امیرعباس شاهسواری

تاریخ عضویت:

خرداد 1401

امیرعباس شاهسواری

بلاگر
@amirabbasshahsavarii

313 دنبال شده

409 دنبال کننده

                یک فروند کتاب باز و کمی  اهل قلم، اپسیلونی  تفکر و سر سوزن ذوق
              
eitaa.com/neveshtanijat

یادداشت‌ها

نمایش همه
        کارلی یر و مایرتس از اروپا‌ به اردوگاهی در درانتهای رودخانه ای در یکی از سرزمین های  آفریقا است یکی از آن دو رئیس است و دیگری معاون...میخورند و می خوابند و یک کاکا سیاه سیرالئونی به نام ماکولا همه کارها را انجام می دهد. آنها برده های در محوطه خودشان دارند که از آنها استفاده ابزاری کرده برای آوردن عاج فیل
و بعد با کشتی کردن و فرستادن با کشتی
که در ادامه اتفاقاتی بین این سه نفر می افتد
داستان خیلی شبیه دل تاریکی است از جهاتی 
در انتها هم یک مقاله از ادوارد سعید آورده که جوزف کنراد و نیچه را با هم مقایسه می کند و شباهت هایشان را می گیرد.
واقعیت این است که ادوارد سعید خودش شیفته نیچه است و فقط کافی است که مثل کارگاه هایی که به یکی مظنون هستند و می خواهند هر طور شده طرف را بگیرند، سعید هم همینطور است.
البته پر هم بی راه نمی گوید که با اراده معطوف به قدرت می توان 
استعماری که در آثار کنراد هست را بهتر توضیح داد 
شواهد دیگری می آورد که هیچکدام برای من قانع کننده نبود که ج.ک از نیچه اثر پذیرفته امامی توان گفت: تفسیر نیچه ای از آثار کنراد
در کل کتاب کوتاه و خوبی است کنار یا بعد دل تاریکی بخوانید
      

3

        امیرعباس شاهسواری:
بیست و یکمین کتاب سال ۱۴۰۴

سفرنامه گالیور، جاناتان سوئیفت، منوچهر امیری با مقدمه و موخره ای از وحید طباطبایی


این کتاب را در روز اول نمایشگاه از نشر نیلوفر خریدم که روی سکوهای مرمرین در منتهی الیه سمت چپ شبستان قرار داشت
قیمت کتاب ۷۸۰ هزارتومان، تعداد صفحات ۶۳۰ صفحه، نمی دانم چند درصد تخفیف داشت به همراه دل تاریکی کنراد خریدمش...باید عرض کنم روز اول نمایشگاه کمرم شکست...و وقتی برگشتم خانه هرچه گشتم بین پلاستیک کتاب هایم‌این دو کتاب نبود....زنگ زدم باغ شیخی، روابط عمومی نشر جمکران و گفت جواد این کتاب های منو بگردید پیدا کنید بیاریدا...لازم به ذکر است نامبرده شب ششم نمایشگاه آمد و فردایش رفت زیر سرم و دیگر نرفت که کتاب بفروشد بعد از اینکه دوستان از نمایشگاه برگشتند و از مرخصی هایشان هم برگشتند...دل توی دلم نبود که کی من این کتاب را شروع به خواندن کنم( بماند که رفتم انتشارات و جواد باغ شیخی به همراه حاج حسن آبداراچی، دهن مارا مورد عنایت قرار دادند تا کتاب را بدهند...اما بلاخره گرفتمش)
###
واقعا در این سه هفته ای که با این کتاب مانوس بود، به شدت لذت بردم...به شدت خیال های تیز و هندوانه ای داشتم..شیرین و آبدار و بدون تخم!گرچه تخم هم داشت گاهی هم تلخ بود، مگر می شود یک انگلیسی بنویسد و تلخی نداشته باشد..از آن روزی که ظهیر چندین ماه پیش زنگ(تقریبا برج ۹ پارسال) زد و گفت چنین طرحی در ذهن دارد که یکدور ادبیات مقاومت بخواند، گفتم من پایه ات هستم
حقیقتش ما دو ماه قبلش در اوج درگیری لبنان و اسرائیل درگیر پرونده رسانه ای بودیم به نام مقاومت برای زندگی و هرچه نگاه کردیم دیدیم ادبیات تئوری برای مقاومت تولید نکردیم...از دکتر سید جوادطاهایی تا کوروش علیانی...هرکسی را دعوت می کردیم و از او مصاحبه و نشست برگزار می کردیم که آقا چرا مقاوت؟؟؟؟؟به قول سیدجواد طاهایی بگذار ماستمون رو بخوریم...من که علاقم ادبیات بود، همیشه از خودم می پرسیدم امکان ادبیات در ایجا. این مقاومت چیه؟ آیا همبستگی اجتماعی ایجاد می کنه؟ آیا میشه به مثابه یک سلاح به اون نگاه کرد (ادبیاتم شبیه چپ ها شد) پس وقتی ظهیری زنگ زد، بال در آوردم و تاجایی که می توانستم به او کمک کردم.خلاصه با افراد مختلفی چون(محمدقائم خانی، علیرضا سمیعی، سید علی میرفتاح، سید حسین شهرستانی، سجاد صفارهرندی و ...) مشورت گرفتیم چه چیزهایی بخونیم به یک لیست ۱۱ رمان رسیدیم که این اولینش بود و قرار شد اینها رو طی یک سال بخونیم و بعد یک استاد بیاد اونو ارائه بده و راجع بهش گپ بزنیم و اسم دوره شد، خون و القلم...

