بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

طاعون

طاعون

طاعون

آلبر کامو و 1 نفر دیگر
3.9
139 نفر |
38 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

26

خوانده‌ام

338

خواهم خواند

151

رمان طاعون، داستان شیوع یک بیماری مهلک را در اوران، شهری بزرگ در الجزایر، روایت می کند. هزاران موش در ماه آوریل، به بیماری مبتلا شده و می میرند. وقتی که ترسی نه چندان عمیق، جامعه را فرا می گیرد، روزنامه ها و جراید شروع به تأکید بر اهمیت یک اقدام فوری می کنند و درنهایت، مقامات دولتی دستور به جمع آوری و سوزاندن روزانه ی موش ها می دهند. خیلی زود پس از این اتفاق، میشل که دربان ساختمانی است که دکتر ریو در آن کار می کند، پس از ابتلا به تبی عجیب، جان خود را از دست می دهد. بعد از به وقوع پیوستن چندین مورد مشابه، یکی از همکاران دکتر ریو به نام کاستل، مطمئن می شود که این بیماری، طاعون است. او و دکتر ریو مجبور می شوند تا با انکار و بی اعتنایی مقامات دولتی و سایر پزشکان در رابطه با اقدامی سریع و سرنوشت ساز برای کنترل بیماری، به مبارزه برخیزند. فقط زمانی که دیگر کار از کار گذشته است و عملا امکان انکار شیوع یک بیماری کشنده در شهر وجود ندارد، مقامات حکومتی دست به اقدامات سخت گیرانه ی بهداشتی زده و شهر را قرنطینه می کنند. رمان طاعون، برخلاف مخالفت های آلبر کامو، یک اثر کلاسیک هستی گرایانه در نظر گرفته می شود. لحن راوی کتاب، با جملاتی ساده اما چندوجهی و داستانی تمثیلی که بیشتر مواقع، اشاره به ذهن و خودآگاهی بشر دارد، مخاطب را به یاد آثار کافکا، به خصوص رمان محاکمه، می اندازد.

