مینا

مینا

@Minash

3 دنبال شده

2 دنبال کننده

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

مینا پسندید.
میدل مارچ (2 جلدی)
          یادداشتی بر میدل‌مارچ:

«ما اگر نخواهیم زندگی را برای یک‌دیگر آسان‌تر کنیم، پس برای چه زنده‌ایم؟»

آن‌چه این‌بار از الیوت می‌خوانیم، رمانی‌ست غنی و سرشار از خصایص انسانی، انگیزه‌های آشکار و نهان آدمی، اعمال و وجدانِ برانگیخته‌شده‌اش از شرم، زنجیره‌ی ارتباطات‌اش و مهم‌تر از همه‌ی آ‌ن‌ها، زندگی زناشویی‌اش.

در این‌جا، گسترده‌تر از ادام بید و سایلاس مارنر، بستر شکل‌گیری روابط، شهری‌ست به‌نام میدل‌مارچ. زمانی که با یک شهر طرفیم، یعنی با یک جامعه مواجه شده‌ایم. جامعه‌ای که ریشه‌اش در مهمانی‌ها و دیدارها و روابط کاری و روابط عاطفی شکل گرفته‌است. الیوت کاراکترهایش را در کار، در خانه‌، و در تنهایی‌شان با دقتی شگفت مشاهده می‌کند، بدین شکل، کاراکترها هم‌زمان در چندین بُعد از زیست‌شان، به خواننده شناسانده می‌شوند. در میدل‌مارچ است که نبوغ الیوت در خلق روابطی این‌چنین تاثیرپذیر و شکل‌یافته از یک‌دیگر، و وفاداری به واقع‌گرایی و تحلیل آدمیزاد به شکل لایه به لایه، نمود پیدا می‌کند.

در میدل‌مارچ زندگی خانواده‌های بسیاری چه آشکارا و چه غیرمستقیم، بررسی می‌شوند. اصلی‌ترین این خانواده‌ها عبارت‌اند از لیدگیت‌ها، کازابن‌ها، وینسی‌ها، چتام‌ها، بالسترودها، گارت‌ها و فیربرادرها. با این حال به کاراکتر داروتیا بیش‌تر پر و بال داده شده‌است. داروتیا، که از لحاظ «فرشته‌وار بودن»اش شباهتی زیاد به داینای ادام بید دارد، تجسم بارز زنی‌ست که برای رسیدن به درک شخصی‌اش از زندگی و انسان‌ها، تلاش می‌کند.
الیوت با نگاهی جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه، مسائل سیاسی دهه‌ی سوم قرن نوزدهم و فرهنگ روابط شهری را نقادانه بررسی می‌کند. تاثیر شغل انسان بر روی عقایدش، خلق‌وخویش، اهدافش و اعمالش، بسیار موشکافانه به‌میان می‌آید. 

نگاه ذره‌بینی او به «زن» و ردپای موثرش در تمامی رخدادها غیرقابل انکار است. در میدل‌مارچ، مردان بدون هم‌راهی زنان، از کارها و اعمال‌شان اطمینان ندارند، در میدل‌مارچ مردان به زنان برای نگه‌داری از امید و غرورشان نیازمندند. 
دیدگاه الیوت بر روابط زناشویی و تاثیر روحی و جسمی آن روی انسان بسیار قابل تأمل است. او در ظاهر به شکل‌گیری روابط جوانان می‌پردازد، و در بطن رمان، رابطه‌ی پدر و مادر آن‌هاست که مورد بررسی قرار می‌گیرد. با نگاهی عمیق‌تر می‌توان ریشه‌ی شکل‌گیری بسیاری از عقاید و خلقیات کاراکترها را در رابطه‌شان با خانواده و والدین‌شان پیدا کرد.

درواقع میدل‌مارچ زندگی کاراکترهایش را به دو شکل نمایان می‌کند. آن‌طور که واقعا هست و آن‌طور که جامعه می‌بیند؛ و عمق پردازش روان‌شناختی‌اش آن‌جاست که احساس درونی کاراکترها بسیار با احساسی که در جامعه برمی‌انگیزند متفاوت است، و آن دسته‌ای به آرامش خاطر می‌رسند که خود را در قبال احساس جامعه مسئول ندانند، هم‌چون گارت‌ها و در آخر لادیسلاها.
هم‌چنان مانند دیگر آثارش، الیوت هم‌دلی انسان‌ها را دلیل بر روشنایی زندگی می‌داند. در نگاه او، این هم‌دلی‌ست که به انسان قدرت ادامه و تغییر می‌دهد؛ و در میدل‌مارچ هم‌دلی کردن پارتنرها یکی از مهم‌ترین اصول پایداری روابط مطرح می‌شود.
در رمان بخش زیادی از لحن شاعرانه‌ی الیوت که در ادام بید و آسیاب کنار فلوس به چشم می‌آمد، از میان می‌رود و جای خود را به روایتی دقیق و تحلیل و مطرح کردن دیدگاه‌هایی می‌دهد که پیش از آن این‌طور گسترده و به‌عبارتی با آسودگی تشریح نشده بودند.

