بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بارون درخت نشین

بارون درخت نشین

بارون درخت نشین

ایتالو کالوینو و 1 نفر دیگر
3.7
96 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

162

خواهم خواند

61

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

بارون درخت نشین نام کتابی از ایتالو کالوینو نوسنده ایتالیایی است که در سال 1957 به چاپ رسید. این کتاب سرگذشت پسری را به تصویر می کشد که تصمیم می گیرد زندگی خود را بر روی درختان سپری کند. ایجاد یک «پادشاهی درختی» توسط پسر استعاره ای از استقلال معرفی می شود و چالش ها وفرصت های این عمل دستمایه ای برای نویسنده به منظور بررسی پرسش های فلسفی بشر می گردد. این کتاب در سال 1386 توسط مهدی سحابی و چاپ موسسه انتشارات نگاه به پارسیبازگردانی شد. کوزیمو قهرمان داستان در دوازده سالگی علیه سختگیری های پدر اشراف منش و غذاهای تهوع آور و غیرعادی خواهرش باتیستا به بالای درخت بلوط پناه می برد و تصمیم می گیرد که دیگر پایین نیاید. این درخت نشینی که در دوره نوجوانی نوعی لجبازی با خانواده است، در جوانی و بزرگسالی به انتخابی آگاهانه تبدیل می شود. به طوری که برای آموزش و تشویق دیگران به این کار حتی کتابی در مورد کشور آرمانی بر فراز درختان و قانون اساسی آن می نویسد. سنت شکنی او علیه آیین اشرافیت، مراسم اجتماعی و نظم کهنه اجتماعی – برخلاف اکثر روشنفکران و مصلحان اجتماعی که فقط حرف می زنند یا مقاله می نویسند (در یک کلام تنها اظهارنظر می کنند)- دارای الگوی عملی است. از دیدگاه او «برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت.» کوزیمو روندو از یک خانواده اشرافی و فئودال است، ولی ادعای دوک بودن پدرش را نوعی وسوسه بیمارگونه می داند و خود را از این طبقه جدا کرده و از همان بالای درخت به مردم عادی، کشاورزان، فقرا، سربازان و کسبه خرده پا کمکهای بسیار می کند و آنها را در مبارزه با خدایان زر و زور یاری می کند. پدر در هجده سالگی پسر درخت نشینش، به دیدار او می آید و مقام دوکی را عاملی برای فرماندهی بر اشراف ناحیه می داند. اما پسر پاسخ می دهد: «من فقط این را می دانم که اگر من بیشتر از دیگران چیز بدانم، در صورت نیاز آنها باید آنچه را که بلدم در اختیارشان بگذارم. به نظر من فرماندهی یعنی همین.» به همین دلیل کوزیمو در موضوعات مختلف کتاب می خواند و آنچه خود از آبیاری، کشاورزی، درختکاری و زنبورداری یاد گرفته است، به دیگران یاد می دهد و یا گره از مشکلاتشان باز می کند…

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بارون درخت نشین

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به بارون درخت نشین

            کتاب زیبایی بود و داستان جالب و پرکششی داشت. توصیفاتی که نویسنده از طبیعت کرده‌بود، به دلیل عشقی که به طبیعت می‌ورزم، برایم جذاب و دل‌انگیز بود. خودم را مانند قهرمان داستان تصور می‌کردم که رفته‌ام بالای درخت و از این شاخه به آن شاخه می‌پرم!😅 و با سنجاب‌ها و پرنده‌ها دم‌خورم!

ایتالو کالوینو خوب قصه می‌گوید و خوب روایت می‌کند، به همین‌خاطر کتاب‌هایش پرطرفدار است. پیام کتاب انتقاد از وضع موجود، اعتراض به مناسبات اجتماعی دست و پاگیر و آداب و رسوم متعصبانه و تلاش برای بهتر کردن زندگی مردم است. کوزیمو، قهرمان داستان، روحیه‌ی کنجکاو و آزاداندیشی دارد و بر باورهای خود علی‌رغم مخالفت دیگران پای می‌فشارد.