لیست‌های مرتبط به طاعون

نمایش همه
طاعونکوریکوری عصاکش کوری دیگر

نئولیبرالیسم ، لیبرالیسم ، بازار ، سرمایه

7 کتاب

در جایی از لیست دیگه ای تو این اپلیکیشن از شناخت جامعه و زمانه خودمون گفتم . ولی ، برای نئولیبرالیسم لیست جدایی باز کردم ، به خاطر بحرانی که در جامعه ما خلق کرده . بحرانی پنهانی ، در عرصه معنا ، در عرصه اقتصاد ، در عرصه های دیگر در این لیست از کتاب طاعون آلبرکامو و کوری ژوزه ساراماگو هم اسم بردم ، اغلب مردم ما این دو کتاب رو در عهد کرونا خوندن چون ظاهر اپیدمی دارن ولی واقعیت اینه الان بزرگترین پدیده ای که در جامعه ما به شکل یک اپیدمی ، یک طاعون ، یک کوری مسری در حال گسترشه نئولیبرالیسمه نه کرونا . کتاب به ظاهر بی ربط دیگر این لیست رمانی کوچولوه به اسم کوری عصا کش کوری دیگر . اگر یک دلیل برای این انتخاب داشته باشم واسه متنیه که در صفحه پنجاه و دو و سه تو این کتاب اومده اینکه شش کور داستان در اوایل کوری وقتی میگفتن نرده ، درخت ، خورشید ، اسب ، و ... تصوری در پس هر کلمه داشتن ولی کورهای داستان تعریف میکنن که هرچه از کوریمون گذشت اون تصویر پشت هر کلمه مبهم تر شد واسمون تا جاییکه جملاتمون هی کوتاه و کوتاه تر شد و الان تقریبا مکالمه ای نداریم . این داستان خیلی شبیه دو عنصر کلمه و روایت در جامعه نئولیبرال زده فعلی ماست . روابط ، مناسبات بین فردی در این جامعه ، ارزش پول و ... از لیبرالیسم هم کتابهای ارزنده ای در این لیست گذاشتم . به این دلیل که نمیشه به ذات نئولیبرالیسم پی برد بدون آنکه از لیبرالیسم حرفی بزنیم اگر بخوایم یک محور برای نئولیبرالیسم در نظر بگیریم ، اون فردیته و قرائت خاصی که از فردیت در این نگرش هست . شاخ و برگ نئولیبرالیسم از جمله مناسبات جنسی در چنین جامعه ای برابری ، عدالت، تعریف خاصی که از پول در اینجا داریم ، ماهیت بازار ، نسبی گرایی گفتگو ستیز ( نسبی گرایی رو در یک لیست دیگه زیر ذره بین میبرم) ، مباحث حول محدودیت دستگاه دولت وووو همه بر اساس همون تعریف نئولیبرال ها از فردیت به وجود میان و ارزش ثانوی در این گفتمان دارن . در جامعه ای با مناسبات لیبرالیسم و یا ایران سنتی افراد جامعه در هم آمیختن ، فرو رفته در هم ، مثل انگشتان دو دست ، ولی در جامعه نئولیبرال هر انگشت یکه و تنها جدا از دیگر انگشتان ، جدا از دست ، جدا از منابع تغذیه ایش ، اسکلت بدن ، عروق و لنف وجود دارن . در چنان جامعه ای (لیبرال و یا سنتی) اگر کسی فقیر بشه ، شکست بخوره ، ورشکست بشه ، بقیه انگشت ها حفظش میکنن ، هر کسی استقلال و رفاه و عدالت نسبی خودش رو هم داره ولی در جامعه نئولیبرال هر کس شکست خورد دیگه رفته ، مرده ، نه برادری ، نه خواهری ، نه دوستی نه همکاری ، نه همکلاسی کسی به دادش نمیرسه چون هر کس در این جامعه با تعریفی که از فردیت در این جامعه نئولیبرال هست ، تکه . حرف آخر اینکه . من جناح گیری سیاسی ای ندارم ولی یک نصیحت از من به شما : اگر در جامعه ای حاکمیت ظالم ، بی برنامه یا فاسد باشه ، فقر هست ، تورم هست ، گرونی هست ولی تو این جامعه کسی سقوط نمیکنه چون هنوز انگشت ها به دست وصلن و در هم فرو رفتن ولی اگر دیدید در جامعه ای ۱_ کارتن خوابی ۲ _شکاف طبقاتی ۳_ افسردگی ۴_ اعتیاد ۵_ خودکشی دو مورد اول ناشی از فرد شدن اعضای جامعه و سه مشکل آخر ناشی از بی معنایی نئولیبرالیسمه اگر این پنج مورد زیاد شد بدونید اینجا ، مشکل از سخت افزار نیست ، از حاکمیت به تنهایی نیست ، نرم افزار جامعه دچار مشکل شده . فرهنگ جامعه ، همین من و تو و بقال سر کوچه . اینجا دیگه انگشتای دو دست از هم باز شدن ، فرد شدن ، این جامعه دچار فردیت افراطی ، فردیت مسموم ، فردیت نئولیبرال ، فردیتی که در اون فرد فاقد معناست فقط فرده ، جداست ، مستقله . این جامعه گرفتار چنین بلایی شده

یادداشت‌های مرتبط به طاعون

            شاید قسمت زیادی از شهرت آلبر کامو (دست کم تا جایی که می‌دانم) به خاطر کتاب بیگانه باشد. اما این کتاب به کلی با آن متفاوت است؛ در کتاب بیگانه، تنها روش طرح بحث کامو، ادبیات absurd است؛ اما در این کتاب از تمام تکنیک های فیلسوفانه‌اش بهره برده است. و اگر بخواهم نظر خودم را دخیل کنم، باید بگویم این رمان بهترین و زیباترین نوشتۀ فلسفی کامو است. 

داستان کلی کتاب دربارۀ همه‌گیری بیماری طاعون در یک شهر خیالی (احتمالا اگر در اوایل همه‌گیری ویروس کرونا این کتاب را می‌خواندید، خیلی با فضای دلهره‌آور این شهر همذات‌پنداری می‌کردید) و جنب و جوش شخصیت های کتاب برای رهایی از این بیماری است. سردستۀ کاراکترهای داستان، دکتری است به نام ریو که به همراه دوستانش خودش را تماما وقف مبارزه علیه طاعون می‌کند.
کلیت داستان شاید همین باشد و احتمالا همانطور که حدس می‌زنید در آخر داستان طاعون از شهر می‌رود و برای تکمیل تراژدی، برخی از شخصیت های محبوب داستان در اثر بیماری جان خود را از دست ‌می‌دهند. اما در ادامه قصد دارم برداشت خودم از کتاب را بنویسم.