در میدل‌مارچ، کاراکترها برای رسیدن به اهداف والای‌شان تقلا می‌کنند؛ حال آن که از پس روزمرگی زندگی برنمی‌آیند. چیزی که میدل‌مارچ از آن غنی‌ست، عواطف و جهان درونی انسان است. الیوت هم‌چنان تمرکزش را بر روی خود انسان، انگیزه‌هایش، رویاهایش و اعمالش می‌گذارد، و این ویژگی اوست که باعث می‌شود رمانش در این دنیای مدرنیته نه تنها دور از عواطف و غیرقابل درک نباشد، ‌بل‌که ما را بار دیگر به شور زندگی بازگرداند.
        

8

مینا پسندید.
اما
          یادداشتی بر اِما:

اِما، رمان چهارم جین آستن که در سال‌های 1814-15 نوشته شد، به زندگی عمدتا چهار خانواده در ناحیه‌ی هایبری انگلستان می‌پردازد.

اِما شاید دوست‌داشتنی‌ترین قهرمان جین آستن نباشد، اما بی‌شک مدرن‌ترین کاراکتر زنی‌ست که او خلق کرده است. اِما، به‌قول نویسنده، دختری باهوش، زیبا، و با جایگاه اجتماعی بالا و ثروت‌مند است. با این حال او تا حدی لوس، خیالاتی و مغرور است. اِما کاراکتر اصلاح‌پذیری‌ست که در پایان رمان با اوایل آن متفاوت است.

آستن در اِما قدرت نویسندگی‌اش را با طنز قوی و محکمش، و شکل روایت دوگانه‌اش نشان می‌دهد. او درحالی که کل رمان را با دید سوم شخص روایت می‌کند، با ظرافت میان نظرگاه قهرمان داستانش و نظرگاه راوی، با پرده‌ای که یک طرفش حقیقت است و طرف دیگرش خیال، فاصله ایجاد می‌کند. و خواننده بیش از آن‌که در جهان واقعیت قرار گرفته باشد، در دنیای ذهن کاراکتر و خیال‌پردازی‌های اوست و اتفاقات را با گذر از فیلتر دیدگاه کاراکتر مشاهده می‌کند. این هنری بود که بعدها توسط جویس و وولف شکوفا شد. 

دو مسئله ستون‌های اصلی عمده آثار آستن را تشکیل می‌دهند: ازدواج و جایگاه اجتماعی. قرن نوزدهم عصری بود که آدم‌ها براساس چند فاکتور مشخص، جایگاه اجتماعی و ارزش‌شان مشخص می‌شد. فاکتورهایی مانند نام خانوادگی، میزان شهرت، سهم ارث، حلال‌زادگی، ثروت و جنسیت. این فاکتورها مشخصه‌هایی بودند که بیش از خود آن شخص زندگی‌اش را شرح می‌داد. جین آستن با طنز پرقدرت بسیار ظریفش به نقد این جامعه‌ی وابسته به جایگاه‌ها و رتبه‌های اجتماعی می‌پردازد و آن را به سخره می‌گیرد. او این کار را تقریبا در همه‌ی آثار قبلی‌اش نیز انجام می‌دهد. 

و ازدواج، مسئله‌ی دیگری که آستن در آن آن‌قدر تبحر دارد که در رمان‌هایش با خلاقیت‌ و به‌شکل‌هایی گوناگون پرداخته است. در این رمان، اِما با تصور این‌که در بهم رساندن آدم‌ها استعداد دارد، خود را در مسائل عشقی جوان‌ها دخالت می‌دهد و با وجود چندین اشتباه، هم‌چنان نمی‌تواند جلوی خیال‌پردازی‌هایش را بگیرد. اِما گمان می‌کند می‌داند در دل هر کس چه اتفاقاتی در جریان است، غافل از این‌که در آیینه‌ی حقیقت به دل خودش نگاهی بیندازد. رابطه‌ی اِما و آقای نایتلی از بخش‌های دل‌نشین داستان بود.