###
حقیقتش اولش که اسم این کتاب رو شنیدم به تمامی اسامی بالا فحش دادم، فحش های خ دار در پاره ای از نقاط ج دار!!
مرد مومن، مومن خدا، آدم خوب، پسر خوب خدا، روح القدس...گالیور چه ربطی مقاومت داره....البته قرار شد رمان هایی که می‌خونیم طعم استعمار داشته باشه تا بدونیم...داریم با چی می جنگیم با کی می جنگیم....فحش ها ادامه داشت، یک مقدمه چرت ۱۳۰صفحه ای که بدبینی ام را بیشتر و بیشتر می کرد، تصویر کارتن سفرنامه گالیور دوران کودکی داشت حالم را بد می کرد، نره خری که انسان هایی به قامت یک مورچه با طناب او را به زمین بسته بودند....
فصل یک شروع شد...چقدر طوفانی چقدر جذاب...خصوصا اینکه گالیور از کادر درمان بود، بر علاقه ام نسبت به او افزوده شد؛-)
لی لی پوت با انسان هایی کوچک...تصور استفاده از این همه جزئیات شگفت انگیز
انسان را دیوانه می کند.مثل نقاشی های هایپر رئال می ماند، می خواهی سیب را از درون کاغذ دربیاوری و گاز بزنی....
لی لی پوت با آن انسان های کوچکش، نماد استیلا است...به نظرم لی لی پوت شرق است...
فصل دوم برابدینگ نگ عالی بود، عالی.....
انسان های غول پیکر...چرخش کپرنیکی بین انسان اصلی و انسان فرعی در لی لی پوت....آنجا که دارد شیر خوردن یک بچه کوچک را می بیند و حالش بد می شود و می گوید زیبایی نسبی است...خیلی جالب بود...نگاه کردم او دقیقا هم عصر فیلسوفان تجربه گرای انگلیسی بوده که عملا،‌ شکاکیت حرفه آنها بوده...اصلا او هموطن رابرت بویل است که شیمی دان شکاک را نوشت، یکصد سال قبل از سوئیفت....
لاپوتا فوق تصور بود، لالیگا و بوندس لیگای تخیل بود...مگه میشه یک سرزمین جزیره ای باشد بین زمین و آسمان که با آهن ربای بزرگی اینور و آنور برود.....فیلمی که میازاکی از این اقتباس کرده رو ندیدم...

فصل آخر هویهنم ها و یاهو ها....
این هم چرخش سوژه و ابژه...باور کنید کافکا این رمان را خونده وگرنه گریگور سامسا از ذهنش خارج نمی شد

خیلی نوشتم...زیاد هم نوشتم...
یادم رفت بگویم. ترجمه منوچهر امیری فوق العاده است...انگار دارید یک کتاب از کتابخانه میرزای نائینی تورق می کنید نه دورتر در قرن دهم....زورقی چنین به آب افتاد، ملاحان خویش را بر بستر رودخانه دیدند.....گاهی باید یک معین یا اندی یا دهخدا و شهرام شپره کنار دستتان باشد که معنی این واژه ترجمه ای چیست...مثلا چندبار واژه ((بضاعت مزجات)) را آورده بود...خب پدر آمرزیده این رو به یک طلبه پایه ۵ ام بگی نمی دونه...

خیلی نوشتم، چرت و پرتی هم نوشتم...خوابم هم میاد...فقط اگر سفرنامه گالیور رو با فیلم اش دیدید و یا کارتونش و می خواهید قضاوت کنید....سخت در اشتباهید...واقعا یک اثر داستانی شاهکاره‌.‌...خصوصا با ترجمه استاد امیری که انگار دارید یک اسپرسو دوبل می زنید با عربیکا ۱۰۰....انگار دارید ترکیب سکنجبین با نوشابه اسپیرایت(یا سپرایت ما نفهمیدیم کدوم درسته) رو می زنید....حقیقتا چیز مشتی است
خوابم می آید زیر این آتش بازی، این موشک باران، این ریزپرنده ها و بزرگ پرنده ها که روی ماشینم فضله می اندازند...من این کار را برگزیدم....
مثل انسان های معمولی زیستن....کتابم. ا بخوانم و یادداشت برایش بنویسم....تا حالا چندین نفر گفتند که چرا چیزی نمی نویسی 
کاری نمی کنی، چه بکنم جز دعا به جان رزمندگان و سربازان گمنام و بی نام نشان و نفرین بر دل سیاه دشمنان خارجی و خائنین‌ داخلی و بعد نشستن و کتاب خواندن و آخر شب مثل یک موش‌کور توی گوشی نوشتن، و هر روز یک صدم به شماره عینک اضافه شدن....من اینها را بلدم...من شاید قبلا تحلیل می کردم
شاید نقد می کردم شاید ....الان ولی تصمیم گرفته ام یک هل وضع بالای هشتاد درصد باشم، بدون دغدغه، و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون....مجنون که تکلیفی ندارد...می خواهم بخوابم...اما قوه شهوانیه قلمیه می گوید دو خط دیگر بنویس لامصب شاید فردا زنده نمانی و به قول آقای موسوی شب اول قبر همین مسخره بازی ها به‌دردت بخورد....ولی همه قوه ها خاموش شدند از خواب


#سفرنامه_گالیور #منوچهر_امیری #نشر_نیلوفر #بیست_و_یکمین_کتاب_نمایشگاه
#عالی
@neveshtanijat
      

32

        بیستمین کتاب سال ۱۴۰۴

ایرانی تر

یک سوم، شاید نیمی از آن را پنج شنبه خواندم.بعد از دو روز در کارگاه حکمت عملی فارابی...گفتم بگذار یک متن ادبی بخوانم که مغزم آماس نکند از این اصطلاحات و حکایات...کارکرد ادبیات همین است...نهال تجدد را از آن کلیپ برنامه اکنون می شناختم، همان کلیپی که به پیوست تقدیم می شود و ص ۸۴ و ۸۵ کتاب آن را توصیف کرده، خاطره نهالی در بهشت زهرا، کنار ژان کلود، پسر شهید و آن خودکار ....کتاب را تورق کردم.فصل بندی کتاب و نام فصل ها مرا گرفت، به قول فرانسوی ها ژوست بود، ژوست ژوست