یکی از بهترین و دل‌چسب‌ترین بخش‌های کتاب که کلی ذوق کردم باهاش، کتاب امانت دادن کوزیمو به بزرگترین راهزن منطقه و گفت‌گوهای کتابی بین این دو نفر بود!😄 واقعاً از صمیم قلب دلم می‌خواست کتاب‌هایی را که راهزن آن‌طور با ولع می‌خواند، ازش بگیرم و من هم بخوانم!😅

با توجه به پیام‌های فلسفی و اجتماعی کتاب و نمادین بودن داستان، کتاب را برای نوجوانان مناسب نمی‌دانم. من با ترجمه‌ی پرویز شهدی از نشر چشمه کتاب را خواندم و ترجمه را قابل قبول یافتم.

          
Mahsa bgbn

1402/02/02

            ۱٤۰۱/بهمن/۲٤
حوالیِ ساعت ۲بامداد
‌
ماجرای منو و  «بارون کوزیمو دوروندو» تموم شد. از تاریخ آغاز و پایان کتاب، معلومه که خوانشِ چندان جذابی‌ نبود. اما حس خوبی در پایان داشتم. واپسین صفحات کتاب، سلسله افکارم رو منسجم کرد و راضی نگه‌م داشت.
در جایی از کتاب، مکالمه‌ای بین کوزیمو و افسر روسی هست که خیلی تاثیرگذار بود:
«•افسر: جنگ... سال‌های سال است که من در این‌کارم، این کار وحشتناک، یعنی جنگ... و تا آنجا که می‌توانم، از خودم مایه می‌گذارم... همه این کار را هم برای آرمانی می‌کنم که حتی برای خودم نمی‌توانم توجیهش کنم...
•کوزیمو: من هم سال‌هاست که برای آرمانی زندگی می‌کنم که خودم هم نمی‌توانم توجیهش کنم. ولی کاری که من می‌کنم، هیچ بدی ندارد؛ بالای درخت‌ها زندگی می‌کنم.»
‌ 
این مکالمه منو خیلی غمگین کرد، من با کوزیمو نتونسته بودم ارتباط بگیرم اما دلم به حالش می‌سوخت.
هدفی داشت که با موفقیت چندانی همراه نبود، اما تلنگرآمیز بود. جامعه اطراف ما به کوزیموهای زیادی نیاز داره تا بتونه کم‌کم تغییر کنه. یکی دوتا کوزیمو به تنهایی نمی‌تونن کاری از پیش ببرن، طرد میشن، تنها میشن، دیوانه خوانده میشن، خسته میشن، به راهشون شک می‌کنن و درنهایت فراموش میشن.
کوزیموهایی که نیاز به تغییر رو احساس می‌کنن، برای ایجاد این تغییر، همه داشته‌هاشون رو ترک می‌کنن، خودشون رو فدا می‌کنن تا صداشون شنیده بشه، تا ما مغزهای منجمد و اسیر تاریکی راهی به سوی نور پیدا کنیم اما صدحیف که ما راحت‌طلب و فراموشکاریم. 
کوزیموهایی که انقلاب می‌کنند، انقلاب‌هایی که شکست می‌خورند، آرمان‌هایی که در دل تاریخ گم میشن.. 
چه راه طولانی‌ای در پیش داریم برای  «انسان» گونه زیستن...
          
