یادداشت‌های صبا کاظمی (51)

            تخیلش رنگ و بو و مزه دارد!
تخیلش گاه رنگ غروب آسمان را با آبی دم صبح ترکیب می‌‌کند و آسمان صورتی به شما می‌دهد!
تخیلش گاهی رنگ ارغوانی گُلی را با مزه گسِ ازگیلی قاطی می‌کند و بوی چوب سوخته از آتش خاموش شده در جنگل مه‌گرفته‌ای را زیر مشامت می‌کشاند!
تخیلش کاری می‌کند رنگ عنابی تنه درختان با تمشک‌های رویش برایت طعم دمنوش هل و دارچین را زنده کند که چندتا حبه نبات زعفرانی کنارش نشسته‌اند..
گاه شربت بهارنارنج را زیر همان آسمان صورتی به دستت می‌دهد و گاه کنار آتش خاموش شده‌ی همان جنگل مه‌گرفته برایت چای به‌لیمو دم می‌کند...
تخیلش طعم تلخ نعنا را با رایحه رنگ ترش اناری به خوردت میدهد و تو می‌مانی و رویای انارهای نعنایی! که چگونه رنگ‌ها می‌توانند طعم داشته باشند؟! و طعم صداها در دهانت مزه ‌کند؟! حتی طعم تصویری که در ذهنت ساخته شده زیر زبانت مثل آبنبات آب می‌شود!و می‌نشینی و یکی یکی انارها را باز میکنی و به جای یاقوت، از داخل انارها نعنا دون میکنی! 
تخیلش گاه خشن می‌شود و بوی باروت را از ذهن دودگرفته‌ات زیر بینی‌ات می‌کشاند و صدای گلوله را از برگه‌های کاهی نوشته‌ها به گوشت می‌رساند.. و تو کنار بمباردمان مجلسِ دوران قاجار مشروطه‌خواه میشوی! هرچند که نسل چندم انقلاب ۵۷ باشی باز هم دلت می‌خواهد با مشروطه‌خواهان در خیابان بهارستان تیر در کنی و جلوی جولانِ قزاق‌ها رنگ شجاعت بریزی و بوی آزادی را زیر ذهن انقلابیون ۵۷ هموار کنی...
کتاب را که بخوانید مثل گل آفتابگردان هر طرف که  آفتابِ تخیلش بچرخد چرخ می‌خورید! اینجا در بی‌کتابی، تخیل، آفتاب است و شما گل آفتابگردان..
خلاصه اینکه کتاب را بخوانید آفتابگردان‌های نازنین! ذهن میرزا یعقوب عجيب است!  شاید مثل من میرزا یعقوب را دوست نداشته باشید؛ هیچکس آدم بدعنقِ بزدلِ چاپلوسِ تملق‌گوی بددهنِ رندِ آب‌زیرکاهِ پرو که طماع هم هست را دوست ندارد!! اما باید ازش ممنون بود که داستان رو برامون تعریف کرد!! ولی هرگز او را و تخیلش را و اتفاق‌های آشفته‌اش را فراموش نخواهید کرد... اما بدانید گاهی کتابِ بی‌تربیتی می‌شود! با بی‌ادبی‌هایش حتی اگر خندیدید یادتان نرود محکومش کنید! 
می‌توانم تاصبح بنشینم و برایتان تخیلی از جنس رویای بی‌کتابی بنویسم...
          
            باوجود اینکه سبک عاشقانه هیچ وقت سلیقه من نبوده و معمولا درباره رمان‌های عاشقانه که حتی قوی هم هستند نظر خاصی نمیدم ولی من او به نظرم کمی فراتر از "فقط" داستان عاشقانه است که میتونه نظر منِ عاشق‌نَشو هم جلب کنه!😅 چیزی کمی بیشتر از داستان‌های لوس عاشقانه پیش روی مخاطب میذاره. حالا نمی‌دانم به خاطر ادبیات منحصر به فرد نویسنده است یا هرچیز دیگر.. 
 متن خاصی داره.. انگار واگویه‌های ذهنی‌ رو داستان کرده و چقدر هنرمندانه این کار رو کرده.. بعضی وقتا انگار جمله‌ها از یه سرزمین خیالی میان بیرون.. "ذهن خیالی، خیال ذهنیه چرا؟ چون داستان از خیال جون میگیره ذهن، داستان رو میسازه، یا علی مددی! :)🤍"
و من چقدررر درویش مصطفی رو دوست داشتم:)..
.
.
یک اعترافی هم باید بکنم راستش آن چند صفحه‌ای از فصل نهِ او که سفيد بود را که دیدم حسابی نشر افق را مورد عنایت ناسزاها قرار دادم بندگان خدا را! خب حق بدهید شما جای حساس کتاب بفهمید ناشر یادش رفته یک فصل را چاپ کند چه حالی میشدید؟! ولی من نگفتم قیمت کتاب را خون پدرم گرفته‌اند.. گفتم به قیمت خون " پدرشان" گرفته‌اند! معلوم است که خون پدرم را قاطی این ماجرا نمی‌کنم!😅 اما ناشری که چند صفحه را چاپ نکند معلوم نیست خون پدرش چقدر بی‌ارزش بوده است! به هرحال کسی که خون پدرش به اندازه پدر طایفه فتاح‌ها بی‌ارزد که صفحه جا نمی‌اندازد! می‌اندازد؟! فتاح‌ها حتی آجرشان حق بود.. خلاصه که ان‌شاءالله ناشر افق هم مثل شخصیت کتاب‌های چاپی‌اش لوطی باشد و من را حلال کند!😅🌹
یا علی مددی:)