بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آناکارنینا

آناکارنینا

آناکارنینا

4.7
11 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

36

خواهم خواند

15

کتاب آناکارنینا، ویراستار صادق یزدانی.

لیست‌های مرتبط به آناکارنینا

یادداشت‌های مرتبط به آناکارنینا

            بسیار گفته شده که «نویسنده خدای داستان است» و از مناظر مختلف تحلیل شده که این گزاره چه معنایی می‌تواند داشته باشد. درست است که نویسنده در خلق اثر خویش فعال مایشاء نیست، ولی ارتباط او با جهانِ داستانی‌اش بی‌شباهت با امر الوهی هم نیست و نمی‌توان به همین راحتی این استعاره پرقدرت را کنار گذاشت. معمولاً زمانی که قرار باشد در تبیین این وجه خدایگانیْ مثالی ذکر شود، نام یک نویسنده بیش از بسیاری بر زبان می‌آید یا بر صفحه نگاشته می‌شود؛ که همانا لئو تولستوی است.

آن‌چه باعث می‌شود که تولستوی به عنوان نگینی در تاریخ ادبیات داستانی به عنوان نویسنده‌ای خدای‌نما بدرخشد، اول ارتباط حیرت‌انگیز تمام جزئیات داستانش با کلیت منسجمی است که در تمام اثرش حضور دارد؛ و دوم غایتی که در تمام رگ‌وپی روایتِ تولستوی جاری است و در پایان به گونه‌ای شگرف رخ می‌نماید. (تنها در پایان اثر آن غایت به عنوان مقصدِ روایت بر خواننده مکشوف می‌شود و می‌فهمد که از همان ابتدا در نطفه داستان همین هدف حضور داشته است). البته تولستوی یک نمونه اعلی است وگرنه درمورد بسیاری از نویسندگان کلاسیک این گزاره مورد تأیید قرار می‌گیرد که مهم‌ترین وجه خدایگانی نویسنده در نسبت با اثرش، همین منظرِ ارتباط کل کار با جزئیات آن است. 

وقتی در یک اثر هنری مرز بین کل با اجزاء برداشته می‌شود، خواننده «کل» را در هر جزء حاضر می‌بیند؛ خصلتی که به اثر رنگی الوهی می‌دهد و شباهتی بین خلق نویسنده با خلاقیت الهی به وجود می‌آورد. البته معمول خوانندگان به این حضورِ کل در اجزاء آگاهی ندارند و نمی‌توانند غایت داستان را به عنوان علیت اولای سلسله علل داستان درک بکنند، اما به صورتی غریزی پی به یک‌پارچگی ویژه حاکم بر اجزاء می‌برند و از درک تناسب بین اعضا با هم لذت می‌برند. بسیار پیش می‌آید که افراد این رابطه خدایگانی را با جملاتی خاص بازنمایی هم می‌کنند؛ «نویسنده هرکار دلش خواسته در این کار کرده. هر بلایی خواسته سر شخصیت‌ها درآورده»، که نشانه نهایت تفوق نویسنده بر جهان داستانی خویش است. آن‌ها نمی‌دانند که قلب هنرمند هر آرزویی نمی‌کند و اصلاً اسیر طمع و حرص و بخل و بندهای دیگر نیست که بخواهد «هر بلایی که عشقش کشید سر شخصیت‌ها بیاورد.» بله، نویسنده بزرگ هر کار که دلش بخواهد با وقایع و شخصیت‌ها می‌کند، اما سوال این است که نویسنده بزرگ اهل خواستن چه چیزی است و آن را چه‌گونه می‌خواهد و در خلق اثرش چه می‌کند؟ این‌جاست که فرق چنین نویسنده‌ای با همقطارانش مشخص می‌شود. 