کتاب از دو بخش ایران و انیران(غیر از ایران) تشکیل شده است.نهال تجدد دختر رضا تجدد، قاضی و وکیل و نماینده مجلس در دوره پهلوی اول و فرزند شیخ العراقین مازندرانی و او نیز فرزند آیت الله العظمی زین العابدین حائری مازندرانی است. زین العابدین حائری مازندرانی از مراجع تقلید در کربلا بوده است و شاگرد صاحب جواهر...شیخ اعظم، شیخ مرتضی انصاری ره شاگردان خود را به تقلید از ایشان فرامین خواند و معروف است که شیخ اعظم یک پوستین به آیت الله حائری مازندرانی هدیه داد و ایشان و هر یک از اطرافیان تب می کرد این پوستین را می پوشید و خوب می شد (البته این چیزها را نهال تجدد نمی آورد، زیرا که نهال سنت آن کوچکتر است؛-) 
نهال تجدد، نوه، نتیجه چنین آدمی است که نوه اش رضا حائری مازندرانی(پدر نهال) تصمیم می گیرد که متجدد شود و ریش می تراشد و کراوات می بندد و وکیل دادگستری می شود...
مادر نهال تجدد، مهین جهانبگلو نیز دکتری ادبیات فارسی داشته و شاگرد اساتیدی چون بدیع الزمان فروزانفر، ذبیح الله صفا و محمد معین بوده است. حرفه نمایشنامه نویسی را در پی می گیرد و با افرادی چون پیتر بروک و عزت الله انتظامی کار کرده است.
مقدمه و فصل یک آن به توصیف این خانه می گذرد. و بعد آشنایی او با ژان کلود کریر که دوست داشته با یک دختر هندی ازدواج کند، اما دختری با چشم های زغال سنگی از معادن گوهر سرزمین های میانه نصیبش شده، یا نصیب یا قسمت
یک فصل راجع به عزت الله انتظامی، آقای بازیگر سینمای ایران که می گفت برای هر فیلمی که بازی می کرد، یک گوسفند بهشتی قربانی می کرد، نه از برای آزادی اسماعیل، بلکه برای اینکه آبروی اش حفظ شود(بازهم این را در کتاب نگفته، تجدد در مواجهه اش با دالایی لاما به جای فلسفه قربانی گویا صفحاتی چند از آداب گیاه خواری صادق را در ذهنش تورق می کرد، شاید) و فصلی دیگر به عباس کیارستمی و ارتباط او ژان کلود و بخش دیگری هم داریوش شایگان و ارتباطش با ژان کلود، شایگانی با هویت چهل تیکه....
###
بیش از یک سوم کتاب را پنج شنبه خواندم، شاید نیمی...شب خوابیدم، دیر وقت...مثل تمام شب های جمعه و مثل تمام روزهای جمعه، لنگ ظهر بیدار شدم.
گوشی ام هزار میس کال داشت، هزار تماس ناموفق(این طور بهتر است) حسام صدبار زنگ زده بود، مادرم زنگ زده بود و ...
همه گروه ها پر از خبر...سریع از تخت می پرم پایین و تلویزیون را روشن می کنم...بله، اسرائیل حمله کرده و تعدادی از مقامات عالی رتبه نظامی ما را و دانشمندان ما را شهید کرده...می پرم دوش می گیرم و لباس مشکی بر تن، از خانه می زنم بیرون، یک کتاب با جلدی قرمز رنگ و رو رفته با عکسی از نهال تجدد که روی خرده چینی های شکسته نقاشی شده، افتاده با موهایی همچون چشمانش زغال سنگی از سرزمین میانه....قرمزی اش، خرده چینی ها،گیس های آویزانش...چقدر شبیه عکس هایی است که امروز در کنار ساختمان ها، زیر آوار، همراه عروسک ها مشاهده می شود...با کتاب می زنم بیرون
لک لک لابه‌لای دیدن رفقا، صفحاتی می خوانم..در حال برگشت از خانه، از شیشه گرد و خاک گرفته جلوی ماشینم..پراید هاچبکی را می بینم که یک لایه ظریف روی کاپوت گل کارکرده، از روی آینه بغل ها یک دسته گوشواره سفید کاغذی آویزان است و داماد با موهای ژل زده و عروسی با میک آپ غلیظ(مثل تمام عروس های ایرانی )کنارش نشسته و دو آقا در صندلی عقب که یحتمل فیلم بردار هستند و یا برادر عروس، از مقابلم رد می شوند..خشکم می زند..عروسی و عزا درهم آمیخته به پیراهن مشکی ام نگاه می کنم، گیج و منگ ام..تقویم را توی ذهن ام ورق می زنم، شب عید غدیر است چرا باید مشکی بپوشم...راستش را بخواهید آن موقع توی ذهنم ورق نزدم...اما امشب، الان زیر این آتش باران واقعا تقویم را توی ذهنم ورق زدم...نتیجه واقعا حیرت انگیز بود...شب عید غدیر سالگرد ازدواج ما بود، و من آنقدر درگیر نهال تجدد و ژان کلود کریر بودم که فراموش کردم...نه فقط این کتاب، ترور، شهادت و بمباران و شب دعوت بودن خانه رامین، بی تاثیر نبود و فردا ظهر دعوت بودن خانه علی و بعد از آن درست کردن بیست و پنج ساندویچ برای پخش کردن...حقیقتش همه و همه باعث شد که هم من و هم او فراموشمان بشود...امیرعباس و م...یادم می آید که وقتی توی صحن غدیر روی گنبد آقا امام رضا نشستم و سخت گریه کردم که قربونت برم خسته شدم از تنهایی....بگزار پدرش قبول کند همین امسال عروسی را بگیریم...جر خوردم از بس هزار کیلومتر را طی کردم و آمدم تا چندساعت ببینمش‌...آنقدر گریه کردم که وقتی راه افتادم و توی راه به پدرش زنگ زدم...انگار موم شده بود آن سنگ خارایی که مرغش یک پا داشت....پس یکنفره افتادم به تالار پیدا کردن...قرار شد سه ماه دیگر بگیریم
اما همه تالار ها پر بود ۱۷ ربیع...تالار میلاد کنار سرچشمه، گفت عید غدیر خالی است و عید غدیر، دو هفته بعد بود و من زنگ زدم و پرو پرو گفتم یک تالار فقط هست، عید غدیر و آنقدر سماجت به خرج دادم که راضی شدند، مال من نبود آن لینت زبان حین طوفان، امام هشتم پست کرده بود و رسانده بود به دستم، نه به زبانم، نه به دلم...و همان روز رفتم کارت عروسی سفارش دادم.یک کارت کوچک به اندازه یک کف دست...و به جای اسم خودم، امیرعباس و جای اسم خانم را نوشتم میم!
و انگار وقتی رسیده بود به دستشان 
انگار یک گوله یخ بدهی به دست اجنه، خانم زنگ زد و گفت این چیه نوشتی آقا امیرعباس... امیرعباس ومیم یعنی چی...ومیم آخه...کارت را نگاه کردم..خنگ خدا، قرار بود م بنویسد نه میم یعنی خواندن میم، حالا چرا بین واو و میم اسپیس نزده بود...گفت خب می نوشتی دوشیزه قاسمی ...گفتم زن خون به مغزم نرسید، خب یک نفری باید یک عروسی برای چهارصد نفر رو هندل کنم می فهمی...امروز رفتم تالار دیدم و اوکی کردم و یک ساعت بعدش کارت عروسی گرفتم و دارم می فرستم براتون مشهد....
خلاصه که آن پراید عروس من را برد به خاطراتم...(این دو روز آنقدر درگیر بودیم که هردو یادمان رفت، مهمانی در مهمانی و بچه ها و موشک و ....)
در سخت‌ترین لحظات کتاب را ادامه دادم و تمام اش کردم 
قسمت دوم کتاب انیران بود و یک فصل راجع به میلوش فورمن که خالق یکی از بهترین فیلم هایی است که در عمرم دیدم؛
دیوانه ای از قفس پرید(پرواز بر آشیانه فاخته)
و فصل های متعدد راجع به کارگردانانی با اسم های سخت که حتی یکبار هم به گوش هایی با موهای تنک شده ام نخورده است.
فضل آخر هم راجع دخترشان کیارا و صفحه آخر راجع به چگونگی انتخاب عنوان کتاب توسط مهدی یزدانی خرم حین خوردن شیرینی...ایرانی تر
حقیقتش این است که کتاب بسیار زیبا بود
انگار زندگی اش را، شاعرانه روایت کرده بود
همواره در کتاب یک بیت و یک خط از مقالات و دیوان شمس و مثنوی و خیام و ...می آورد.
با اینکه جهان من و جهان نویسنده متفاوت است( من بیشتر به درخت سنت، متمایلم تا نهال تجدد، به زین العابدین حائری مازندرانی تا رضا تجدد) اما حقیقتا خوب نوشته شده بود، دلنشین و شاعرانه
آرزوی دیرینه ام این است که بتوانم جوری بنویسم که افرادی با جهان های متفاوت نسبت به من هم بیایند و بخوانند و لذت ببرند...
دستت درست نهال تجدد