            نگاهی به رمان «بارن درخت‌نشین»
 اثر ایتالو کالوینو
که عشق آسان نمود اول...
مطهره مظهری: همه چیز از ساعت دوازده شب شنبه شروع شد. همان شبی که دخترکم در تب می‌سوخت و من کنار تختش بیدار بودم. ایبوبروفن داشت نرم‌نرمک کار خودش را می‌کرد و تب از وجود دخترم مانند خواب از چشمان من رخت بر می‌بست. در آن شرایط هیچ چیز مثل خواندن یک کتاب نمی‌توانست آرامش را به من برگرداند و چه کتابی به‌تر از آن‌چه جناب ح‌ق بارها سفارش به خواندنش کرده و اخیرا هم خواسته بودند که نقدش کنیم. کتاب بارن درخت‌نشین ایتالو کالوینو.
▪️▪️▪️
کتاب با یک شورش سر میز ناهار شروع می‌شود. از همان دست اتفاقاتی که در هر خانه‌ای ممکن است رخ دهد. به ویژه خانه‌ای که هم پسری نوجوان دارد و هم قانون‌های سخت و کهنه‌ی خانوادگی. درست همان لحظه که «کوزیمو لاورس دوروندو»ی دوازده ساله در اولین حرکت خیره‌سرانه‌اش بشقاب حلزون روی میز را کنار می‌زند، گویی زمان متوقف می‌شود. خواننده مجالی می‌یابد تک‌تک افرادی که سر میز نشسته‌اند را از نظر بگذراند و رد پای‌شان را در این رفتار غیر قابل پیش‌بینی کوزیمو ببیند. رد پای پدری که زندگی‌اش یک‌پارچه پیرو فکرهای کهنه است و مادری که «ژنرال» صدایش می‌کنند. شخصیت عجیب «باتیستا» خواهر به ظاهر راهبه‌ی کوزیمو، «پدر فوشلافور» کشیش متعصب خانواده و «انئاس» وکیل و عموی ناتنی کوزیمو هم تاثیرشان را بر تصمیم عجیب او در همان اولین صفحات کتاب نشان می‌دهند. در ابتدا چنین به نظر می‌رسد که نوجوانی فقط به نشانه‌ی اعتراض به غذایی که دوستش ندارد خانه را به مقصد شاخه‌های درخت بلوط ترک کرده است. اما در ادامه با شخصیتی روبه‌رو هستیم که از چنگال قید و بندها گریخته و به آغوش سبز درختان پناه برده است. او در طول پنجاه و سه سال زندگی بر فراز درختان تلاش می‌کند در عین فاصله گرفتن از آدمیان و قراردادهای دست و پاگیر دیرینه‌شان، برای آنان و به کمک خودشان زندگی تازه و نظم نوینی را جستجو کند. ارتباط کوزیمو با آدم‌های مختلفی که در ظاهر هیچ سنخیتی با او ندارند و کمک به آن‌ها در حل مشکلاتشان، همه نشانه‌های روشنی از نزدیک شدن اشراف‌زاده‌ی درخت‌نشین به نظم نوین مورد نظرش است. کوزیمو از همان ابتدا می‌داند که به دنبال چیست. برای همین به شکست حتی فکر هم نمی‌کند و از لاف زدن درباره‌ی آمالش می‌پرهیزد. از نیمه‌های کتاب، آن‌جا که خواننده گمان می‌کند دنیای کوزیمو در همان درختان بلوط و افرا و زبان‌گنجشک‌ خلاصه می‌شود، ایتالو کالوینو در دنیای دیگری را به روی بارن باز می‌کند. دنیایی بنا شده بر پایه‌ی آگاهی که حتی کشیش پیر خانواده‌ی دوروندو را وا می‌دارد با قدم‌های لرزان به دنبال کوزیمو برود و در گشت و گذار بر فراز درختان همراه او باشد. دنیایی که «جووانی خلنگ» راه‌زن هم به آن راه می‌یابد و دیگرگون می‌شود؛ دنیای کتاب. پس از هم‌نشینی طولانی مدت با کتاب است که پیش‌نویس