بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

حامد گلمکانی

@HAMEDGOLMAKANI

20 دنبال شده

47 دنبال کننده

                      وکیل دادگستری ،علاقمندیادگیری،عاشق کتاب وفیلم وموسیقی و ادبیات ،تمنای دوستی و ارتباط با دوستان کتابخوان و علاقه مندان به کتاب ،اینستاگرام من؛_hamedgolmakani
بیا ره توشه برداریم 
قدم در راه بی برگشت بگذاریم 
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است ؟


                    
hamedgolmakani_
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                قبلا تنها اسم ایشان را شنیده بودم و برایم آشنا بود و بعد فوت ایشان و معرفی این کتاب تنها به جهت کنجکاوی که این کیست که او را پرفسور می نامند و مدام در اخبار و جراید از او نام برده میشود به سراغ  کتاب استاد عشق رفتم و خواندم و گریستم و عشق کردم و افسوس خوردم 
گریستم چون دیر شناخته بودم این بزرگ مرد را گریستم چون زندگی این مرد سراسر درد و سختی بود ازکودکی از همان لحظات که همه کودکان در پر قو لطف پدر و مادر هستن 
عشق کردم با شخصیت استاد با پشتکارش با افتخاراتش با ایرانی بودنش با عرق  وطن داشتنش نه مثل بعضی که وقتی مدرکی دارن یادشان میرود از کجا آمده ان  و ترک وطن میکنند .او میدانست اینجا چقدر زندگی سخت است چقدر قدر دان محبتش نیستند ولی یادش نرفت او ایرانی است و به عشق وطن بازگشت و من با مرامش عشق کردم 
افسوس خوردم چرا هیچ گاه قدر دان مفاخر خود نیستیم فقط بعد از فوت آنها همت کنیم کوچه ای به نامشان بزنیم و خیابانی و ...ولی هیچ گاه نخواستیم مردم این مفاخر را بشناسند و به ایرانی بودن خود ببالند 
شدیدا این کتاب را به علاقه مندان ابران و ایرانی توصیه میکنم و از فرزند برومندایشان برای نگارش این کتاب تشکر و تقدیر میکنم 

        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

• چرک نویس‌های بیگانه 

• کتاب داستان فردی به اسم مورسو را روایت می‌کنه که به دنبال پیدا کردن خوشبختی در زندگیه حتی اگه هزینه‌اش کشتن یک فرد معلول باشه.

• اولین چیزی که بعد از خواندن صفحه اول توجهم را به خودش جلب کرد اسم شخصیت اصلی یعنی مورسو بود و این فکر رو در ذهنم ایجاد کرد که نکنه این همون مورسو کتاب بیگانه باشه ، اما خیر اینطور نیست ،آلبر کامو این کتاب را که بعد از مرگش منتشر شده در واقع در سن ۲۵ سالگی وقتی که هنوز خام بوده و تحت تاثیر تفکرات نیچه و داستایوفسکی بوده نوشته و یک جورایی این کتاب چک نویس شاهکارش یعنی بیگانه حساب میشه و این ارتباط اسمیم به همین دلیل است.

• کتاب شروع فوق العاده جذابی داره و نوید یک کتاب فوق العاده رو میده اما بزارید بهتون بگم که اینطور نیست ، داستان کتاب به هم ریخته است شخصیت‌ها بدون هیچ پیش زمینه‌ای به صحنه وارد و خارج می‌شدند و جز شخصیت اصلی دیگر شخصیت‌ها چیز جذابی برای ارائه ندارند اما با همه این نکات نقطه قوت کتاب تصویر سازی فوق العاده‌اش است که بهترین شکل ممکن صحنه‌های کتاب را در ذهن مخاطب زنده می‌کند. 

• برعکس دیگر کتاب‌های کامو که شخصیت در آخر به پوچی می‌رسد در این کتاب مورسو در پوچی زندگی می‌کند و به دنبال خوشبختی است ، آیا موفق می‌شود؟ میزارم خودتون به جواب این سوال برسید. 