 
 
      

95

        هفدهمین کتاب ۱۴۰۴

سومین کتاب نمایشگاه

فلاکت روزمره

نام هرتا مولر را به واسطه کتاب معروفش سرزمین گوجه های سبز می شناسیم.مولر که در سال ۲۰۰۹ نوبل ادبیات گرفت.او پیرزنی ۷۰ ساله است که در سال ۱۹۵۳ در رومانی زاده شد و در بحبوحه جنگ جهانی دوم مجبور به ترک وطن می شود. کل آثارش این بو را دارد، ترک اجباری وطن آن هم به خاطر یک حکومت فاشیستی و سرکوبگر و اقتدارگرا که آزادی را زیر چکمه های خود لگد می کند...ظاهراً سه متن از این کتاب، نوشته های مولر و سه متن دیگر سخنرانی است. به نظرم کتاب می توانست دو قسمت شود، نوشته ها و سخنرانی ها...نصف کتاب خواندنی است و نصف کتاب شنیدنی...آن قسمت خواندنی اش توصیفات بی نظیری دارد و آن قسمت شنیدنی آنقدر حقد و کینه در دل خود دارد که صدای نویسنده در پی آن گم شده است. خصوصا متن آخری، گویی جعفر پناهی در جشنواره کن پشت میکروفن رفته، متن حتی ادبیت خاصی ندارد.
مجموعه جستارهای اطراف در ابتدا خیلی خوب بود اما رفته رفته دارد از کیفیتش کم می شود و به قول یکی از رفقا بگیر و نگیر دارد.
      

