شاید واقعا قراره فقط یه عاشقانه دبیرستانی باشیم.
داستان دختری که بخاطر پوشش و ظاهرش مورد تمسخر همکلاسی هاش قرار می گرفته و پسری که عاشقش میشه و برای محافظت ازش هر کاری میکنه.
روند داستان به این صورته که گاهی بخاطر شیرینی زیادش باعث میشه لبخند بزنید و گاهی بخاطر اتفاقاتی اعصابتون خورد میشه ولی بخش های شیرینش کاری میکنه اون تیکه ها زیاد به چشم نیان.
پایان کتاب انگار نویسنده نظرش یک دفعه عوض میشه و میخواد جوری که انتظار نمیره کتاب رو تموم کنه و به نظرم تصمیم درستی نبود و میتونست یه پایان خیلی بهتر داشته باشه و این تنها قسمتی ازش بود که من نپسندیدم.
        

                وقتی کتاب رو تموم کردم داشتم به این فکر میکردم که چرا نویسنده تصمیم گرفته همچین چیزی رو بنویسه.
کتاب درکل برای من خیلی نامفهوم بود انگار یه آدمی که خودش نمیدونه تو کدوم دنیا داره سیر میکنه حرف میزد و خیلی وجه تاریکی داشت که غیرقابل تحمل و اعصاب خورد کن بود.
انتظار محتوای بهتری رو  داشتم به هر حال باب سلیقه بنده نبود احساس میکنم به جای خوندن این کتاب وقتتون رو برای یک کتاب دیگه بزارین بیشتر لذت ببرین.
        

                روح من تا ابد با این کتاب گره خورده جوری که هرگز نمی تونم فراموشش کنم.
داستان دختر و پسری که قصد خودکشی دارن ولی اتفاقی رخ میده که اونا نجات دهنده یکدیگر می شوند ولی آیا این قضیه پایداره یا نه؟ باید خوند و متوجهش شد.
این کتاب غم بزرگی داره اونم وقتی که تهش متوجه این میشین که نویسنده این کتاب مشابه اتفاقی که افتاده رو تجربه کرده.
کتاب قشنگ و تاثیر گذاری هستش و کسایی که به ژانر عاشقانه، غمگین علاقه دارن مطمئنن از این کتاب خوششون میاد.
        

                سمی دختری که به دلایل نامعلوم روز آخر زندگیش را چند بار رندگی می کند و هر بار در تلاش از بین بردن اتفاقاتی که قرار است رخ بدهند است به امید اینکه شاید با انجام اینکار دیگر این روند هر روز مردن تکرار نشود و کس دیگری آسیب نبیند.
در طول کل کتاب سمی زندگی اش در روز آخر را با کمی تکرار صحنه های یکسان از جهت های مختلفی نگاه می کند و به چیز هایی که تا آن لحظه به آن ها توجه نکرده بود توجه می کند.
ممکنه بخاطر تکرار صحنه های کتاب بعضی اوقات کسل کننده به نظر بیاید ولی اشتیاق برای فهمیدن نتیجه کار ها باعث می شود تا انتهای کتاب به خواندن ادامه دهید.
در کل از این کتاب یاد گرفتم از زندگیم سر سری نگذرم و به هر لحظش توجه کنم و خوب زندگی کنم چون قرار نیست همچین اتفاقی که توی کتاب افتاد برای منم بیافتد و همه کار هایی که باید می کردم را در یک روز به انجام برسانم.
        

                داستان دختری به نام کیدی که هر سال تابستان را در جزیره پدربزگش با خاله ها و خاله زاده هایش می گذراند و با مرین و جانی و گت گروهی چهار نفره را تشکیل می دهند و نامش را دروغگو ها می گذارند.
در این بین کیدی عاشق گت می شود و گت عاشق کیدی ولی یه اتفاقی می افتد که باعث میشود کیدی تابستان پانزدهم را به یاد نیاورد و بعد از دو سال که به جزیره برمیگردد به دنبال جواب این سوال است که چه اتفاقی برای او افتاده.
در طول داستان حدس های متفاوتی در ذهنم شکل می گرفت ولی در آخر کتاب تمام حدسیاتم دود شد و کاملا شوکه شدم جوری که تا چند صفحه بعد از ان را کاملا در شوک بودم.
در بعضی از بند ها ترجمه نامفهوم وجود داشت ولی در کل جوری نبود که نشه کل کتاب رو فهمید و برای من کتاب دوست داشتنی بود.
        