آستن رمان‌هایش را بصری می‌نویسد. به‌گونه‌ای که قصه را هنگام خواندن می‌توان تماشا کرد و کاراکترها را می‌توان دید. او از توصیف بیش از اندازه‌ی اتفاقات در تشخیصی دقیق و به‌موقع خودداری می‌کند و سعی می‌کند بار عاشقانه‌ی رمانش را در تعادل نگه دارد.

حالا دیگر همه‌ی رمان‌های جین آستن را خوانده‌ام و او را بیش از پیش دوست دارم. آستن یکی از مهم‌ترین
نویسنده‌های زن انگلستان و قرن ۱۸/۱۹ ام است. او رمان عاشقانه‌ی غنی را در ادبیات انگلیسی توسعه داد. به‌تر است پیش از زدن برچسب‌هایی هم‌چون «سطحی» و «بی‌ارزش» به این نویسنده، با خودش و عصر معاصرش آشناتر شد و عمیق‌تر آثار او را مطالعه کرد.
        

8

مینا پسندید.
سرگذشت تام جونز: کودک سر راهی
          یادداشتی بر سرگذشت تام جونز:

تام، کودکی‌ست که به ناگاه شبی در اتاق شخصی مرد نیک‌سرشتی به‌نام آقای آلورتی، پیدا می‌شود. آلورتی تام را همان‌‌گونه بزرگ می‌کند که گویی پسرش را، اما دسیسه و بدذاتی خواهرزاده‌ی آلورتی این پدر و فرزند هرچند صوری را، با بدگمانی آلورتی نسبت به تام، از یک‌دیگر جدا می‌کند. تام که هم پدرش را از دست می‌دهد و هم عشق زندگی‌اش را یعنی سوفیا قهرمان‌بانوی قصه، بدون پول راهی سفری دراز و طولانی می‌شود. 
سوفیا، قهرمان‌بانوی داستان فیلدینگ نیز که تحت فشار اصرارهای پدرش برای ازدواج با بلیفیل (خواهرزاده‌ی آلورتی و دشمن تام) قرار دارد، و از بلیفیل منزجر اما عاشق تام است، از خانه‌ی پدری‌اش فرار می‌کند و هم‌زمان با تام در سفری پیچیده و پراتفاق پا می‌گذارد. 
سفر در سرگذشت تام جونز، زمینه‌ی شکل‌گیری روابط گسترده‌ای می‌شود که راه را برای آمد و شد کاراکترهای بسیاری از مکان‌های مختلف و با سرگذشت‌هایی گوناگون فراهم می‌کند. 
فیلدینگ، همچون راهنمای مسیر، در جاده ایستاده است و در انتظار خواننده، تا با هم مسیر داستان را طی کنند. 

سرگذشت تام جونز، هنر فیلدینگ است در به رخ کشیدن قدرت قلمش، و قدرت گفتارش. فیلدینگ مخاطبش را بسیار خوب می‌شناسد. او اساسا خواننده‌ی اثرش را شخصی باهوش می‌بیند و با این اصول، همین خواننده‌ی باهوش را چنان خوب فریب می‌دهد و حقایقی غیرقابل پیش‌بینی را با برنامه‌ای دقیق و هوش‌مندانه برملا می‌کند، که خواننده هاج و واج در بهتی که به لذتی وافر منجر می‌شود، می‌ماند. 
فیلدینگ با تمام احترامی که برای خواننده‌ی رمانش قائل می‌شود، گویی در کتاب آخر اثرش می‌گوید: من از تو باهوش‌ترم، حالا برای آن‌که بفهمی چه شد، می‌توانی برگردی به عقب و آن را دوباره از اول بخوانی.
به راستی هنوز رمان برایم تمام نشده. نه، انگار که تازه شروع شده. دلم می‌خواهد دوباره از اول آن را بخوانم، اما اگر این کار را بکنم، می‌دانم که فیلدینگ با تمسخر نگاهم خواهد کرد. 

سرگذشت تام جونز نه تنها داستانی طویل اما لذت‌بخش است، که راهنمای خوانش آن توسط نویسنده در لابه‌لای رمان نهفته شده است. فیلدینگ اثرش را با دقتی خداگونه می‌آفریند، و خود نیز آن را بررسی می‌کند. نویسنده‌ی ما که نمی‌خواهد هیچ فرصتی برای صحبت‌های شخصی‌اش از دست دهد، فصل اول هر کتاب را به خود اختصاص می‌دهد. او ادبیات داستانی را با ناداستان ادغام می‌کند و نتیجه‌اش کتابی‌ست سنگین اما بس به‌یاد ماندنی.