38

        وقتی توی نمایشگاه، روی میز غرفه صاد دیدمش فکر کردم این کتاب راجع به ادبیات است. اتوپیا را توماس مور در زهدان ادبیات کاشت و کتاب اتوپیا او، اساسا قصه است.لذا گمانم این بود که به خاطر زایش مفهوم اتوپیا در بستر ادبیات، حداقل ربطی به ادبیات دارد.اما متاسفانه نداشت.
امانوئل والرشتاین متولد ۱۹۳۰ در آمریکا است(به اسم اش می خورد اصالتا آلمانی باشد) و پنج سال پیش چهره در نقاب خاک کشیده.
سایت ها و جراید می گویند او یک جامعه شناس چپ سوسیالیستی است. این کتاب حاصل سه سخنرانی او در دانشگاه اوکلند می باشد.
او در این سه سخنرانی، سوالی مطرح می کند که آیا ما بهشت گم شده ای داریم؟ آیا وضعیت ما شبیه جهنم است؟ 
فصل اول را که می خوانی گویی یک متفکر ایرانی دارد راجع به ایران صحبت می کند...کاملا منطبق است. او می گوید آدم ها آن زمان که به رویاهای بزرگ فکر می کنند همان موقع هم ناامیدی هایی سراغشان می آید که آن لحظه به آن بی توجه اند. رویا هرچه بزرگ تر 
ناامیدی اش بیشتر است....او در جای دیگری می گوید: همه انقلاب ها از هر نوعی دچار زوال می شوند، چه از نظر خارجی که درگیر جنگ می شود. چه از نظر داخلی که نیروها مشغول کارهای دیگر می شوند که عمدتا بر سر قدرت است، باعث می شوند همه چیز رو به زوال بینجامد.و در ادامه جمله معروف خودش را می گوید که، انقلاب فرزندان خود را می بلعد. والرشتاین به صورت بندی دقیق جهان حاضر می پردازد. او نظام سرمایه داری را جوری نشان می دهد که طبقات خطرناک کشورهای اتحادیه اروپا را با کدخدامنشی لیبرالی رام خود کرده است.و خود این کشورهای سرمایه دار چطور آروغ کار خیر می زنند و می گوید انسان در نظام‌ سرمایه داری وقتی کمکی به خیریه ای می کند نه برای انسانیت که برای کفاره گناهان خودش این کار را می کند. او در یک نقد به جا، از اینکه نظام لیبرالی می خواهد همه انگیزه ها را مالی کند شکوه می کند و مثال های نقضی  می آورد. انسان در نظام سرمایه داری به انباشت سرمایه کمک می کند و این چیزی است که در طول کتاب می بینید که نسبت او و والرشتاین
یک نسبت عروس و مادرشوهری است. والرشتاین در این کتاب به یک صورت بندی جذاب در مقیاس جهانی با توجه به نظریه جامعه جهانی خودش می پردازد که چطور ما و دیگر کشور های در حاشیه برای کشورهای مرکز (مثل آمریکا) موادخام می فرستیم که آنها به تولید خودشان بپردازند و هژمونی آنها پایدار تر شود ایشان می‌گوید که در کمتر از پنجاه سال آینده نظم نوین جهانی به هم خواهد خورد. اما نمی گوید چطور و چگونه......
وقتی داشتم راجع به والرشتاین سرچ می کردم متوجه شدم که او دوازده سال پیش به ایران آمده و یک هفته ایران بوده و این دانشگاه و اون مجمع، سخنرانی کرده....یعنی واقعا سه سخنرانی نکرده که از آن یک کتاب بیرون بیاید؟ در حد دانشگاه اوکلند نیستیم؟
یا قرار است مثل میشل فوکو چهل سال بعد...صحبت هایش در ایران و یا راجع به ایران کتاب شود.
خلاصه اگر به نیت اتوپیای ادبیات می خواهید سراغ این کتاب بروید، نروید...اما اگر اهل سیاست یا جامعه شناسی چپ و ضد لیبرال هستید، کتاب خوبی است....اگر هم اندیشه سرمایه داری در ذهن دارید، حتما کنار این کتاب یک بسته  مگافن هم کنار بگذارید.


      

28

        چهاردهمین کتاب سال ۱۴۰۴
اولین کتاب از نمایشگاه کتاب 

از روز تولد امام رضا وقتی خادم های جمکران آمده بودند درون غرفه 
و موقع توضییح دادن کتاب به یک مشتری بغضم ترکید، فردایش آقای قزلی را دیدم و گفتند اگر بن داری کتاب قرار با خورشید را بخر
بنده خدا نمی دانست که سالها است بن نمی خرم و خیلی دلی خرید می کنم.یک سال یک کتاب، یک سال هیچ کتاب و ...خلاصه رفتم و کتاب را خریدم، امیرعباس را دیدم، او را در کتابفروشی جمکران دیده بودم مشتری بود و بعد رفیق ما شد...الان دانشجوی دانشگاه رضوی شده و غرفه دار به نشر...تا من را دید یک نبات حضرتی برایم آورد ....کتاب را خریدم.
روز هفتم نمایشگاه برگشتم قم و رفتم زیر سرم و این کتاب را شروع کردم. با روایتی از امیرخانی که در برخورد با غبار روبی ضریح مثل  یک آلاسکا، سرد بود..دو روایت از قهر خواندم که روایت های خیلی عالی بود..روایت خانم اعتمادی را در اسنپ خواندم...قلم اش خیلی خوب است ...روایت آن جوان شاعر که تایلند رفته بود را با زهیر خواندیم...اشک در چشمانم جمع شد...بغضم شکست...چون صبح اش داشتم آن نبات‌ی که امیرعباس در غرفه به نشر به من داد را بین همکارانم تقسیم می کردم...شب با زهیر رفتیم حرم، و آن روایت غلامرضا طریقی را خواندم...طریقی کمر همت بسته که رنجم بدهد اما در بهترین حالت ممکن‌‌...خوانش کتاب رنجین کمان طریقی نمونه ای از یک سادیسم عاشق وارانه بود...اینکه کتابی روح تو را چنگ بزند و تو دوست داشته باشی دوباره بخوانیش....
روایت طریقی را یک مرد متوجه می شود...خیلی سنگین بود...
روایت قزلی هم قهر بود، اما نه قهری به اندازه طریقی...نه آنقدر عمیق‌‌‌..روایت شوشتری ...روایت نرسیدن به حرم بود....زیارتی که در راه باید زیاد توقف کنی .... اسم اکثر نویسنده ها خاطرم نیست 
روایت های لپ گلی و عرب برف باز هم جالب بود...در کل کتاب جالبی بود...به اسم نویسنده ها نگاه نکنید شاید توی ذوقتان بخورد
مثلا بگیر ترین روایت کتاب روایت معید داستان بود که فقط او را در نمایشگاه کتاب دیده بودم ولی نمی دانستم قلم اش مثل سگ هار پاچه ام را می گیرد و ول نمی کند، خیلی خوب بود...فوق العاده بود
روایت آخر هم خیلی خوب بود، خدا بیامرزد مرحوم دیانی را ....
به نظرم مطلع کتاب آنقدر جذاب و درخور نبود ولی میانه و  اختتامیه خیلی خوب بود...خدابیامرزد یاد مرحوم صدر افتادم در کتاب‌ از اورنج کانتی تا قیطریه.....
خلاصه کتاب خیلی خوب بود...دیشب وقتی داشتم کتاب را تمام می کردم، وحید پیام داد از حرم علی بن موسی الرضا دارم دعایت می کنم. و بعد روح الله از مشهد زنگ زد به مادر و داشت از کرامات امام رضا می گفت که یک آقایی دیشب روی منبر می گفت: برای من که همه زندگی ام را مدیون امام رضا هستم این کتاب برای من که هر روز ،قلبم در صحن آزادی روبروی گنبد نشسته، کتاب خوبی بود...انگار یک اتوبوس بیست نفره دارند برایم از گوشه ای از ارتباطشان به آن حرم و گلدسته می گویند....برایتان چایی با نبات زعفرانی حرم امام رضا آرزومندم
    