• آیا این کتاب را باید خواند؟ به خوبی قابل دیدنه که کامو  ۲۵ ساله در این کتاب به دنبال سبک خودش است و هنوز قلمش به پختگی آثار معروفش نرسیده پس اگر به طور جدی دنبال خوندن از کامو نیستید چیزی از دست نداده اید اما اگر از عاشقان این نویسنده هستید بهترین زمان خواندن این کتاب بعد از شاهکار بیگانه است.
            • چرک نویس‌های بیگانه 

• کتاب داستان فردی به اسم مورسو را روایت می‌کنه که به دنبال پیدا کردن خوشبختی در زندگیه حتی اگه هزینه‌اش کشتن یک فرد معلول باشه.

• اولین چیزی که بعد از خواندن صفحه اول توجهم را به خودش جلب کرد اسم شخصیت اصلی یعنی مورسو بود و این فکر رو در ذهنم ایجاد کرد که نکنه این همون مورسو کتاب بیگانه باشه ، اما خیر اینطور نیست ،آلبر کامو این کتاب را که بعد از مرگش منتشر شده در واقع در سن ۲۵ سالگی وقتی که هنوز خام بوده و تحت تاثیر تفکرات نیچه و داستایوفسکی بوده نوشته و یک جورایی این کتاب چک نویس شاهکارش یعنی بیگانه حساب میشه و این ارتباط اسمیم به همین دلیل است.

• کتاب شروع فوق العاده جذابی داره و نوید یک کتاب فوق العاده رو میده اما بزارید بهتون بگم که اینطور نیست ، داستان کتاب به هم ریخته است شخصیت‌ها بدون هیچ پیش زمینه‌ای به صحنه وارد و خارج می‌شدند و جز شخصیت اصلی دیگر شخصیت‌ها چیز جذابی برای ارائه ندارند اما با همه این نکات نقطه قوت کتاب تصویر سازی فوق العاده‌اش است که بهترین شکل ممکن صحنه‌های کتاب را در ذهن مخاطب زنده می‌کند. 

• برعکس دیگر کتاب‌های کامو که شخصیت در آخر به پوچی می‌رسد در این کتاب مورسو در پوچی زندگی می‌کند و به دنبال خوشبختی است ، آیا موفق می‌شود؟ میزارم خودتون به جواب این سوال برسید. 

• آیا این کتاب را باید خواند؟ به خوبی قابل دیدنه که کامو  ۲۵ ساله در این کتاب به دنبال سبک خودش است و هنوز قلمش به پختگی آثار معروفش نرسیده پس اگر به طور جدی دنبال خوندن از کامو نیستید چیزی از دست نداده اید اما اگر از عاشقان این نویسنده هستید بهترین زمان خواندن این کتاب بعد از شاهکار بیگانه است.
          
            داستان این رمان در مورد زنی نانوا به نام سلیمه هست که با پسر شوهرش، حسین، دریک خونه زندگی می کنند و در طول کتاب سرگذشت و مشکلاتی که این دوتا شخصیت باهاش مواجه میشن روایت میشه، شخصیت های زیادی وارد داستان می شن و هر کدوم لحن و کاراکتر مخصوص به خودشون رو دارند ،  فکر میکنم یکی از نقاط قوت داستان شخصیت پردازی اون بود، من واقعا کتاب رو خیلی دوست داشتم و ازش لذت بردم ، کاراکتر خاله نشیمه، تماضر و دوچرخه فروش خیلی برای من دوست داشتنی بودند ، ازطرفی کتاب از اوضاع و احوال مردم و زندگی اجتماعی شون در سال های جنگ جهانی دوم و دوران پادشاهی ملک فیصل، آخرین پادشاه عراق غافل نشده و از دورانی که عراق مستعمره انگلیس بوده و فقر، فساد ، بیمار و بی سوادی بیداد میکرده اطلاعات کاملی در اختیارمون گذاشته.
از طرفی کتاب من رو یاد داستان های ایرانی می انداخت، انگارداری یک داستان از نویسنده ایرانی میخونی، خیلی ها عنوان میکنند رمان همسایه ها شبیه به این رمان هست ولی خب من همسایه ها رو نخوندم ولی به شدت یاد رمان جای خالی سلوچ میفتادم و اول کتاب زیاد برام جالب نبود و داستان رفته رفته جذاب شد به طوری که من یک روزه تمومش کردم.
چیزی که خیلی برای من جالب بود نقش نمادین نخل در داستان هست ، نخل تنها درختی هست که شباهت زیادی به آدم ها داره، اگه آب از سر درخت بگذره درخت نخل خفه میشه، واگه سر درخت نخل بریده بشه برخلاف سایر درخت ها که شاخ و برگ بیشتری درمیارند از بین می ره ، واگر چوب درخت نخل رو بسوزونیم مثل آدم ها هیچ ذغالی نداره، درختهای نخل مثل آدم ها عاشق می شن و کلا درخت نخل ، درخت مقدسی هست که در ۱۶ سالگی ثمر میده، توی کتاب سلیمه شخصیت خودش رو به درخت نخلی که توی حیاطشون هست تشبیه می کنه، وثمر ندادن درخت رو مثل خودش میدونه و حتی با درخت نخل درد و دل میکنه و جایی از داستان عنوان میشه که درخت نخل هم دیگه نیست و ازش به عنوان یک مصیبت و پایان دنیا یاد میشه.

