بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

صبا کاظمی

@Saba.kzm

20 دنبال شده

36 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                تخیلش رنگ و بو و مزه دارد!
تخیلش گاه رنگ غروب آسمان را با آبی دم صبح ترکیب می‌‌کند و آسمان صورتی به شما می‌دهد!
تخیلش گاهی رنگ ارغوانی گُلی را با مزه گسِ ازگیلی قاطی می‌کند و بوی چوب سوخته از آتش خاموش شده در جنگل مه‌گرفته‌ای را زیر مشامت می‌کشاند!
تخیلش کاری می‌کند رنگ عنابی تنه درختان با تمشک‌های رویش برایت طعم دمنوش هل و دارچین را زنده کند که چندتا حبه نبات زعفرانی کنارش نشسته‌اند..
گاه شربت بهارنارنج را زیر همان آسمان صورتی به دستت می‌دهد و گاه کنار آتش خاموش شده‌ی همان جنگل مه‌گرفته برایت چای به‌لیمو دم می‌کند...
تخیلش طعم تلخ نعنا را با رایحه رنگ ترش اناری به خوردت میدهد و تو می‌مانی و رویای انارهای نعنایی! که چگونه رنگ‌ها می‌توانند طعم داشته باشند؟! و طعم صداها در دهانت مزه ‌کند؟! حتی طعم تصویری که در ذهنت ساخته شده زیر زبانت مثل آبنبات آب می‌شود!و می‌نشینی و یکی یکی انارها را باز میکنی و به جای یاقوت، از داخل انارها نعنا دون میکنی! 
تخیلش گاه خشن می‌شود و بوی باروت را از ذهن دودگرفته‌ات زیر بینی‌ات می‌کشاند و صدای گلوله را از برگه‌های کاهی نوشته‌ها به گوشت می‌رساند.. و تو کنار بمباردمان مجلسِ دوران قاجار مشروطه‌خواه میشوی! هرچند که نسل چندم انقلاب ۵۷ باشی باز هم دلت می‌خواهد با مشروطه‌خواهان در خیابان بهارستان تیر در کنی و جلوی جولانِ قزاق‌ها رنگ شجاعت بریزی و بوی آزادی را زیر ذهن انقلابیون ۵۷ هموار کنی...
کتاب را که بخوانید مثل گل آفتابگردان هر طرف که  آفتابِ تخیلش بچرخد چرخ می‌خورید! اینجا در بی‌کتابی، تخیل، آفتاب است و شما گل آفتابگردان..
خلاصه اینکه کتاب را بخوانید آفتابگردان‌های نازنین! ذهن میرزا یعقوب عجيب است!  شاید مثل من میرزا یعقوب را دوست نداشته باشید؛ هیچکس آدم بدعنقِ بزدلِ چاپلوسِ تملق‌گوی بددهنِ رندِ آب‌زیرکاهِ پرو که طماع هم هست را دوست ندارد!! اما باید ازش ممنون بود که داستان رو برامون تعریف کرد!! ولی هرگز او را و تخیلش را و اتفاق‌های آشفته‌اش را فراموش نخواهید کرد... اما بدانید گاهی کتابِ بی‌تربیتی می‌شود! با بی‌ادبی‌هایش حتی اگر خندیدید یادتان نرود محکومش کنید! 
می‌توانم تاصبح بنشینم و برایتان تخیلی از جنس رویای بی‌کتابی بنویسم...
        

باشگاه‌ها

باشگاه رواق

204 عضو

تصویر دوریان گری

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

ممنون که یادداشت من رو خوندید🙏🏼 دیدن پیشرفت‌ها به منزله انکار مشکلات نیست و اصولا پیشرفت کردن به معنی مشکل نداشتن نیست! ما هم از قشر متوسط‌ایم و از لحاظ معیشیت در مضیقه... ولی اینکه کشوری مشکلات زیادی داشته باشه به این معنی نیست که نتونه پیشرفت کنه. ما در مسائل اقتصادی به شدت ضعف داریم و به خاطرش بارها مقاله، اعتراض،تحلیل‌ها، مناظره‌ها و... منتشر شده. ولی همزمان رتبه‌های برتری در پزشکی، نانو، شرکت‌های دانش بنیان، صنعت نظامی و .. هم بدست آوردیم. و این کتاب مقایسه پیشرفت‌های بعد انقلاب در چندین حوزه مختلفه نه فقط مسائل اقتصادی. در حوزه زنان، بهداشت، راه و شهرسازی، سوادعمومی و... هست.
صبا کاظمی پسندید.
صبا کاظمی پسندید.
صبا کاظمی پسندید.
            بسم رب الامریکا و آمریکاییان

امسال تازه در مطالعات خودم غرب شناسی رو وارد کردم و سعی در شناخت تمدن عظیم و پر نفوذ غرب کردم.
با خودم فکر میکردم قطعا این کشور ، بدون پیشینه خاصی، چگونه تونسته به مهد آمدی جهان در حال حاضر تبدیل بشه و بعد از آن چرا امام اون رو شیطان بزرگ نامیده.

