مریم مظلومی

@mmazloomi

90 دنبال شده

49 دنبال کننده

                      
                    
گزارش سالانه بهخوان

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه همخوانی تخصصی

40 عضو

عبد صالح خدا

دورۀ فعال

همخوانی کتاب

116 عضو

سیمرغ سی مرغ

دورۀ فعال

باشگاه من و کتاب

44 عضو

مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

و کاش ما هم،  «و من هم من ینتظر» باشیم!

همیشه موقع بیان عقیده‌ام لکنت داشتم. ترسیدم. از نیش و کنایه. از زخم زبان. از نگاه‌هایی که از صد زخم زبان، بدتر. از پوزخند دوست و آشنا. من رییسی را دوست داشتم. اولین باری که توی تلویزیون دیدمش؛ سال ۹۶ که از آستان قدس کاندید ریاست جمهوری شد، اولین باری که توی مناظره‌ها می‌دیدمش. آن زمان‌هایی که بحث راجع به اصلح مقبول و صالح اقبل سر زبان‌ها بود. از گذشته و حال و عملکردش چیزی نمی‌دانستم. از تحصیلات دانشگاهی. پیشینه و عملکرد؛ هیچ کدام را نمی‌دانستم و به مشهورات هم اعتنایی نمی‌کردم. برایم بُت نبود، ولی دوستش داشتم. از چشم‌هایش، از کلامش، از دویدن‌هایش؛ از اخم و لبخند و حتی اشتباهات لُپی گاه و بیگاهش، مطمئن بودم، مجاهد است و تکبر ندارد. همین‌ها برای من کافی بود که دوستش داشته باشم. هروقت جایی توی گَعده‌ای، جایی که بحث گُر می‌گرفت که :«این چه وضع مملکت است، کی مقصر است و این است نتیجه شعارهای چهل ساله؟» چیزی نمی‌گفتم. چون واقف بودم کسی که کاری نکرده، و از چیزی سردرنمی‌آورَد و اطلاعاتش هم کامل نیست، باید زبانش کوتاه باشد، وگرنه خودش را رسوا کرده. هیچ وقت در دفاع از عملکردش زبان باز نکردم، هیچ کار قابل نقدی را هم توجیه نکردم. ولی هیچ وقت نتوانستم دوستش نداشته باشم، گاه و بیگاه با «پروپکانی» و «به شما ناهار دادن» هم شوخی می‌کردم. ولی جایی، نگفته بودم که باورش دارم که خیرالموجودین رجال سیاسی کشور است و خدوم‌ترین و صادق‌ترین و محبوب‌ترینشان پیش من. مهم نیست رسانه‌ها، چه تصویری در ذهن دیگران ساخته‌اند؛ من دانسته و آگاهانه به سید ابراهیم رییسی رای دادم. قبولش داشتم و متاسفانه، زبانم در بیانش، قاصر بود. الان و اینجا، پس از اتقاقی که افتاد، فهمیدم دنیا فانی است، فرصت عمر کوتاه و زبانم هم تا مدتی، گویا و بلیغ خواهد بود؛ لقمه‌های دنیا کم کم از چربی می‌افتند، رضایت‌خاطرها و محبت‌هایی که بنا نیست هیچگاه جلب شوند هم، جلب نخواهند شد! آدمی، همان باوریست که در قلب خود نگاه داشته؛ اگر باورش را به ساحت زبان و عمل جاری نکند، می‌پوسند و درمی‌ماند و می‌گندد...من، دیگر موقع بیان عقیده‌ام، لکنت نخواهم داشت؛ دیگر در دفاع از آنچه صادقانه باورش دارم، تردید نخواهم کرد... «من المومنین رجال صدقوا ما عاهد الله علیه - فمنهم من قضی نحبه و من هم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا...» و کاش ما، «و من هم ینتظر» باشیم!

خب ازونجایی که اینجا نه میشه استوری گذاشت و نه میشه یه نت موقت نوشت... و همچنین ازونجایی که نمیشه من جایی باشم و محدود بمونم و کاری که دلم میخاد رو نکنم... از این فضای یاداشت در ثبت گزارش پیشرفت استفاده می‌کنم همینی که هست :) دل کی می‌تونه آروم بگیره و خودشو بزنه به خواب و توی کتاباش غرق بشه؟! داریم تو این جامعه زندگی می‌کنیم، نمیشه و نبایدم بشه که تک بُعدی باشیم. پس با افتخار، با غرور و با سربلندی میگم منِ ایرانی، ازینکه از اتفاقات ناگوار امروز ناراحت شدم، خوشحالم. خداروشکر که شرف دارم؛ که وطن دوستم و نه وطن فروش؛ خداروشکر که مذهبی صورتی نیستم؛ که اصلاح طلب نیستم؛ خداروشکر دینِِ من از دینِ انسانیت خیلی‌ها که امروز خوشحال بودند هم انسانی تره. خدایا به حق دل‌های تک تک اونایی که امروز دلشون گرفت، دلشون شکست، ترسیدن، غمگین شدن، گریه کردن و یا فقط تو خودشون خوردن و چیزی بروز ندادن، نذار دشمن شاد شیم. خدایا عیدی امروز که عید بود رو با خبر سلامتی رئیس جمهور مردمی و همه افراد همراهش بهمون بده. خدایا، حاج قاسم گفت ما ملت شهادتیم ولی راستشو بخوای ماها دیگه دلمون طاقت نداره یه غم بزرگ دیگه رو ببینیم. خدایا نذار دوباره اشک چشای رهبر رو ببینیم. دل‌ها همه مضطر است و دیده گریان از بی‌خبری ز حامی محرومان یارب به غریب الغربایت سوگند این سید مظلوم، به ما برگردان