«درشکه چی گفت: دنیا خراب شد رفت....اسطبل رو که خراب کردن،...نخل رو هم می خوان ببرن...چی می مونه تو دنیا؟ بس کن مرهون.گریه نکن.»

اینکه درخت نخل به عنوان یکی از عناصر اصلی داستان بود رو هم خیلی دوست داشتم ، بعضی از لهجه ها و طرز صحبت کردن مثل شهرای جنوبی ایران هست و همین باعث میشه بیشتر فکر کنی داری یک رمان ایرانی رو می خونی.

کتاب رو دوست داشتم.

هایلایت های من از کتاب:

* ممکنه نقمت بعضی ها برای دیگران نعمت باشه.شنیدی که گفتن «زیان کسی سود دیگر کس است».

* انگار کوزه ای عظیم و غول آسا شکسته بود و آب درونش یکهو روی سر آدم ها می ریخت.دو روز تمام آسمان سیل آسا می گریست.

*باران شاخه درخت را شانه کرده بود.زلف های درخت از تمیزی می درخشید.ولی درخت با تمام برازندگی ای که باران به آن بخشیده بود، دلگیر بود.گنجشک ها رویش نبودند.آدم که نگاهش می کرد، دلش می گرفت.باران، باران بود و آدم را در خانه زندانی می کرد؛ آن قدر که قلبش توی سینه بال بال می زد.آدم دلش می خواست پر بکشد و نمی شد.زندانی که می شد، تازهکلی فکر و خیال از این طرف و آن طرف پیدایشان می شد و روحش را به تنگ می آورد.روح حبس شده اش مدام دنبال راهی برای پر کشیدن می گشت.
باران مستمر و اعصاب خرد کن می بارید.با اه و اوف نمی شد بندش آورد.با نفس هایی از سر بی حوصلگی و کسالت از سینه بر می آمدند، نمیشد برای بند آوردنش کاری کرد.باران، عینکودکی لجباز که کاسه توی دستش را زمین می کوبید و کاری به حال گرفتع آدم های دیگر نداشت، برزمین می کوبید.آدم باید تحملش می کرد.صبر می کرد .نمی شد متوقفش کرد.

*می دونید من زندگی رو شبیه چی می دونم؟ یه مسیر طولانی و دراز .بین هر کدوم از راه های این مسیر یه قرص نون هست و یه کاسه آب.آدم باید راه بره که وقتی می رسه به لقمه بعدی گشنه ش شده باشه.نونش رو بخوره و باز راه بیفته که به نون بعدی برسه و گشنه نمونه.اگه بایسته گشنه می مونه و از گشنگی می افته می میره.آدم تا جوونه ممکنه بدو بدو راه بیفته و هنوز خیلی گشنه نشده برسه به نون.نون رو برای روز مبادا نگه می داره.اما وقتی بزرگ می شع و دیگه مثل قبل نمی تونه بدوئه، قبلاز این که برسه گشنه ش می شه.بعدش نصف راه رو هم نرفته گشنه ش شده .بعد ربع راه رو نرفته باز گشنه ش شده و آخرش هم میون راه می افته و دیگه بلند نمی شه.این طور آدمها هیچی از زندگی نمی فهمنن، هیچ طعمی حس نمی کنن.تمام زندگیشون بدو بدوئه ، تویه راه دراز و طولانی.