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

22

        سیزدهمین کتاب سال ۱۴۰۴

گفت و گوهای توسعه؛ روایت مقصود فراستخواه از مسأله توسعه در ایران
زیر نظر: محسن رنانی




این دومین کتاب از این مجموعه کتاب های گفت و گو توسعه است، کتاب هایی که به همت پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس و با همکاری نشر طرح نو با دبیری دکتر محسن رنانی به سرانجام رسیده است. 
کتاب به دو بخش اصلی تقسیم شده است، بخش ابتدای آن، ایده های اصلی مقصود فراصتخواه  که قسمت اعظم کتاب است، با زندگی نامه او آغاز می شود، او متولد سال 1335 تبریز است، مهندسی الکترونیک خوانده است و کتاب به ما می گوید که او در دانشگاه های تهران و تبریز و شهید بهشتی در رشته فلسفه و ، الهیات و برنامه ریزی توسعه و آموزش عالی به تحصیل پرداخته است (بنده هر چه سرچ کردم متوجه نشدم در چه دانشگاهی ایشان فلسفه و یا الهیات خوانده اند، پیدا نکردم!)، پدر او به گفته خودش، در خانه شان جلسات مختلف دینی برگزار می کرد، و او از کودکی با مباحث دینی آشنا بوده و کتاب های شریعتی و جلال و ... را می خوانده، در بخش زندگی نامه چیزی ننوشته ولی از قسمت هایی از کتاب که می گوید به کلوپ هایی می رفتیم و... و از شواهد و قرائن خارج از این کتاب(یکی از دوستان کتاب زندگی نامه ایشان که توسط خانم مریم برادران نوشته شده بود، می فرمود) که ایشان سابقه حزب توده ای داشته اند.
مقصود فراستخواه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تبریز جلسات هفتگی قرآن و نهج البلاغه با موضوعاتی چون دین و دموکراسی،دین در عصر حاضر،لنتظارات از نبوت، دین و اخلاق و جامعه مدنی برگزار می کرد و از افرادی چون عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، صالحی نجف آبادی، محمد علی ایازی، شیرین عبادی! دعوت می کرد که در این جلسات سخنرانی کنند!
مطالعات و تحقیقات فراستخواه را می توان در سه طبقه دسته بندی کرد:

۱_ مطالعات اجتماعی و تاریخ اندیشه
۲_مطالعات فکر دینی معاصر
۳_مطالعات علم و دانشگاه

اینها سه حوزه اصلی کارهای دکتر فراستخواه است وگرنه ایشان از هوش مصنوعی تا آینده پژوهی، کتاب دارند. او توسعه در جامعه را امری پایین به بالا می داند که این مهم به وسیله ((کنش‌گران مرزی)) صورت می پذیرد، کنشکر مرزی یکی از مهمترین نظریات دکتر فراستخواه است که آن را از نظریه کنش ارتباطی یورگن هابرماس وام گرفته است و مضمون آن این است که در کنش توسعه ای از پایین به بالای جامعه باید افرادی باشند که نه در ساختار حاکمیت مندمج  شده باشند و نه افرادی که هم رنگ جماعت شده و فاقد هرگونه ایده باشند، باید افرادی باشند که لبه ی مرز این دو مهم حرکت کنند و باعث دیالکتیک شوند. تعریف او از توسعه همچون آمارتیا سن، توسعه بمثابه آزادی است. او اما در جلوتر آزادی را با رفاه و برابری یگانه می پندارد و در انتها می گوید باید فکر توسعه ای به وجود آورد و در ادامه نقش n.g.o ها را در توسعه یادآور می شود و از حاکمیت در انجام توسعه یافتگی ناامید است و می گوید: ((عاملان اجتماعی ما برای گشودن مسیر توسعه، لازم است خود را از شیر دولت بگیرند و بیش از این چشم به جادوی دولت نبندند.)) کتاب در ادامه از ارگانیکی بودن زمانمند توسعه در برابر توسعه ایدئولوژیک مکانیکی مبتنی بر تنفر مذهبی، سخن به میان می آورد. او معتقد است که توسعه امری ارگانیک است که نیاز به زمان دارد و در این مرحله از ایماژ سی مرغ_سیمرغ استفاده می کند، سی مرغی که به دنبال سیمرغ می گردند و برای این مهم باید تجربه کنند و ببینند و سرشان به سنگ بخورد تا به نتیجه ای درست برسند. جامعه نیز همینگونه است برای رشد توسعه ای باید زمان داشته باشد و اینجا است که نقش کنش‌گران مرزی بسیار مطرح است.اما حاکمیت با مکانیکی کردن رشد توسعه ای جامعه و با ایدئولوژیک کردن آن باعث تنفر مردم از دین می شود. او توسعه را امری ذهنی می داند وی  در جایی از کتاب می گوید: (( توسعه بیش از آنکه معمای لاینحل تئوریک و علمی باشد، هنر رفتاری و عملی است)) او بیشترین وظیفه را در این تغییر متوجه آموزش و پرورش می داند و معتقد است که ما اگر توجه حاکمیت از وزارتخانه ها معطوف به آموزش و پرورش شود، قسمت عمده مشکلات ما حل می شود. و راهکار ایجاد فضاهای آموزشی غیر حاکمیتی است که باعث رشد توسعه ای ارگانیک شود.
در قسمت دوم کتاب دکتر محسن رنانی به اغتشاش مفهومی او انتقاد می کند و راهکار عملیاتی افکارش را به ما نشان نمی دهد.