اگر برگردیم به سراغ تولستوی، باید بفهمیم که او قلبی کودک‌وار ندارد که هر خواسته بچگانه‌ای را در جهان داستانش پی بگیرد و هر چیزی را که میلش کشید وسط داستان بگنجاند. اگر شکوه جهان داستانی او به چشم هر مخاطبی می‌آید و زبان هر خواننده‌ای به بزرگی اثر او معترف است، قلب گرم و تپنده او در نمایش سرکشی‌های آناکارنینا از چشم همه مخفی می‌ماند. خواننده آناکارنینا را می‌خواند و لذت می‌برد ولی خبر ندارد که بر تولستوی حین نگارش سرنوشت آنا چه رفته است؛ که چه‌طور به دنبال مخلوق خویش کشیده شده و غم سرنوشتش را خورده اما آنا در هر موقعیت دست رد بر سینه خدای خویش زده و حاضر نشده زیر هیچ پناهگاهی بیاساید. تولستوی، و هر نویسنده بزرگ دیگری که نوعی از خدایگانی در خلق اثرش قابل مشاهده است، تنها شخصی با قابلیت‌های بالا نیست که بتواند ارتباط بین همه شخصیت‌ها و وقایع را در جهان داستانی خویش به گونه‌ای هم‌ریخت برقرار کند، بلکه او کسی‌ست که مسئولیت تمام شخصیت‌ها و کلیت جهان داستانش را می‌پذیرد و غایتِ پنهان در ذات جهانی که خلق کرده را به موقعیت‌ها و شخصیت‌هایش تبدیل می‌کند. 

یک نویسنده تنها زمانی می‌تواند ارتباط وجودی بین شخصیت‌ها و موقعیت‌ها را حفظ کند، که مسئولیتِ آزادی شخصیت‌ها را در جهانِ خویش بپذیرد و اصلاً هدفی بیرون از اراده و آگاهی‌شان بر آن‌ها تحمیل نکند. تولستوی و هر نویسنده بزرگ دیگر، خصلتی الوهی دارد در خلق جهانی که بتواند موقعیت‌هایی برای «شکوفایی» شخصیت‌های داستان به وجود بیاورد. به عبارت دیگر، برخلاف تصور عموم خوانندگانِ (حتی حرفه‌ای و منتقدین و نویسندگان معمولی)، نویسنده‌ای در تراز تولستوی تنها به غایت داستان خویش فکر نمی‌کند و به دنبال این نیست که هر بلایی هوس کرد بر سر شخصیت‌ها بیاورد. او آرزوی آزادی هرچه بیش‌ترِ شخصیت‌هایش را دارد تا در پرتو اراده و آگاهی خودشان، به شکوفایی برسند.

«خودشکوفایی» شخصیت‌ها امری‌ست که به ظاهر با خدایگانی نویسنده در تضاد است اما برخلاف تصور، همین نقطه را باید جایی دانست که اثر نویسنده ته‌مایه‌ای از الوهیت پیدا می‌کند و رنگی جاودانه به خود می‌گیرد. همان‌طور که خدا در آسمان‌ها و زمین «اله» است، نویسنده هم باید در کلیت داستان خویش و درون شخصیت‌های خود حاضر باشد، که به ظاهر نشدنی است. یکتایی شخصیت‌ها و موقعیت‌ها فقط از «یک» خدای دانای کل بر می‌آید که هم بر غایت کل روایت مسلط است، و هم بر میل و اراده و آگاهیِ شخصیت‌ها آگاه و مشتاق‌ست. در یک داستان خوب همیشه دانای کلی وجود دارد که می‌تواند سهم هر شخصیت را از کل حوادث داستان به صورت کامل بپردازد، چه خودش راویِ روایت باشد چه نباشد. 

سرنوشت آنا برای تولستوی، سرنوشت همه جهان داستانی‌ست، و حتی شاید بشود گفت بخشی از سرنوشت خود اوست. ربوبیت ممکن نمی‌شود مگر وقتی که خیر و شر به یک اندازه نزد نویسنده حاضر باشند. تولستوی در آناکارینا  مشغول طرح‌افکنیِ نوعی فلسفه اخلاق است که با نمایش برتری خیر بر شر به پایان می‌رسد، اما در عین حال او به عنوان نویسنده داستان، نسبتی مشابه با خیر و شر به صورت هم‌زمان دارد، و عشق به لوی و آنا را به عنوان بخش‌هایی از وجود خودش در تمام اثر پخش کرده است. فقط با فهم یکتایی خیر و شر در بنیاد وجودی‌شان می‌توان رابطه ربوبی تولستوی را با جهان داستانش فهمید و خدایگانی او را در خلق جهانی غایت‌مند درک نمود.