                ما در برابر شما ادامه کتاب شهر خرس است و مثل شهر خرس احساسات گوناگونی را در شما به وجود می آورد به شخصه وقتی به صفحات آخر نزدیک تر می شدم دلم نمیخواست تمومش کنم چون انقدر بی نظیر بود که جدا شدن ازش برام سخت شده بود چون جوری که داستان در حال روایت شدنه فرد رو درون خودش غرق میکنه  انگار که جزوی از داستانی و همه چیز رو حس میکنی و همه چیز رو می فهمی من قرار نیست هیچ وقت این کتاب رو فراموش کنم و حس و حال که موقع خوندنش رو بهم هدیه داد تا مدت طولانی با من میمونه.
بهتون پیشنهاد میکنم اصلا خوندن این کتاب رو از خودتون دریغ نکنید و اگر قصد خوندنش رو دارد اول شهر خرس رو بخونید.
        

                این کتاب کاری کرد قلبم بشکنه
داستان پسری به اسم مایلز که دوست داره آخرین کلمات افراد قبل مرگشون رو بخونه و بدونه به یه مدرسه شبانه روزی میره و اونجا با چیپ و آلاسکا و تاکومی آشنا میشه و جریان شوخیا و داستان های زندگیشون و عشق و علاقه ای که رد و بدل میشه مطرح شده که در بین این ها یک دفعه یه اتفاق ناگوار و شوکه کننده رخ میده.
سریالی هم از روی این کتاب با همین اسم ساخته شده که به شخصه اول سریال رو دیدم بعد کتاب رو خوندم و حس و حال تموم شدن کتاب مثل تموم شدن سریالش برام بود.


        

                این کتاب داستان یه شهر کوچیک هاکی وسط جنگل است که مردم شهر به امید هاکی می خواهند شهرشان مورد توجه قرار گیرد و در طی این ماجرا اتفاقاتی خواهد افتاد که با رقابت،انتقام،عشق،وفاداری،تعرض رو به رو می شوید
و با خودتان می گویید آیا حق داشت اینکار را بکند؟ آیا این حرف درست است؟ آیا حق با اوست؟
و همچنان با این پرسش ها و نظیر این ها به خواندن ادامه می دهید تا وقتی که کامل در آن غرق می شوید برای من انقدر کتاب جذابی بود که هر لحظه به پایانش نزدیک تر می شدم احساس ناراحتی میکردم چون دلم نمی خواست تمام شود.
این کتاب سه جلد است که به این ترتیب است:
شهر خرس، ما در برابر شما، برندگان.
در آخر میخوام از کسی که این کتاب را به من هدیه داد و باعث شد بخوانمش تشکر کنم چون باعث شد با یک کتاب بی نظیر رو به‌ رو شوم و وارد لیست کتاب های مورد علاقه ام شود ازت ممنونم پسرکم.
        

                اینکه بعضی اوقات نتونی چیزی رو احساس کنی از نظرم چیز خوبیه بعضی اوقات که درگیر یه درد بزرگی یا هر احساس دیگه برای اینکه بتونی از دست اون احساس خلاص شی نیازه که نتونی احساسش کنی.
این کتاب انقدر روون و نرم پیش میره که در کسری از ثانیه شمارو غرق خودش میکنه و یهو به خودتون میایین می بینین که نصف راه و رو رفتین بدون اینکه ازش خسته بشین یا حوصلتون رو سر ببره.
این کتاب از شروعش تبدیل شده بودش به یکی از کتابای مورد علاقم و صدرصد پیشنهادش میکنم چون قرار نیست از خوندنش پشیمون بشین.
        

                اولین تجربه خوندنم بین کتاب های کالین هوور بود و میتونم بگم در حد انتظار من نبود یعنی تا نصف کتاب حوصله سر بر بودش و از یه جایی به بعد یه تلنگری به وجود اومد و باعث میشد به خوندن ادامه بدم.
این کتاب برای کسایی که از قلم این نویسنده خوششون میاد میتونه کتابه لذت بخشی باشه و ازش خوششون بیاد ولی من رو نتونست تحت تاثیر قرار بده چون دیالوگ ها حرف ها اونجور که باید عمیق نبودن و من نتونستم با قلبم این نویسنده ارتباط بگیرم.
        