از فون هایک نقل شده که هرچه اقتصاد دانی، تاریخ، فلسفه، جامعه شناسی، تاریخ و دیگر علوم انسانی را بیشتر بداند، اقتصاد دان تر است. درست است که فراستخواه جامعه شناس است اما این امر درباره او صدق می کند. و همین امر باعث شده که کتاب دوم گفت و گوهای توسعه یعنی همین کتاب، از کتاب اول آن که توسعه به روایت محمود سریع القلم است. کتاب اول بسیار بسیط و خطی است و عمق آن چندانی ندارد اما اما این کتاب بسیار بهتر و عمیق تر و نزدیک تر به جامعه ما است و بسیار قابل استفاده است گرچه نقدهای محسن رنانی هم بر آن وارد است
#سیزدهمین_کتاب_۱۴۰۴ #کتاب_هایی_که_میخوانم #گفت_و_گو_های_توسعه #مقصود_فراستخواه #توسعه #نشر_طرح_نو #پژوهشکده_اقتصاد_تربیت_مدرس
#نوشتنیجات

      

22

        دوازدهمین کتاب سال 1404

کی پاپ، انیمه و تیک تاک در ایران

داوود طالقانی را از ارائه اش در برنامه جهت می شناسم که درباره حاج قاسم بود.و بعد از آن چند یادداشت از آن در فرهیختگان از ایشان دیدم. کتاب شرق گرایی، آمده است که پدیده کی پاپ و انیمه و تیک تاک را به عنوان رسانه سه کشور چین و ژاپن و کره جنوبی، بررسی کند. اول از همه بگویم که به نظرم این سه عنوان نباید کنار هم بیاید...چون از جنس هم نیستند، یعنی انیمه و کی پاپ دو سبک هنری هستند و تیک تاک یک پلتفرم است که جنس آن از این دو متفاوت است. پس بررسی این سه کنار یکدیگر به نظرم کار پسندیده ای نیست. نکته دوم این است که در زیر تیتر کتاب هم آمده: کی پاپ و انیمه و تیک تاک در ایران... اما کتاب دارد درباره تاثیر این سه مقوله در جهان و به عنوان نمونه از ایران نام می برد، حالا انیمه و کی پاپ را در ایران بحث می کند، اما به نظرم تیک تاک در ایران موضوعیتی ندارد و بیشتر در آمریکا و اروپا مطرح ، نشان به این نشان که خود کتاب هیچ بحثی راجع به تاثیر تیک تاک در ایران نیاورده است. 

کتاب با یک مقدمه آغاز می شود درباره شرق شناسی و شرق چرا موضوعیت دارد، با اینکه این بخش اطلاعات خوبی دارد اما ارتباطی به دیگر بخش های کتاب ندارد، مثلا طرح ایده ادوارد سعید درباره ی مطالعات پسااستعماری غرب چه ربطی به موضوع کی پاپ دارد؟!!! کتاب با موضوع کی پاپ شروع می شود و اطلاعات خوبی راجع به کی پاپ و گروه بی تی اس و امثال آن و طرفداران آنها که به اصطلاح آرمی یا ارتش کی پاپ می نامند، می دهد. اما در تحلیل آن زبان ناقصی دارد و تنها یک صورت بندی از وضعیت کی پاپ و نفوذ آن در ایران می دهد. در قسمت دوم نیز همین گونه است، اطلاعات خوبی راجع به انیمه های ژاپنی و طرفداران دو آتیشه آنها که اوتاکو نامیده می شوند، می دهد. و اینکه این فرم چه ارتباطی به سنت ژاپنی دارد و چرا از سامورایی به انیمه رسیده ایم و اینکه چه تاثیراتی می تواند داشته باشد مثل آیدول های جنسی نوجوان که در ژاپن رایج است. و در انتها فصل سوم آن که بدترین فصل کتاب است، به شما می گوید که چین ساختاری نئولیبرالی دارد، همین...
به نظرم کتاب می توانست به جای دویست صفحه صد صفحه یا شاید هم هشتاد صفحه باشد. فصل آخر آن حذف شود و از تکرار های زیادی کتاب که در هر فصل تکرار می شود، جلوگیری شود و نهایتا دو یادداشت بلند باشد درباره کی پاپ و انیمه و تاثیر آن بر نوجوان و جوان ایرانی ...تا اینکه بخواهد کی پاپ و انیمه و تیک تاک!! را بررسی کند و بعد بخواهد برای آن درمان هم بدهد ما هنوز در شناخت پدیده و پدیدارشناسی آن دچار خطا و اشکال هستیم، چه برسد به راه درمان آن
اما از مزیت های کتاب می توان به عنوان بدیع فصلها مثل: پیش به سوی گوگوریو جدید و... نام برد.اطلاعات کامل درباره کی پاپ و انیمه.....و از معایب کتاب می توان به پرداختن به سه موضوع که یکی از آنها از جنس دیگری است و تکرار زیاد و ساختار کشکولی کتاب که هم از محمد جواد بادین فکر نقل قول می کند و هم از علی اکبر رائفی پور و نداشتن یک هارمونی خاص و یک فصل بندی درست در کتاب، مثلا همه فصل ها خودش هم درآمد دارد و هم نتیجه ، نرسیدن به یک زبان واحد، داوود طالقانی به زبان خاصی در این کتاب نرسیده است، زبان کتاب دائما بین یک پایان نامه ارشد و یک یادداشت روزنامه ای در تعامل است و این مخاطب را اذیت می کند.
در کل اگر خواستید راجع به کی پاپ و انیمه اطلاعاتی به دست بیاورید، پیش درآمد خوبی است با تمام ایرادات ساختاری اش، البته از شماره 250 مجله دانستنیها، تیرماه 1399 که درباره کی پاپ یک شماره رفتند نیز غافل نشوید
      