هنری فیلدینگ که در ابتدا به نمایش‌نامه‌نویسی مشغول بوده‌است، این وسواس نوشتار را بیش از هر نویسنده‌ی دیگری رعایت می‌کند. او داستان طرح نمی‌کند، بلکه بازی‌گرانی خلق می‌کند که روی صحنه مشغول اجرای نمایش‌اند. پس این‌جا، روی صحنه، هیچ‌گونه خطایی مجاز نیست. همه‌چیز باید در زمان خودش اتفاق بیفتد و نکته این‌جاست که خواننده نه به‌عنوان تماشاچی، بلکه به‌عنوان شاهدی در پشت‌صحنه حضور دارد.

سرگذشت تام جونز نه‌تنها درباره‌ی «تام جونز» است بلکه به مفهوم «سرگذشت» نیز می‌پردازد. بارها در داستان شاهد روایت‌هایی هستیم بسیار متفاوت و حتی متضاد از «سرگذشت تام جونز» توسط کاراکترهایی که یا به تام جونز نزدیک‌اند و یا سرگذشتی که شنیده‌اند را بازگو می‌کنند. این اتفاق به خواننده امکان پردازش شخصی به سرگذشت واقعی تام جونز را می‌دهد و سیر اتفاقاتی که برای قهرمان داستان میفتد؛ و این چیزی‌ست که فیلدینگ با تمام وجود خواهان آن است. نویسنده نمی‌خواهد خواننده چیزی را پیش‌بینی کند. او همیشه پیش از حادثه، اخطارش را می‌دهد. فیلدینگ می‌خواهد خواننده را با خود شریک کند و به لایه‌های عمیق‌تری از داستان ببرد. او با ادغام روایت حماسی و کمیک و رئال، به شیوه و سبک شخصی خودش می‌رسد و آن را آگاهانه اعلام می‌کند.

برخورد تند فیلدینگ با «منتقد» بخش دیگری از داستان بود که بسیار به دل نشست. «نقدِ منتقد» کاری‌ست که فیلدینگ از ابتدای رمانش به آن مشغول است تا پایان.
نگاه عریان و بی پرده‌ی رمان به «زن» و جدا کردن آن از «قداست» و «پاکی» یکی از نکات برجسته‌ی نوشته‌های فیلدینگ است. تام جونز پر است از کاراکتر، چه مرد و چه زن. در این میان زنان نقش‌های فراوانی ایفا می‌کنند. زنانی هستند که مانع مسیر جونز می‌شوند، زنانی هستند که خیرخواه جونزاند و هم‌چنین زنانی که عاشق و بعد دشمن قهرمان داستان می‌شوند.

رابطه‌ی جونز با زنان را می‌توان بسیار دقیق‌تر و با جزئیات فراوان بررسی کرد. جابه جایی مقام شکار و شکارچی، چگونگی استفاده‌ی جونز از قدرت جنسی‌اش برای رسیدن به خواسته‌های خود، و مکر و حیله‌ی زنان برای هم‌خوابی با او، و هم‌چنان احترام فراوان قهرمان به این جنس و برخوردش با لطافت و مهربانی که موجب خشم قهرمان‌بانوی قصه می‌شود.

سرشت و ذات انسان و چگونگی رفتارش بر طبق غریزه‌اش، اصلی‌ترین محرک و موثرترین خصوصیتی‌ست که در کنش‌ها و متعاقبا سرنوشت کاراکترها به ویژه قهرمان و قهرمان‌بانو (تام و سوفیا) نقش دارد.
سخن پایانی این که دست‌یابی به لذت این خوانش و فهم اثر بدون ترجمه‌ی کامل و کم‌ایراد مترجمش، هیچ‌گاه میسر نمی‌شد. این، داستانی‌ست عاشقانه در سفر اودیسه‌وار قهرمانش و اجرایی‌ست پرشور و حرفه‌ای بر روی صحنه‌ی نمایش خیال.
        

8

مینا پسندید.
Daniel Deronda
          یادداشتی بر دنیل دروندا:

نوشتن از کتابی که برای ماه‌های طولانی هم‌راهت کرده، کار آسانی نیست. نمی‎توان ساده گفت خوب است یا بد است، چون حالا تو هم در آن حضور داری و نام تو دیگر یک خواننده‌ی هرچند فعال نیست. نام تو شاهد است. و برعکس این نیز اتفاق می‌افتد. کتاب هم شاهد است. شاهد تو و قصه‌ی زندگی‌ات در این چند ماهی که گذشت. 
دنیل دروندا کمک کرد تا این رابطه‌ی میان خواننده و کتاب را به‌تر درک کنم.
 