قبل از خواندن این کتاب ، کتاب توسعه و مبانی تمدن غرب رو خوندنم (از شهید آوینی) که دید ایدیولوژیک خوبی نسبت به آمریکا و تمدن غرب بهم داد.

این کتاب هم دید تاریخی از مواجهه این کشور با خودش ، با کشور های دیگر و با ایران رو به صورت یک تاریخ خوشخوان و جذاب و زجرآور بهم داد. (حتما ان‌شاءالله سعی میکنم تمام مطالبش رو به صورت نموداری خلاصه کنم و پیشنهاد میکنم شما هم بکنید.)

قطعا کتاب رو توصیه میکنم، چون:
۱. حقایق تاریخی به همراه فکت علمی داره
۲. دسته بندی مناسب و سیر تاریخی جالبی داره که انگار داری یه داستان تلخ رو می‌خونی
۳.زبان این داستان طنزه(ولی بی‌مزه بود خیلی طنزاش شایدم چون اوضاع خیلی خیلی تلخ بود نمی‌تونستم بخندم شایدم نه!)
۴. کاریکاتور هم زیاد داره و خسته نمیکنه.

کنار این کتاب برای مطالعات بیشتر هم خودم سعی میکنم لیست کتاب غرب‌شناسیم رو کامل کنم .
هم میتونین به سایت usfacts.ir مراجعه کنید.

یاعلی
          
صبا کاظمی پسندید.
            داستان اما گیرافتادن جوانکِ طلبه‌ایست در دست اشرار لبِ مرزی و شرطِ ازادی‌اش می‌شود شفادادنِ یک کودک مادرزادیِ معلول؛و چالشِ این اسارت چند روزه‌ی سختِ حمید  باعث کنکاش صبغه و سابقه ایمانی و زندگانی‌اش می‌شود 
برای او تلخ بود؛ برای من شیرین .
داستان در بطن ماجرا اما،بازی کردنِ خدا با ایمانِ حمید بود،حمیدی که به گمانش مومن بود و درپی معنا 
و این بازی بد محکی بود برای تشخیصِ سره از ناسره ایمانش.
حمید تا رگ و پیِ ایمانش را کاوید،شعاع ایمانش را متر زد و بعد هم ایمانش را از باورهای چرکابه‌اش  شست و پهن کرد در مقابل نورِ این اتفاقِ تاریک.
حمید از پوستین طلبگی جسته بود و شده بود راویِ بددلِ شکاکِ بی‌رحم خود.
من دوسش داشتم،هم روایت را و هم نوع نگارش را.
جملات کوتاه و لیز بودند؛سُرَم می‌دادند تندی به صفحات بعدی،توصیفات کوتاه و دقیق و حسی نویسنده برایم ملموس بود .
نقطه عطفش و گره‌‌ها و گره‌گشایی‌ها هم الحق خوب بودند،اینکه دستِ نویسنده را نمیشد بخوانم سرعت خوانشم را می‌برد بالا.
خیلی وقت بود داستانی به این تُند و تیزی نخوانده بودم.
خوشمان آمد.
          
صبا کاظمی پسندید.
صبا کاظمی پسندید.
صبا کاظمی پسندید.
            