قانون اساسی کشوری آرمانی بر فراز درختان را می‌نویسد و از جمهوری درختستان نام می‌برد؛ جایی که فقط انسان‌های درست‌کار در آن زندگی می‌کنند. کوزیمو غرق در خواندن و نوشتن است که عشق بی‌خبر از راه می‌رسد و او شگفت‌زده می‌بیند عشق چیز زیبا و ساده‌ای است و گمان می‌کند همواره نیز چنان خواهد بود. زیباترین فصل زندگی‌اش آغاز می‌شود اما دیری نمی‌پاید که باز خود را در پیچاپیچ شاخه‌های لرزان تنها می‌بیند. کوزیموی دوازده ساله رفته رفته تبدیل به پیرمردی خمیده می‌شود. جوانی در روی زمین زود می‌گذرد تا چه رسد به روی درختان که هر چیز چه برگ و چه میوه از آن بالا افتادنی است...
▪️▪️▪️
کتاب بارن درخت‌نشین از آن کتاب‌هایی است که اگر سردبیر حق معرفی‌اش نکرده بود احتمالا تا آخر نمی‌خواندمش! چون در همان چند صفحه‌ی اول احساس کردم خیلی با ذائقه‌ام سازگاری ندارد. مثل یک غذای مفید و حتی شاید خوش‌مزه که همه‌ی اعضای خانواده می‌گویند بخور! ولی تو دوستش نداری. مثل همان بشقاب حلزونی که کوزیمو نخورد! من عاشق کتاب‌هایی هستم که وقتی شروع به خواندن می‌کنم مانند یک جریان نرم و زلال مرا با خود می‌برد. آن کتاب‌ها را اگر ساعت دوازده شب بر بالین دخترکی تب‌دار به دست بگیرم قطعا تا خود صبح کنار نمی‌گذارم و نه تنها تب، که زمان و مکان را هم فراموش می‌کنم. راستش هنگام خواندن کتاب سرعت بالا برایم مهم است و اصولا از آن لذت می‌برم. درست مثل راننده‌ای که سرعت را دوست دارد هر چند می‌داند که ممکن است بعضی از زیبایی‌های مسیر جاده را از دست بدهد. معمولا کتاب‌ها را یک‌نفس می‌خوانم اما تمام کردن این کتاب حدودا سیصد صفحه‌ای برایم چند روز طول کشید. یک علتش شاید اسم‌های عجیب و غریب و طولانی آدم‌ها و شهرها بود که مثل یک دست‌انداز بر سر راه خواندنم قرار می‌گرفت. البته که من هم‌چون یک راننده‌ی حرفه‌ای دست‌اندازها را رد می‌کردم و تا آخر کتاب اسامی را آن‌طور می‌خواندم که برایم راحت‌تر و خوش‌آهنگ‌تر بود نه آن‌طور که در کتاب آمده! مثلا نیمی از کتاب را خوانده بودم که فهمیدم اسم شهری که داستان در آن اتفاق می‌افتد «اومبروزا» است نه «اومبرازو»! علت دیگر شاید برادر کوزیمو باشد. من او را هم در این احساسم به کتاب مقصر می‌دانم. چون او درحالی در نقش دانای کل قصه اتفاقات بالا و پایین درختان را روایت می‌کند که همه‌جا با کوزیمو نبوده و آن‌چه بر او گذشته را ندیده است. برای همین مرتب یادآوری می‌کند که آن‌چه را می‌گوید بعدا یا کوزیمو برایش تعریف کرده یا از این و آن شنیده و یا خودش حدس زده است! شاید اگر خود کالوینو در جایگاه راوی می‌نشست نتیجه روان‌تر و یک‌دست‌تر می‌شد. شاید هم این شگرد ایتالوی ایتالیایی بوده است برای خاص و متفاوت کردن کتابش! اما از حق نگذریم کالوینو در بیان احساسات و درونیات افراد بسیار موفق عمل کرده و من عاشق توصیفات خاص و عمیقش از شادی، حیرت، مرگ و عشق شدم...

