فیل ها
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
0
توضیحات
همه حواس دسته بلوندها به من است.لب های باریکشان همراه غذا رژهای سرخ اغواگر را بلعیده و فرستاده اند به سمت دالان های هزار پیچ روده ها. دهان ها می جنبد و مسابقه ادامه دارد. حالا یک تکه نان بر می دارم،بعد سبزی.سبزیجات اشتها آورند،چند ساقه ریحان و تره می تپانم توی دهان و بلافاصله یک تکه گوشت نیم پز،آبدار است و بفهمی نفهمی طعم خون میدهد.خون گوسفندهای پروار دشت مغان،خون گاو های هر فورد انگلیسی ،طعم خون بینی مشت خورده،طعم خون سربازان جنگ...سیرمانی ندارم.رستمی شده ام که بعد از یروزی در نبرد،خوان و دستر و عیش و نوش فراهم می کند. اما من کدام نبرد زندگی ام را برده ام؟
یادداشتها