یادداشت‌های علیرضا گلرنگیان (33)

            رمان «وقت بودن» را جلیل سامان نوشته است. وی علاوه بر نویسندگی این کتاب، سریال‌های پروانه، ارمغان تاریکی و نفس را هم کارگردانی کرده است. تازه‌ترین اثر او در صدا و سیما، سریال «زیرخاکی» است که توانایی او را در داستان‌گویی به خوبی نشان می‌دهد.
جلیل سامان در کتاب «وقت بودن» همه‌ی عناصر رمان را به کار می‌گیرد تا تجربه‌ای به‌یادماندنی را به مخاطب عرضه کند. توصیف‌ها کافی، گفت‌و‌گوها پیش‌برنده و روایت گیرا و گاهی میخ‌کوب‌کننده است. البته می‌توان به نیمه ی دوم کتاب نقد وارد کرد که تقریباً سرسری به آن پرداخته‌ شده است و کتاب گویی در سراشیبی می‌افتد تا به پایان برسد.
موضوع داستان درباره‌ی یک جوان بلوچ و یک سرگرد کارکشته است که داستان زندگی آنها به طور موازی با هم روایت می‌شود. جان‌محمّد که به اتّهام قتلی از هشت سال پیش در زندان به سر برده، اکنون به روستا برگشته تا زندگی ویران‌شده‌اش را سامان بدهد. درست از آن طرف، سرگرد کاظمی هم آخرین سال خدمتش را در منطقه‌ای می‌گذراند که مشهور به خلاف است. او تمام همّتش را به کار می‌بندد تا امنیت را در منطقه برقرار کند؛ بدون آنکه خون یک مظلوم به زمین ریخته شود. در ادامه تصمیم‌های این دو نفر به طرزی هوشمندانه با همدیگر گره می‌خورد و از این کشمکش به وجود آمده، داستان به پیش می‌رود.
این کتاب علاوه بر آنکه ما را با فرهنگ مردمان بلوچ آگاه می‌کند و از محرومیت‌ها و زمینه‌های پیدایش جرم و جنایت سخن می‌گوید، سفری عمیق به لایه‌های درونی ما انسان‌ها دارد. جایی که خودخواهی‌های ما لانه کرده است و از دل آن کارهای خطرناکی بیرون می‌زند. پایان‌بندی داستان برخلاف نظر خیلی از خوانندگان باشکوه و زیباست؛ شورشی علیه خودخواهی و سلامی بر انسانیت.
          
            از آنجا که از سه ستاره دادن واهمه دارم، دو ستاره می دهم امّا این به معنای آن نیست که از خواندن کتاب راضی نبودم. راستش را بخواهید، مستوری آن چنان که باید مرا در خودش غرق نکرد. بیش از هر چیز به ساختاری برای نمایش و فیلم شبیه بود تا داستان. چرا، کنجکاوی برای پیدا کردن علّت ها و سرنخ هایی که در طول داستان ذهنم را به خود مشغول کرده بودند، مرا پای کتاب نگه داشته بود. امّا از یک جایی به بعد تنها ورق می زدم تا هرچه زودتر تمام شود. نویسنده گفت و گو نویس قهّاری است امّا به همان اندازه از کنار پرداخت صحنه ها گذشته و ریتم تندی به داستان بخشیده. از طرفی تعداد زیاد شخصیت ها مرا سردرگم می کرد و ربط دادن ماجراها و آدم ها به یکدیگر بیش از پیش بر حیرتم می افزود. ابهری که بود؟ مازیار از کجا پیدا شد؟ نوروزی چه جور شخصیت و شکل و شمایلی داشت؟ بخشی از این انتقادات به سبک نوشتن مؤلف بر می گردد که نمایشی است. ممکن است این سبک برای بقیه محبوب باشد امّا برای من نه آنچنان که باید. به یاد بیاوریم سبک نوشتن احمد محمود را، با آن لحن گرم و گیرایش! با این حال از خواندن کتاب پشیمان نیستم. رزق من بود.