در همین شروع می‌گویمش: دنیل دروندا قوی‌ترین رمان الیوت است، اما الزامش از رمان بزرگ دیگرش یعنی میدل‌مارچ کم‌تر است. 

هرچیز که در دنیل درونداست، اوج نوشتار الیوت را نمایان می‌کند. مهم‌ترین آن، شخصیت‌پردازی‌ست. و به‌ترین شخصیت‌پردازی، متعلق است به کاراکتر گوئندولن. گوئندولن، عمیق‌ترین و واقعی‌ترین کاراکتری‌ست که تا کنون از عصر ویکتوریایی خوانده‌ام. کاراکتر گوئندولن به‌تنهایی ارزش این را دارد که کل رمان، برای خاطر آن خوانده شود. الیوت چنان گوئندولن را جلوی چشمان خواننده‌اش برهنه می‌کند، که گاه خواننده با شرمِ خود روبه‌رو می‌شود. سیر تغییر گوئندولن، در مواجهه با پدیده‌ای به نام «زندگی»، انگیزه‌های او برای اعمالش و تماشای رنج‌های شخصی‌اش، دلیلی بود که باعث شد رمان را ادامه دهم.
 
و اما دنیل دروندا، دنیل کاراکتری‌ست که الیوت بیش از آن‌که خودش به آن بپردازد، این کار را به دیگر کاراکترهای رمانش واگذار می‌کند. دنیل نجات‌دهنده است، دوست است، غریبه است، یادگاری است، وارث است، اما او یهود هم هست. و این چیزی‌ست که دوست دارد باشد. 

پس از شخصیت‌پردازی، این نزدیکی به جامعه‌ی یهود است که رمان دنیل دروندا را از دیگر رمان‌های عصر ویکتوریایی انگلستان، جدا می‌کند. الیوت چنان بی‌پروا و جسور نصف بیش‌تر رمانش را صرف پرداختن به یهودیسم می‌کند، که نمی‌توان نادیده گرفت چه پژوهش سنگینی در بطن رمان نهفته است. 

انگیزه‌ی الیوت در آوردن دو کاراکتر مهم یهود در رمان، نقد و اصلاح رفتار جامعه‌ی انگلیسی با این قوم بوده‌است. مشخص است که دنیل دروندا تا چه حد ستایش خوانندگان یهود را با خود حمل می‌کند. الیوت جامعه‌ی انگلیسی عصر ویکتوریایی را با دقتی بس شگرف مشاهده می‌کند و در تمام رمان‌هایش، بیش‌تر در میدل‌مارچ و دنیل دروندا، آن را با جزئیات فراوان به تصویر می‌کشد. دنیل دروندا رمان خوبی‌ست برای بررسی عصر ویکتوریایی، و تنها رمانی‌ست که وقایع آن در زمان معاصر نویسنده‌اش رخ می‌دهد، یعنی دهه‌ی پنجم تا هفتم قرن نوزدهم.

رمان به دو شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود: گوئندولن و دنیل دروندا؛ و این دو کاراکتر با تشنگی گوئندولن برای اصلاح و یافتن زیست درست، ذهنی و قلبی متصل می‌شوند. دنیل در نگاه گوئندولن معیار درستی‌ها و عقلانیت است و تنها کسی‌ست که گوئندولن می‌تواند در حضورش آن‌گونه سخن بگوید که در خلوت خودش.
الیوت یک قصه‌گو نیست. او کاراکترهایش را به زمین بازی می‌آورد، آن‌ها را زیر ذره‌بین روان‌شناختی‌اش قرار می‌دهد و هم‌چون کاوش‌گری کالبد شکافی‌شان می‌کند. این داستان است که با قلمی جامعه‌شناس کاراکترهای رمان را دنبال می‌کند.
اليوت رئالیسم را در دنیل دروندا با توصیف‌های طولانی‌اش از کاراکترها و شیوه‌ی شرح وقایع رعایت می‌کند و از توصیف گسترده‌ی مکان‌ها و طبیعت می‌کاهد. طبیعت این‌بار، ذات انسان است.
دنیل دروندا پایان الیوت بود. رمان سختی بود. خواندنش ترکیبی از لذت و شکنجه بود؛ اما دوستش داشتم. حالا دیگر از این نویسنده‌ی پرحاشیه با جهانی از کاراکترهای زن به‌یادماندنی‌اش عبور میکنم.

you know I am a guilty woman?
        

12