بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

جزئیات پست

لیلی بهشتی

1402/02/11

خواندن 6 دقیقه
(0/1000)

نظرات

😭😭😭
عزیزم...
از دست رفتن گودریدز تو برای ماها مصیبت بود چه رسد به خودت...
Mahsa bgbn

1402/02/11

چقد غصه خوردم😭🔪
من که‌ گودریدز نداشتم هیچوقت. ولی درک میکنم. اتفاق خیلی تلخیه.
حتی تلخ تر از اون موقع که حول و‌حوش سال ۹۱  بلاگفا یهو  حافظه شو از دست داد و یه عالمه وبلاگ و پست و کامنت هاشون رو به کام مرگ فراموشی سپرد.
من یک کتابخوان قدیمی اما آماتورم ، گودریدز رو تازه و از حرفهای شما شناختم و الان تازه با فیلترشکن نصبش کردم 
هر مکانی پر از خاطره است
سلام خیلی حس تلخیه من هم یک بار بعد از تعویض موبایل این اتفاق برام افتاد و بهم خطای پسورد نادرست میداد ، اما با روزی چندین بار امتحان کردن حسابم برگشت خداروشکر
اما بک اپ رو هنوز نگرفتم و  نصفه و نیمه اومدم اینجا . 
پیشنهادم هم اینه که اگه دوست دارین یک دفتر مخصوص لیست کتاب داشته باشین (حتی با ریویو) به این مجازی آباد هیچ اعتباری نیست ... اومدیم و فردا اینجا هم ترکید . اونجوری دلتون به دفتر و‌خودکارتون گرمه (حتی به فایل ورد)
من این کارو از اول نوجوانی کردم و خیلی راضی ام
1
آخ آخ بازگشت به تنظیمات کارخانه، ای وای، چه بدبختی داشتم برای برگردوندن جیمیلا 🤦🏽‍♂️💤
خدا برای تمساح مریخ نخاد همچین چیزی رو 😂 
چقد تلخ ... من میفهممتون چون گودریدز برای منم همون حافظه خارجیه.
چرا انقد خشن بوده باهاتون؟☹
درود بانو بهشتی زخم خورده
کاملا درک می کنم این احساستان را. البته من نه گودریدز داشتم نه هیچ شبکهٔ اجتماعی مشابه آن.
اما سالها پیش و در پایان نوجوانی خلاصه ای از کتاب هایی که می خواندم را به همراه نظرم در دفتری می نوشتم و وقتی کامپیوتر خریدم، با ذوق و شوق تمام، همه را کلمه به کلمه به سختی تایپ کردم و به حافظهٔ کامپیوترم سپردم تا برایم نگاه دارد.
دفترم را خانم در خانه تکانی عید با دورریزها به فنا داده بود و بماند که چقدر برایش شیون کردم.
اما مصیبتم روزی بود که یک کامیون با تیر برق برخورد کرد و اتصالی فاز برق ما را قوی کرد و هارد سیستم سوخت و همزمان دل و جانم را سوزاند.
من هم دو سه ماهی عزا گرفتم و بالاخره به توصیهٔ دوستی آنچه در حافظه داشتم، هر چند اندک بود تایپ کردم و پرینت گرفتم.
آنکه تکنولوژی را ساخته، پشتیبان گرفتن را هم توصیه کرده که ما آن را هنوز هم به فردا و فرداها حواله می دهیم و ناگهان آن می شود که نباید بشود و ...!
ببخشید طولانی شد. مانا و نویسا باشید.
3
جل‌الخالق، احتمالا عمرشون به دنیا نبوده با این تفاسیر 😆🍃 
@mmdhasanbeheshti درود؛ به احتمال زیاد همین طوره. البته بخش هایی که به یاد آوردم و تایپ کردم رو دارم؛ اما بخش بزرگی از یادداشت ها و تجربیاتم پرید. سپاس از نظرتون. 
به هر حال افسوس بی فایدست، شکر خدای را که مابقی کما فی‌السابق باقی هستند ! 
امنیت مطلق نیست، اما داشتن بک‌آپ رمز موفقیت است.
درکت می‌کنم اما  خودت مقصری. از سالی که در گودریدز شروع به نوشتن کردم، ریویوهای خودم رو در کانال تلگرام و وب‌سایت خودم همزمان منتشر می کردم، تازه هر هفته از اطلاعات گودریدز، وب سایت و کانال یک بک‌آپ می‌گرفتم و به تازگی بهخوان هم به این جمع پیوسته یعنی در چهارجا اطلاعات من کپی میشه. گودریدز و بهخوانو تلگرام و وب سایت نداره، هر کدام ممکنه الان باشن و نیم ساعت دیگه نباشند، ما باید خودمان برای داده‌های خودمان ارزش قائل شویم تا به مشکل بر نخوریم.
2
یک  دلت بسوزه   خاصی تو کامنت تون بود ! 
من اگر اینهمه پشتکار داشتم خیلی خوب میشد 😂👌💚 
چه نثر قشنگی دارید،چراداستان نمی نویسید ،نثر صمیمی که همه احساستان درآن جاری است،جاهای مثل من شدید فراموشکار وپرازاسترس ،واین نزدیکی حسی درنظر کاملا مشهود است ،بنویسید حتما🌹
1
موافقم 👍🏽 
MH480

1402/02/12

اگر هنوز هم اکانتتون هست توی گودریدز، آدرس صفحه ی گودریزتون رو بدین کتاب هاتون و review هاتون رو بتونم براتون بیارم
اطلاعات اینجا را هم توی دفتر و هم توی ورد ثبت کنید ، چون هیچ بستر مجازی به ما تعهد نداده که اطلاعاتمون رو حفظ کنه مخصوص اگر رایگان باشه.
تجربه عجیب و تاثیرگذاری بود
تجربه شما رو وقتی ۱۹ سالم بود با گم کردن دفتر سبز رنگی که بعد از اثاث کشی و مستقل شدن از خونه پدری، زندگی کردم! دقیقا حس از دست دادن حافظه رو داره!
غربت... تنهایی... گنگی... دست پاچگی...
خوشبختانه کاغذ وفادار تر از مجازیه...
خاک خورده زیر کمد قدیمی به دست مادرم پیدا شد 
میدونم آشتی با کاغذ آشتی با نابودی طبیعته ولی شده حتی روی کاغذ باطله هم بهتره از هرجای این مجازی!
1
*مستقل شدن از خونه پدری داشتم. 
بلاگفا که بخشی از حافظه ش پاک شد من همین حسو داشتم! حتا هنوز دلم سخت برای یکی از نوشته هام که هیچ جا ازش بک‌آب نداشتم  یه جوریه.
چند تا داستان کوتاه بود در مورد تجربه ی یک هفته زندگیم تو بیمارستان. تعدادی از پرستار ها و کارکنان بیماستان رو شخصیت پردازی کرده بودم. ای کاش پرینت کرده بودم گذاشته بودم زیر بالشتم!