از شکسپیر میخونم و خیلی برام راحتتر از هملت بود.🌱 . چند نکته درمورد کتاب:( بعد از خوندن کتاب، این بخش یادداشت رو بخونید✨) ۱. داستان کتاب در زمان جنگ بین ایتالیا و امپراطوری عثمانی بر سر جزیره قبرس است. سلطان عثمانی( در واقع پسر سلطان سلیمان و خرم سلطان) به طمع تصرف قبرس، ناوگان دریاییش را به سمت این جزیره راهی میکنه و در نهایت هم این جزیره را اشغال میکنه و از مالکیت ایتالیا خارجش میکنه... پس داستان کتاب در این برهه روایت میشه. ۲. یاگو دو انگیزه برای نابودی اتللو داشت: نارضایتی از اینکه اتللو، کاسیو را به عنوان معاون خودش انتخاب کرد. و اینکه شایعه شده بود همسرش( امیلیا) با اتللو به او خیانت کرده، اما این مسئله اثبات شده نبود ولی یاگو در هر صورت نقشه شوم خودش را دنبال میکرد. ۳. اتللو بیشتر عمر خودش را در جنگ گذرانده و شناخت زیادی از ویژگیهای زنان نداره. شاید یکی از علتهایی که سبب میشه دسیسههای یاگو راحتتر پیش بره، همین مسئله است. و مخاطب کتاب در عین اینکه اتللو را مقصر میداند، به او حق هم میدهد. . ⭕ خطر اسپویل من نتونستم رفتار اتللو رو صرفا حسد تلقی کنم، تصور کنید به کسی بگن همسرش بهش خیانت کرده، آیا واکنشی که نشان میده صرفا از روی حسادته؟ اینجا صرفا نمیتونه منظور «حسد» باشه و «نوعی غیرت یا بدگمانی» را شامل میشه. ( با توجه به یادداشت آقای شمس در مورد معنی jealous ) . 📔 از متن کتاب: ای خدایان دوزخ، هنگامی که اهریمنان سیاهترین گناهان را تدارک میبینند، نخست آن را به رنگهای آسمانی میآرایند. وجود ما باغی است که ارادهمان باغبان آن است. عاشق، هرچند که بزدل باشد، باز عشق بیش از آنچه طبیعت در نهاد او به ودیعت نهاده به وی آزادگی و مردی میبخشد. . تصاویر🌱 بالا: نقاشی اتللو و دزدمونا اثر William Powell Frith پایین: نقاشی دزدمونا اثر Frederick Leighton . 18 تیر ۳ 0 33 فاطمه رجائی 1403/4/16 مادام پیلینسکا و راز شوپن اریک امانوئل اشمیت 4.0 16 «نابغه کسی است که زود میفهمد روی این زمین چه کاری باید بکند.» این کتاب شرح زندگی اریک امانوئل اشمیت هستش. او برای یادگیری پیانو به سراغ استادی به نام مادام پیلینسکا میره که شخصیت عجیب و جالبتوجهی داره... . درمورد کتاب: ۱. اول اینکه کوتاهه و میشه در یک نشست خوندش. ۲. از اصطلاحات موسیقی زیاد استفاده میشه ولی در فهم کتاب اشکالی ایجاد نمیکنه. ۳. به نظرم برای هر کسی که توی هر مسیری حرکت میکنه، میتونه حرفی برای گفتن داشته باشه؛(کتاب مناسبی برای هدیه دادن💝) . 🌱بخشهایی از کتاب که توجه منرو جلب کرد: «_خیلی عجیب است... هیچوقت فکر نمیکردم با دور شدنم از ساز پیشرفت کنم. +پیشرفت کردن نیاز به کار با کیفیت دارد، نه تکرار بیهوده. چه فایده دارد که یک قطعه را مدام تکرار کنید و مثلا ده بار بد اجرا کنید؟ صدبار نواختن یک قطعه با هدف اشتباه و فکرهای وحشتناک، به چه دردی میخورد؟ مثل اره کردن چوب است.» «+شوپن درِ موسیقی را انتخاب کرده بود، کالاس درِ آواز را. درِ شما کدام است؟ _فقط یک در وجود دارد، مادام پیلینسکا؟ +اگر کسی بخواهد به حد اعلا برسد، فقط یک در وجود دارد.» «شایعه، برای کسی که میخواهد دیگران از رازش سر در نیاورند، مثل زره است.» . ۱۶ تیر ۱۴۰۳ 4 27 فاطمه رجائی 1403/4/12 رودین ایوان سرگی یویچ تورگنیف 3.8 9 این کتاب منو با شخصیت خاصی رو به رو کرد که درک متفاوتی ازش داشتم...! . اول کتاب گفته میشه:« وطن بدون هریک از ما هم ممکن است باشد، ولی هیچیک از ما بدون آن نمیتوانیم باشیم. وای بر کسی که جز این فکر میکند و دوچندان وای بر کسی که حقیقتا بدون آن زندگی میکند! جهان وطنی حرف پوچی است، شخص بیوطن صفر است، پایینتر از صفر. خارج از چارچوب ملیت هیچچیز وجود ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زندگی.» و اصلیترین دلیل خوندن این کتاب برام همین بخش بود.🌱 داستان درمورد مردم دهکدهایه که با ورود فرد جدیدی به نام رودین، زندگیشون کمی دچار تلاطم میشه... . در مورد کتاب بگم که، داستانِ اونقدر خاصی نداشت ولی شخصیتها خوب به تصویر کشیده شده بودن و «رودین» گل سرسبد کتاب بود...! از اونجایی که چپ و راست با رودیننماها مواجه میشدم و با نگاه « عالم بی عمل، زنبور بی عسل» برندازشون میکردم؛ این کتاب من رو مجاب کرد که از زاویه دیگهای نگاه کنم و این باعث شد خیلی از خوندنش خوشحال باشم. جز کتابهاییه که به هرکسی پیشنهاد میکنم.🌱 . 📗از متن کتاب: «کسی که صرفا خودش را دوست دارد مثل تکدرخت بیثمری خشک میشود.» «انسان باید با مردم زندگی کند. این چه میلی است که آدم بخواهد مثل دیوژن توی خم زندگی کند؟ اولا توی خم به دیوژن خیلی خوش میگذشت. در ثانی شما از کجا میدانید که من با مردم زندگی نمیکنم؟» «یادم میآید که من هم مثل خیلیها اصرار داشتم حرفهای رودین ممکن نیست در مردم اثر کند. ولی من در آن موقع از مردمی مثل خودم صحبت میکردم، از مردمی که به سن و سال فعلی من هستند، زیاد زندگی کردهاند و زندگی خُردشان کرده است. برای چنین مردمی یک نت خارج در کلام کافی است تا کل آن را ناساز کند و آن را بیاثر سازد. ولی خوشبختانه قوه شنوایی اشخاص جوان آن اندازه رشد و تکامل نیافته و آنقدرها نازپرورده نشده است. اگر ماهیت و واقعیت آنچه میشنود در نظرش خوب بیاید، دیگر کاری به آهنگ آن ندارد! آهنگش را در وجود خود مییابد.» . ۱۲ تیر ۳ 0 25 فاطمه رجائی 1403/3/15 گتسبی بزرگ اف. اسکات فیتزجرالد 3.4 77 در تابستان 1922 نیک کاراوای در لانگ آیلند ساکن میشه و همسایه مرموزی به اسم گتسبی داره که آخر هفتهها مهمانیهای بزرگ و غریبی برگزار میکنه که نیک رو متعجب میکنه. افرادی که در این مهمانیها حاضر میشن از همه طیفی هستن، بازیگر، کارگردان، ورزشکار، بیکار، علاف و... و همگی هم بدون دعوت میان. گتسبی فقط یک نفر رو به مهمانیش دعوت میکنه؛ و اون کسی نیست جز... نیک! ولی چرا؟ . خطر اسپویل⭕🌱 چند نکته: ۱. این کتاب قصد داره، ناکامی رویای آمریکایی رو در تحقق اهدافش به تصویر بکشه. رویای آمریکایی چی میگه: «هرکسی فارغ از اینکه در کجا به دنیا آمده یا در کدام طبقه اجتماعی متولد شده، میتواند به موفقیت و حقوق خودش در جامعه برسد.» گتسبی با تلاش زیاد سعی کرد در جهت این رویا حرکت کنه ولی موفق نبود و به رویاش نرسید. دیزی همون رویا بود. رویایی که هرچقدر گتسبی برای خریدنش تلاش کرد، موفق نشد. ۲. نویسنده کتاب رو با توجه به تجربیات زندگی خودش نوشته. فیتزجرالد شخصیت دیزی رو از معشوقهش الهام گرفته. خانواده دختر به دلیل فقر فیتزجرالد به اونها اجازه ازدواج ندادن. ۳. گتسبی ثروتش رو از طریق قاچاق الکل و... به دست آورده بود. اون زمان عصر ممنوعیت الکل در آمریکا بوده. . *این کتاب برای من: خوشحالم که این کتابو خوندم گرچه به هر کسی خوندنش رو توصیه نمیکنم و از اون بیشتر دیدن فیلمش رو به هرکسی توصیه نمیکنم. چون کتاب هیچ شخصیت سالم و مثبتی نداشت و وقایعش پر از ابتذال بود و بنظرم برای کسی که فقط بخواد برای گذراندن وقت یه رمان کلاسیک بخونه مناسب نیست. ولی از طرف دیگه، از کتاب خوشم اومد چون: ۱. گتسبی آدمیه که هر روز باهاش رو به رو میشیم، سلام و علیک میکنیم و گاهی برای شب دیدنی به خونهش میریم، گاهی هم وقتی صبح از خواب بلند میشیم تو آینه میبینیمش! گتسبی یه رویاپردازه یه اورتینکره یه کمالگرای عجیب و غریبه یه نفره که رها کردن بلد نیست یه نفره که زندگیش در مقطعی از زمان تموم شده یه نفره که فکر میکنه میتونه گذشتهرو جبران کنه یه نفر که استعداد زیادی در امیدوار بودن داره، امید واهی و با همه اینها یه عاشقه... ( رفتارهای گتسبی و ابراز علاقهش صادقانه بود) ۲. از طرفی شخصیت دیزی؛ اگه با گتسبی ازدواج کرده بود هم خوشبخت نبود، چون کلا فازش مشخص نبود، نمیدونست از زندگی چی میخواد، وقتی بهش فکر میکنم گیج میشم. ... ترسو بود. و دیزی برای مردان چشمگیر و خواستنی بود دقیقا مثل پول، (دیزی نمادی از داشتن بود): «صدای دیزی خیلی بیپرواست! صدایش پر است از...» درنگ کردم، گتسبی یک دفعه گفت:« صدایش پر از پول است!» ۳. مناسب ترین فرد برای دیزی، تام بود نه هیچکس دیگه! در و تخته خیلی خوب باهم جور بودن! «آنها آدمهای سهلانگاری بودند_ تام و دیزی_ همه چیز را به هم میریختند و پخش و پلا میکردند و یک چیز دیگر خلق میکردند و بعد خود را عقب میکشیدند و پشت پولشان یا اهمال کاری بی حد و حصرشان یا آنچه که آنها را با هم نگه داشته بود قایم میشدند و میگذاشتند دیگران گندکاریهای آنها را پاک کنند.» . عکسها: _جینورا کینگ روی مجله town and country الهام بخش شخصیت دیزی( دختر مورد علاقه فیتزجرالد قبل آشنایی با همسرش) _باقی عکسها مربوط به فیلم the great Gatsby 11 45