بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سید عزیز: زندگی نامه ی خودگفته حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان

سید عزیز: زندگی نامه ی خودگفته حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان

سید عزیز: زندگی نامه ی خودگفته حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان

حمید داودآبادی و 1 نفر دیگر
4.0
24 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

37

خواهم خواند

22

کتاب سید عزیز: زندگی نامه ی خودگفته حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان، مترجم علیرضا موحدی.

یادداشت‌های مرتبط به سید عزیز: زندگی نامه ی خودگفته حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان

            کتاب را مدت‌ها پیش خواندم و یادداشتی هم درباره‌اش ندارم. تنها چیزهایی که یادم می‌آید این تصاویر است:
یک: آن‌جا که سید می‌گوید من جامعه‌ی متکثر و دغدغه‌ی فلسطین را زمانی درک کردم که در کمربند فقر بیروت با کودکان اقلیت‌های دیگر (لبنان مجموعه‌ای از ۱۷ اقلیت است و اکثریت ندارد!) و مهاجران فلسطینی بازی می‌کردیم.
دو: وقتی سید طبق عادتش هاله‌ی قداستش را می‌درد و از این که پدرش سبزی‌فروش بوده صحبت می‌کند.
سه: سید تعریف می‌کند مادر من معتقد بود روحانیان گدا هستند و به هیچ وجه اجازه نمی‌داد من طلبه شوم. می‌گوید من به پدر و مادرم به دروغ گفتم می‌خواهم بروم بغداد دکتر شوم. وقتی رسیدم نجف بلافاصله معمم شدم. چون به طلاب غیر معمم شهریه نمی‌دادند. سپس عکس با عمامه‌ام را فرستادم برای خانواده‌ام!
چهار: وقتی سید می‌گوید روزی چند ساعت در سبزی‌فروشی پدرش می‌نشسته است و به عکس امام موسی صدر خیره می‌شده و توی دلش می‌گفته می‌شود من هم یک روزی مثل این سید شوم؟
پنج: آن‌جا که سید باز هم بی‌ملاحظه می‌گوید همه‌ی ما هسته‌ی مرکزی حزب الله مقلد شهید صدر بودیم و اصلا امام خمینی را نمی‌شناختیم! بعد از شهادت شهید صدر هم همه مقلد آقای اراکی شدیم! سپس همه مقلد امام شدیم. بعد از امام هم همه مقلد آقای فاضل شدیم! بعد همه مقلد آیت الله خامنه‌ای شدیم.
          
            از کودکی هر زمان سخنرانی های سید حسن نصر الله پخش می شد، جذب تلویزیون می شدم. نه این که چیزی بفهمم ولی نحوه ی صحبت کردن او را دوست داشتم چون بی نهایت پرشور بود و این که به ایرانی ها شبیه بود و در عین حال عربی صحبت می کرد. تا سال ها سید حسن نصرالله برایم یک راز بود. در نتیجه عبارت "زندگی نامه ی خود گفته" روی جلد کتاب فوری جذبم کرد.

بخش زندگی نامه ی سید که نود و سه صفحه را در بر می گرفت خیلی عالی بود ولی بعد از آن بخش زیادی به پی نوشت ها اختصاص داشت که حوصله ام را تا حدی سر برد. نه این که بد باشد اشخاص و وقایع توضیح داده شوند ولی من شخصا ترجیح می دادم این توضیحات نبود و اگر در قسمتی دچار ابهام شدم خودم دربارش تحقیق می کردم.
ولی بعد از آن وصیت نامه ی سید هادی نصرالله و همین طور شرح سه دیدار نویسنده با او در سال های مختلف، خیلی جالب بود. به خصوص این قسمت:
 ...تا سید حسن رویش را بر می گرداند که روی تخته سیاه چیزی بنویسد، شروع می کردیم به بازی کردن با او (سید هادی دو سه ساله) یک بار نیشگون نرمی از لپ او گرفتم که بلافاصله پای پدرش را گرفت و با زبان شیرین خود "یا بابا...یا بابا..." سر داد. تازه فهمیدم که کودکان عرب هم پدر و مادر خود را بابا ماما صدا می کنند.

از عبارت "یا بابا" خیلی خوشم آمد.:)