آقا اجازه؛  چرا ما رو آفریدی؟
قبل از اینکه خدا دهان باز کند؛شاگردهای لیموشیرینی که فقط حفظ می‌کنند و نمی‌فهمند یک‌صدا سر می‌دهند:تکاااااامل
کات.
همینجا دست نگه دارید.
کتاب رشد می‌خواهد به همین سوال جواب بدهد با این تفاوت که جوابش کلیشه‌ی به تکامل رسیدن نیست.
منبع و مرجعش کلام خداست!خود خدا!از سوره عصر.
مرحوم صفائی اینگونه شروع می‌کند برای اینکه بفهمیم «برای چه هستیم»باید بدانیم«با چه_استعدادهایی_ هستیم»
جواب دم دستی و کلیشه‌ی تکامل می‌رود کنار چرا که تکامل انسان در دو بعد ماده و معنا؛انسان را زودتر به بن‌بست و پوچی می‌رساند.
اگر تکامل نه،پس چه؟رشد!
چرا باید رشد کنیم؟چون استعداد و لوازمش را داریم.شما در یک اتاق؛با توجه به تجهیزات و ابزارش تشخیص می‌دهید کارایی و هدفش چیست؛از تجهیزات دندان‌پزشکی اتاق پی می‌برید که هدف این اتاق چیست
(×استعداد‌های انسان را از دو طریق می‌شود فهمید؛از مقایسه با دیگر موجودات و دیگری از نیازهایی که دارد؛هر نیاز انسان بیانگر یک استعداد ازادی نمایانگر اراده؛اعتراف نمایانگر وجدان و ...)
پس رشد نه به معنای تکامل استعدادها بلکه به معنای «جهت‌دادن» به استعدادهای تکامل یافته است تا انسان زیاد شود و همین اهمیت جهت و راه داشتن،انسان را به ضرورت داشتن مذهب می‌رساند.
راهی که انسان در پیش دارد؛بی‌نهایت است.مقصدش به سمت چیزیست که از او بزرگتر است و اگر مقصد کوچکتر از انسان باشد(پول،دنیا،مقام،عشق و )انسان می‌بازد.خودش را می‌بازد.
ان الانسان لفی خسر،که همه‌ی انسان‌ها در حال باختن هستند و خدا برای تحکیم حرفش سوگند یاد می‌کند.ببین انسان تو در حالت معمول،عادی، اصلا به‌صورت پیش‌فرض در حال کم‌شدنی،در حال هدررفتی،داری می‌بازی
اما یک عده بازی دنیا را به نفع خودشان می‌توانند رقم بزنند،در حال زیاد شدن هستند،سبقت گرفته‌اند.
اینان چه کسانی هستند؟ادامه ایه الا الذین امنو و عملوالصالحات.کسانی که عشق اوردند و عشقشان را اثبات کردند.دیگر چه کردند؟
آنان که به حق می‌رسند،به حق می‌رسانند!بی‌تفاوت نیستند.
و تواصو بالحق و تواصو بالصبر ...
که یکدگر را سفارش می‌کنند؛تذکر می‌دهند که تذکر غفلت‌سوز است‌.
(آهی که  امیرالمومنین می‌کشد:آه من قله‌الزاد وطول‌السفر)
وقتمان کم؛توشه‌مان کم و راهمان بس دراز است.
پس سرمایه‌ها و استعداد‌هایتان را به دکانی ببرید برای تجارت که بیرزد؛که زیاد بشود؛که سود حاصل شود.
دوبازار داری یکی الله است و دیگری غیرالله(مردم،دنیا،نفست و ...)اگر نفهمی خودت را می‌دهی و چندتا بارک الله می‌گیری اما ادم زرنگ می‌فهمد که خوردن و خوابیدنش هم باید حاصلخیز باشد،این است که نیتش قربه الی الله است و انی به انی در حال زیاد شدن و طی طریق است ...
          
صبا کاظمی پسندید.
            امیدوارانه دوست دارم فکر کنم سوالی که استاد صفائی حائری مطرح می کندشاید سوال خیلی از معلمان ، مربیان و یا ادم هایی باشد که به یک آگاهی و حقیقتی رسیده اند و نمی توانند بی خیال و دل آسوده باشند.آتشی در دلشان شعله می کشد که نمی گذارد ارام و بی هیاهو بنشینند.
اما سوال چیست؟
اینکه چگونه می توان بین خود و نسلی که نه پس از ما ،که با ما و در زمان و زمانه ما زندگی می کند آن هم با یک شکاف که باعث شده ما را نفهمند،دردهای ما را نفهمند،علت خنده ها  و گریه های ما را نفهمند پلی برقرار کرد.اگر این شکاف و فاصله را احساس کردی پس برتوست که این شکاف را پر کنی.
حرف نویسنده این است که دین از جنس عاطفه صرف نیست بلکه از جنس عقل است و عمل پس هم قابل انتقال است ،هم قابل نقد.
این انتقال یک وظیفه عمومیست اما ضرورتش چیست؟
ضرورت در اگاهی بخشیست که زمینه ساز ظهور است،به راه و نه بیراهه رفتن ادمها و دیگر اینکه ادای دین و امانت است برای تربیت و انتقال به نسل بعدی.
سرفصل های مفیدی  درباره ویژگی های علم،حامل علم،تبلیغ علم و حفظ و نگهداری ان دارد.
این کتاب برای آدم های دلسوزییست  که سوزدل دارند،نوری یافته اند و می خواهند روشنی بخش باشند،امانتداری کنند با ادای امانت.
برشی از کتاب
"تو وکیل نیستی،مسیطر نیستی که مبشر،مذکر و معلمی.همین و همین.تو امده ای آدمها را نقد کنی،خواستند بیایند،نخواستند نیایند.تو امده ای ایجاد زمینه کنی،نیامده ای که ادم ها را بسازی بین این دو فرق هست."
          
