بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اسکار و خانم صورتی

اسکار و خانم صورتی

اسکار و خانم صورتی

3.9
64 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

113

خواهم خواند

27

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

داستان اسکار و خانم صورتی نامه های پسر بچه ی ده ساله یی است به خدا. این نامه ها را خانم صورتی که هر روز در بیمارستان کودکان با او دیدار می کند یافته است. نامه ها توصیف دوازده روز از زندگی شوخی وار و شاعرانه ی اسکار است. دوازده روز پر از آدم های مضحک و متاثر کننده.این دوازده روز شاید واپسین روزها باشند، اما به لطف (مامان صورتی) که پیوند عاشقانه یی با اسکار کوچولو برقرار می سازد، روزهای افسانه یی خواهند شد.

لیست‌های مرتبط به اسکار و خانم صورتی

یادداشت‌های مرتبط به اسکار و خانم صورتی

            _ حالا برای چی باید برای خدا بنویسم؟
_ کمتر احساس تنهایی می‌کنی.
.
.
_ چطور می‌تونم براش بنویسم؟
_ فکرهات رو براش بنویس! فکرهای که نمی‌تونی بگی، فکرهایی که آزارت میدن. که جا خوش کرده و سنگینی می‌کنن. جای فکرهای نو رو گرفتن؛ تو باید ذهنت رو از فکرهای بوگندو پاک خالی  کنی، اگه نمی‌تونی درباره‌ش حرف بزنی، بنویس!
_ باشه.
سطرهای بالا از دیالوگ‌های کتاب بین اسکار و خانم صورتی است. پیرزنی باتجربه و نوجوانی ده ساله که به علت سرطان در بیمارستان بستری شده‌است و دکتر امیدی به بهبود او ندارد.
اسکار با خانم صورتی رابطه‌ی خوبی دارد و این عجیب است به علت فاصله‌ی سنی هر دو و جذاب است به علت محتوای کتاب. اینکه خانم صورتی چقدر حوصله‌ی حرف‌های اسکار را دارد و اسکار چقدر با او راحت است.
معمولا نوجوان‌ها سؤال‌های زیادی دارند، دریچه نگاهشان مختص خودشان است، ارتباط گرفتن با آن‌ها به راحتی نیست و همچنین پاسخ دادن به سؤال‌هایشان.
اما در این کتاب ما شاهد یک رابطه‌ خوب هستیم؛ اسکار که به راحتی سؤال می‌پرسد، خانم صورتی که سعی می‌کند به جای دادن ماهی، به او ماهیگیری یاد دهد مثل دیالوگ‌های بالا، تشویق اسکار به نوشتن نامه برای خدا.
کتاب برای نوجوان نوشته شده‌است ولی راستش من این کتاب را به نوجوان پیشنهاد نمی‌دهم.
کم حجم و خوش‌خوان است، من نسخه‌ی الکترونیکی طاقچه را خواندم که از لحاظ ویرایشی اشتباه‌های زیادی داشت و توصیه‌ نمی‌کنم.
در کتاب به مفاهیم قشنگ و عمیقی پرداخته شده است، زندگی، مرگ و خدا.
البته نه با جزئیات و متناسب با آموزه‌های ایرانی، اسلامی ولی قابل درک هستند.
کتاب را دوست داشتم و به همه( به جز نوجوان‌ها) توصیه می‌کنم یک‌بار حداقل این کتاب را بخوانند.
          
رها

1402/04/07

            اسکار پسربچه ی 10 ساله ایه که به دلیل سرطان روزهای آخر عمرش رو سپری میکنه و به پیشنهاد پرستار محبوبش، "مامی رز"، تصمیم می گیره که در این روزهای باقی مانده از زندگیش، به خدا نامه بنویسه و باهاش درد و دل کنه
---
دست مایه ی دردآور قشنگی داشت داستان. گاهی یه نکته ها و برگشت های ریزی از مفاهیم، داخل داستان ها دیده میشه که دوست دارمشون
مرگ جزو اون دسته از مسائلی هست که زیاد بهشون پرداخته نمیشه چون اصولا طرفدار و هواخواه زیادی نداره اما حضور داره، همیشه و همه جا در پسِ ذهن تک تک ما آدم ها حضور داره و راه فراری ازش نیست. حالا این حضور هر چقدر بزرگ تر و واقعی تر به همون اندازه هم چنگ زدن آدم ها به ریسمان زندگی  حریصانه تر و آزمندانه تر

یه جایی از داستان هست که اسکار چند دقیقه ای قبل از طلوع خورشید از خواب بیدار میشه و برای اولین بار در زندگیش به تماشای حضور متفاوتی از روز می شینه. بعدا در نامه ش به خدا درباره ی اون دقایق این طور می نویسه که 
برای اولین بار به تماشای روشنی، رنگ ها، درختان، پرندگان و حیوان ها نشستم. هوا را احساس کردم که از سوراخ های بینی ام به ریه هایم می رفت و نفس می کشیدم. صداهایی را شنیدم که در راهرو، انگار زیر سقف یک کلیسای بزرگ می پیچید. دیدم زنده ام و از شادی لرزیدم. از سعادت بودن حیرت کردم! در برابر این معجزه ها هاج و واج ماندم

داشتم فکر می کردم که بزرگترین هدیه و نفرینی که انسانهایی مثل "اسکار"، که مدت زمان زیادی از زندگی براشون باقی نمونده، می گیرن اینه که به درکی واقعی از عظمت و معنای زندگی می رسن. این دسته از آدمها این فرصت طلایی رو پیدا می کنن که به دور از تمام دغدغه های کوچیک و بزرگی که فکر انسان های دیگه رو به خودش مشغول کرده، ذهن خودشون رو وقف درک متفاوتی از زندگی و هستی، به معنای واقعی کلمه بکنن. شایدم به همین خاطره که اینجور آدمها تمایل و اشتیاق بیشتری برای زنده بودن و زندگی کردن از خودشون نشون میدن تا اونایی که روزهاشون پر شده از تکرار مکررات ملال آوری که آرزو میکنن بالاخره زمانی با مرگشون به پایان برسه