                اگه با کسی که از دنیا رفته تماس میگرفتین و اون جواب میداد ریکشنتون چی می بود؟
این کتاب عاشقانه احساسی هستش که از شروع داستان تا پایانش کاری میکنه که شما حس های از نظیر نگرانی،ناراحتی و... رو تجربه کنین و به طوری میتونین حس و حال شخصیت های کتاب رو کامل درک کنین که انگار خودتون جزوی از اون ها هستید.
این کتاب به من نشون داد تا وقتی عزیزانم در قید حیات هستند باهاشون وقت بگذرونم و قدر وقتی که دارم رو داشته باشم و وقتی از دستشون میدم به فراموشی نسپارمشون.
این کتاب رو به کسایی که به ژانر عاشقانه علاقه دارن و یا کسایی که میخوان با خوندن کتابی احساسات خودشون رو تخلیه کنن پیشنهاد میکنم.
        

                زندگی فرصت کوتاهی هستش که باید از ذره به ذره زمانی که در اختیار داریم به خوبی استفاده کنیم یا هر روز رو جوری بگذرونیم که وقتی مرگ فرا برسه حسرتی باقی نمونه
این کتاب نشون میده که باید از زندگیت استفاده کامل رو ببری و ازش لذت ببری جوری که انگار دیگه فردایی وجود نداره باید جوری زندگی کنی که تهش به خودت بگی از زندگیم راضی بودم
تا به الان غمگین ترین کتابی بود که خودندم و به جرئت میگم که امکان نداره از خوندنش لذت نبرین و به شدت پیشنهادش میکنم.
        

                اگه می تونستین زندگیتون رو برای نجات دادن جون یه نفر دیگه فدا کنین اینکارو میکردین؟
بیشتر ادما بر این عقیده هستن که زندگی یکبار به آدم داده میشه پس باید بهترین استفاده رو ازش کرد بعضیا فقط خیلی عادی میگدروننش بعضیا هدفی دارن که میخوان بهش برسن و بعضی ها هم برای رسیدن به مرتبه بالا دست به هرکاری میزنن تا بعد بتونن در رفا زندگی کنن اما یه سریا هم زندگیشون رو با اینکه با ارزشه برای یک نفر دیگه فدا میکننش.
این کتاب به من از خودگذشتگی رو یاد داد و اینکه تا وقت هست قدر چیزایی که دارم رو بدونم و در کل کتاب قشنگیه مطمئنن از خوندش لذت میبرین.
        

                بعضی اوقات که شرایط زندگی سخت میشه باید قوی بود و کم نیاورد و دست از تلاش کردن برنداشت چوت موقعی که دیگه هیچ تلاشی نکنی همونجاست که باختی تو این کتابم داشت نشون می داد که جکسون و خانوادش چجوری توی شرایط سخت سعی میکنن که خودشونو دوباره جمع و جور کنن بعضی جاها کم میاوردن ولی خب بازم تلاششونو میکردن که این واقعا باارزشه
یه سری فکت هم درباره بعضی از حیوونا داخل کتاب بود که اولین بارم بود می شنیدم و در کل جالب بودن.
        

                خاطرات بخشی از وجود ما هستن چه خوب چه بد اونا جزوی از زندگی ما هستن و بعضی هاشون انقدر با ارزشن که هیچ جوره نمیتونیم فراموشش کنیم اما بعضی اوقات یه مشکلی پیش میاد که همون خاطره هم فراموش میشه پدربزرگ عاشق و دلتنگ مادربزرگ بود جوری که حتی بعد از اینکه از دستش داد توی ذهنش هنوز باهاش حرف میزد ولی کم کم آلزایمر اون خاطراتش که درباره خودشو و مادربزرگ بود رو ازش گرفت ولی بعد با حرفای نوه‌اش درباره مادربزرگ که قبلا خودش بهش گفته بود تونست باز بیادش بیاره بخش عاشقانه کتاب جذاب بود چون یک عشق پاک و واقعی رو که سال ها پا برجا بوده رو نشون میداد و اینکه چقدر از دست دادن کسی که عاشقشی میتونه سخت و ترسناک باشه.