صبا کاظمی پسندید.
            کل ماجرا را توی مشتم فشار می‌دهم، افشانه‌اش می‌شود یک جمله و از میان انگشتانم سر می‌خورد. 
« ‏فاش بگویم هیچکس جز آنکه دل به خدا سپرده است رسم دوست داشتن نمی‌داند»(شهید آوینی) 
عشق، این چیزی که هنوز نمی‌دانم مخلوق است یا خالق، همین چیزی که آدم‌ها در وهم و واقعیت به دنبالش می‌گردند که نمیدانم عشق را به دام خود بیندازند یا خود را در دام عشق بیفکنند!
ماجرا همین است؛به نام خدا، عشق. 
روایت منوچهر و فرشته سرنخ است برای آدم‌ها. اصلا تو بگو انگار ملاک تشخیص عشق است با چیزی که خود را در قد و قواره‌ی عشق جا می‌زند. 
عشق منوچهر انقدری بزرگ بود که این دنیای کوچک و تاریک برایش تنگ بود
پس عشقش را جاری کرد به سمت فردای این دنیا، به سمت خدای این و آن دنیا
به مقصد ابدیت... 
و کدام عاشقیست که عشقش را ابدی نخواهد و نداند؟ 
قصه‌ی منوچهر و فرشته را پیشنهاد می‌کنم
برای تو که می‌خواهی رسم عاشقی بدانی 
 و ببینی این عشق از قعر زمین تا آسمان چگونه پروازت می‌دهد به همراه شورِ شیرینِ اشک. 
و تو چه می‌دانی ای فرزند آدم که عشق چیست؟ 
که عشق مقصدی جز او ندارد و هر که به او دل نسپرده رسم عاشقی نمی‌داند.
 
          
صبا کاظمی پسندید.
            «عادت،دشمنی است که انسان را در تملک خود دارد»امیرالمومنین(علیه‌السلام)

می‌خواهم از اینجا شروع کنم.از اینجایی زویا پیرزاد می‌گوید:
عادت، بی‌رحم‌ترین زهر زندگی‌ست. زیرا آهسته وارد می‌شود، در سکوت، کم‌کم رشد می‌کند و از بی‌خبری ما سیراب می‌شود و وقتی کشف می‌کنیم که چطور مسموم ِ آن شده‌ایم، می‌بینیم که هر ذرهٔ بدنمان با آن عجین شده است، می‌بینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ داروئی هم درمانش نمیکند.»
و اما عادت!
عادت!کلمه‌ای پیش‌پا افتاده و دم دستی که سهل  به نظر می‌آید.
انگار که هیچ محلی از اعراب در زندگی‌هامان ندارد.
جناب کلییر عزیز!اینجا دست روی تخت سینه‌‌ی باورت می‌گذارد.
می‌نشاندت روی صندلی و باحوصله توضیح‌می‌دهد 
که عادت،چقدر در زندگی‌ات محلی از اعراب است.تو بگو چنانکه خود اعراب است.
حالا که این عادت‌های خرد و پیش پا افتاده زندگی‌,با تغذیه از زمان جای پایشان بزرگ و بزرگتر میشود 
مثل همان هواپیمایی که تنها با یک درجه انحراف دماغه‌اش,در جایی با فاصله زیاد از مقصدش فرود می‌آید،یکهو به خودت می‌آیی می‌بینی سر از غرب عالم در آوردی چنانکه نقشه زندگی مقصدت را شمال غربی نشان می‌داد.
خب جناب کلییر عزیز،مسئله را به خوبی مطرح و احساس نیاز تو را به این کلام زیبای امیرالمومنین که«فضیلت،چیره شدن بر عادت‌هاست»بیدار می‌کند.دستت را میگیرد و قدم به قدم یادت می‌دهد که چطور عادت‌های نو بسازی و لباس مندرس عادت‌های نارفیقت را از تن زندگی‌ات دربیاوری.
و این دقیقا حسن این کتاب است.عملکردی و کارگشا بودنش.
یکبار توی طاقچه خواندمش و دیدم نه نمی‌شود 
باید کالبدش را گیر بیاورم و دوباره بخوانم.
کتاب لذیذی بود،به لذت عمل‌گرایی.