- ادامه در شماره یازدهم روزنامه‌دیواری حق
          
            "هی احساس میکنم انتخاب راوی دقیق نبوده. یعنی شاید بهتر بود خود کوزیمو داستان را روایت میکرد. چون در خیلی از صحنه ها برادر کوزیمو حضور ندارد. یا علی القاعده نباید حضور داشته باشد. معلوم نیست چطور دارد این صحنه ها را روایت میکند
از یک طرف برای روایت کردن اوضاع و احوال درون خانه کوزیمو گزینه مناسبی نیست. ولی خب مشکل اول همچنان پا برجاست. اگربرادر کوزیمو در این صحنه ها بوده که دارد روایت میکند پس چرا هیچ جا طرف صحبت نیست؟"
از این گذشته بسیاری از صحنه ها توسط برادر کوزیمو با توصیفات دقیق شرح داده میشود که او اصلا آنجا ها حضور نداشته. البته میدانم در مورد رمان های پست مدرنیستی نمیشود این طوری مته به خشخاش گذاشت اما این تخطی اثر را یک پله از استادانه بودن و شاهکار بودن پایین می آورد.
-
"ببینید منطق این رمان شکل توسعه یافته منطق داستانهای کوتاه بارتلمی است:
بعضی از ما میخواستیم دوستمان کلبی را بکشیم
و یا این یکی:
اولین اشتباهی که نی نی مرتکب شد
این داستان را بخوانید: کوتاه است و در یک عکس اینستاگرامی جا شده
https://www.instagram.com/p/BhQv85vhdYT/

نپرداختن به منطقی ترین وجه عقلانی مسئله و کش دادن و صغری کبری چیدن برای جنبه غیر منطقی و غریزی آن
واقعا خواندنی است"
-
توصیف زیبا از عشق کوزیمو در کودکی که در میانسالی به نزد او باز میگردد:

 "کلاه قرمزی!
کوزیمو خرده خرده به جزئیات بسیاری درباره او دست یافت. بچه های ولگرد این نام را به دخترک ویلانشینی میدادند که بر اسب تاتوی سفیدی سوارمیشدو بی هیچ ترسی با دارو دسته ژنده پوشان دوستی میکرد.
برای مدتی از آنان پشتیبانی کرده بود و از آنجا که فرمان دادن را دوست میداشت حتی میشد گفت که سرکرده شان بود
سوار بر تاتوی سفیدش از راه ها و کوره راه ها میگذشت و با دیدن میوه های رسیده در باغ های بی نگهبان بچه ها را خبرمیکرد"
-

به نظرم باید "رمان مقدس" هواداران محیط زیست باشد 😀 با این توصیفات و البته روح کلی اثر.. یک جا با اندوه از این میگوید که اروپا زمانی چقدر سرسبز بوده و جنگل داشته که یک میمون از اسپانیا به واتیکان میرود برای زیارت بدون این که از روی درخت پایین بیاید:

"راه پرپیچ و خم بالای شاخه های زیتون برای کوزیمو راهی راحت و یکنواخت بود
زیتون درخت میهمان نوازی است که گرچه تنه زبر و خشنی دارد برای کسی که روی شاخه های آن بنشیند یا بگذرد خوشایند است
در عوض شاخه های ستبر آن اندک است و انواع گوناگون ندارد
انجیر درختی است که همواره باید مراقب شاخه هایش باشی مبادا که بشکند
اما تا بخواهی جا برای گشت و گذار دارد

"
-

 "https://www.pejmannorouzi.com/news/ba...

گفتم باید کتاب مقدس فعالان محیط زیست باشد. جستجو کردم و این مطلب جالب را پیدا کردم"

با خودم فکر کردم چطور است که کالوینو انگار اصلا در زمانه خودش زندگی نمیکند و همه ش از چند قرن قبل می گوید:

شوالیه ناموجود
ویکنت شقه شده
بارون درخت نشین

به نظرم یک جنبه ش به این بر میگردد که ما مقاطع تاریخی گذشته را (به شرطی که خیلی دور نباشند) بهتر میشناسیم و میتوانیم در موردشان قضاوت کنیم. وانگهی بهتر هم میتوانیم در موردشان دروغ سرهم کنیم به عنوان نویسنده و کمتر کسی میتواند درمورد جزئیات سبک زندگی و اینها مچ نویسنده را بگیرد.
جنبه عمیق ترش البته این است که نویسنده قواعد و روابط انسانی زمانه خودش را به رسمیت نمیشناسد.