25

        یازدهمین کتاب ۱۴۰۴
باغ
پرویز دوایی از روزنامه نگاران قدیم است که  سالهای سال قبل از انقلاب در این مرز و بوم قلم می زده و بعد از انقلاب به چک مهاجرت می کند و ساکن پراگ است و چندین مجموعه داستان و کتاب هایی راجع به سینما از ایشان چاپ شده است.
به نظرم قصه هایش قصه نیست. زندگی است، اکثر داستان های کتاب هیچ فراز و فرود مشخصی ندارد.اما آنچه باعث می شود که بخوانی و صفحات را ورق بزنید، توصیفات بی نظیر و فضاپردازی خاص اش است. به نظرم هرکس که متولد دهه های پنجاه و یا چهل باشد با این کتاب عشق و صفا می کند. من که متولد بعد از انقلابم با این کتاب صفا کردم چون برایم توصیف مهم است. به نظرم بیشتر با ناداستان طرف هستیم تا داستان، بیشتر تجربه شخصی است تا قصه تخیلی و اگر به توصیف و فضاپردازی در داستان علاقه دارید پیشنهاد می کنم که این کتاب را بخوانید

قسمتی از این کتاب: دستش را می گیرم، از سر گلیم بلندش می کنم. می بریمش وسط زمین و آسمان. می برمش تا سر تپه های بلند، کنار جالیز. تا چشم کار می کند سبز، خیارهای نازک خیس. صبح اول صبح، تازه آفتاب زده، بوی گلپر می آید، صدای هوهوی آب. لای یونجه ها می دویم، کفش هایمان نو می شود. روی برگ ها هنوز قطره های آب مانده، هر برگی یک قطره درشت مثل اشک چشم. یکی یک برگ می کنیم. قطره را از این برگ به آن برگ می دهیم. بچه ها چشم بستنی بازی می کنند. توی آلاچیق دشتبان سماور قل قل می کند. طناب رخت بسته اند، ملافه های سفید مثل برف، چشم آدم را می زند. یک گل میمون به دستش می دهم.دو طرفش را زور می دهد، دهن گل باز می شود، می زند به لاله گوشش، لای گل های آبی، یک جور گل های گرد تیغدار، قد سیب، زنبور لول می زند.......

#کتاب_های_۱۴۰۴ #باغ #پرویز_دوایی #نشر_نیلوفر #داستان_کوتاه #توصیفات_بی_نظیر #نوشتنیجات


      

23

        دهمین کتاب 1404
هومان

هومان یک رمان نوجوان کوتاه است که فانتزی است. هومان یک نوجوان است که در شهری به اسم نیهیپ دارد زندگی می کند شهری که توسط شداد ظالم مدیریت می شود. شداد اکثر  آدم ها را به نسناس تبدیل کرده، موجوداتی مسخ شده و مابقی انسان ها هم باید مثل اسب برای شداد کار کنند و تنها به غذای خود می اندیشند(توصیفی است از دنیای مدرن)...رمان جالب است، البته رمان نیست یک داستان بلند است که کشش رمان شدن را دارد و اتفاقا پاشنه آشیل آن همین است. کلی اتفاق را در حجم کمی ریخته است.راحت می توانست یک رمان نوجوان خوب 300 صفحه ای شود.یک چهارم ابتدایی کتاب خیلی خوب بود. ولی هرچه جلوتر می رفت به سرعت اتفاقات اضافه می شد و از فضا پردازی و توصیف کاسته می شد. خیرگی نویسنده و به تبع آن خواننده در ابتدای داستان زیاد است و هر چه جلوتر می رود بهت آن بیشتر می شود.با این حال کتاب خوبی است و به کسانی که فانتزی خوان هستند توصیه می شود. نویسنده آن محمد نصراوی(عجب اسم منسوب عجیبی) ادبیات خوانده است و ارشد ادبیات دارد و مدتی هم به لندن رفته است و در مدرسه هالوی لندن به مطالعه راجع به اتوپیا پرداخته است.  رمان نیز همین حال و هوا را دارد یک هوای  آرمانشهر_پادآرمانشهر دارد. در کل کتاب خوبی است خصوصا برای اقتباس سینمایی و انیمیشنی. حیف و هزاران حیف که فیلمنامه نویسان ما کتاب کم می خوانند و اگر بخوانند هم ایرانی نمی خوانند ولی این خوراک یک سریال انیمیشنی خیلی خفن است. اگر به میازاکی بدهید یک انیمه خوب مثل شهر اشباح از دل آن در می آورد. ای کاش این داستان دوباره نوشته می شد و این بار شرح و توضیح کافی و در چهارصد یا پانصد صفحه و نه برای نوجوان و برای همه...آنوقت اثری فوق درخشان می شد همین حالا هم خوب است ولی در این حجم کم انگار داری آب یخی را می خوری که یخ درون آن از لیوان بزرگتر است و اینطور تشنگی ات را رفع می کند ولی جگرت را خنک نمی کند، تازه نوک دماغت هم یخ می کند!!! 

#هومان #محمد_نصراوی #کتاب #کتاب_های_1404 #مهرک #اتوپیا #نوجوان


      

10

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.