طاعون در آن شهر خیالی، به مثابۀ هرج و مرج در ذهن کامو است. کامو به عنوان یک انسان، در افکارش با یک سرگشتگی مواجه است که مجبور است با تمام قوا علیه آن مبارزه کند تا در نهایت به معنایی برسد (خیلی ها کامو را فیلسوف اگزیستانسیالیست می‌نامیدند اما خودش از این لقب خوشش نمی‌آمد. اما به هر حال نمی‌توانیم تلاشش برای آفریدن معنا به روش فیلسوفان اگزیستانسیالیست خداناباور را انکار کنیم). قهرمان داستان (دکتر ریو)، کاملا با خود کامو تطابق دارد؛ از توصیفات ظاهری‌اش تا تفکرات و اعتقاداتش:
" تارو: اگر به خدا اعتقاد ندارید، این همه ایثار واسه‌ی چیه؟ پاسخ شما میتونه کمکم کنه خودم جواب بدم.
دکتر بی آن که از تاریکی بیرون بیاید، گفت که قبلا پاسخش را داده ["توی تاریکی گرفتارم و سعی میکنم روشن بین باشم"] و بیان کرده که اگر به پروردگار قادر مطلق اعتقاد داشت از معالجه بیماران دست می‌کشید و مداوای آنان را به او می‌سپرد. اما هیچ کس توی این دنیا، حتی پالونو [(کشیش شهر)] که خیال میکنه به‌اش اعتقاد دارد، چنین خدایی را باور ندارد؛ زیرا هیچ کس خود را دربست به امان خدا رها نمی‌کند و او، ریو، حداقل از این بابت یقین دارد در طریق حقیقت گام بر می‌دارد زیرا با ناهمواری های خلقت مبارزه می‌کند.
ص 122"

بقیه شخصیت‌ها و پدیده‌های داستان هم المان‌های واقعی دیگری هستند که در زندگی اکثر ما کاملا ملموس اند: کشیشی که به سوی خدا می‌خواند و تمام چیزها را به او ارجاع می‌دهد، کودکی معصوم که به طرز دردناکی جان می‌دهد (و کامو چقدر ماهرانه در این صحنه احساساتتان را بر می انگیزاند) و نمایانگر پدیدۀ شر در عالم است، عاشقی که از معشوقش دور مانده و جز او معنایی دیگر برای زندگی‌اش نمی‌تواند متصور شود، انسانی که از زندگی‌اش ناامید شده است و اقدام به خودکشی می‌کند، کارمند سالخورده‌ای که تمام عمرش را صرف کار های اداری کرده است و در زندگی‌اش کار مهم دیگری انجام نداده است، سیاستمداری که از کرده‌هایش پشیمان است و... 
ریزه‌کاری‌های دیگری نیز هست که هر کدام نشانگر عمق اندیشه های فلسفی اوست و نمیتوان تمام آن‌ها را نام برد، تنها باید کتاب را خواند و از فکر کردن پیرامون آن لذت برد. اگر با این ملاحظات کتاب را بخوانید احتمالا هر چه بیشتر کامو را ستایش خواهید کرد. و اگر با این رمان او اخت بگیرید، می‌توانید ادعا کنید که ایده های فلسفی او را نیز فهمیده اید و در این راه ‎هم‌مسلک اویید.




          
            بسم الله الرحمن الرحیم
توصیفات کامل و با جزئیاتی در این کتاب بیان میشود و در واقع این توصیفات جامع و کامل مزیت  قلم و نقطه قوت متن محسوب میشود. اوایل کتاب این توصیفات به درک بهتر فضای خوفناک طاعون زده شهر کمک میکند اما از اواسط تا انتهای کتاب بسیاری از مطالب تکراری ست و در واقع بخش اعظمی از کتاب تکرار توصیف  این فضا ست که از جذابیت متن کاسته و مطالعه ادامه کتاب را خسته کننده می کند.فضای طاعون زده شهر ،بسیارشبیه دوران همه گیری کروناست و درک این وضعیت را برای مخاطب آسان میکند.
دیالوگ ها در این کتاب ،دیالوگ های ماندگاری نیستند و در واقع بخش های کمی از کتاب قابل ارائه به عنوان بخشی از کتاب اند.ترجمه پرویز شهیدی ترجمه مناسبی ست و نارسایی در کلام به چشم نمیخورد و علاوه بر این ،این کتاب پایان بندی خوبی دارد. در بیان مقایسه ای ،از حیث توصیفات کتاب "بیگانه" موجز تر است  اما از حیث سادگی و رسایی زبان "طاعون" بسیار ساده تر از "سقوط" است.خوش بخوانید.
          
            [احتمال لو رفتنِ بخش یا کل داستان]
خواندن این کتاب در دوران کرونا اکیدا توصیه می‌شود.
طاعون، این بیماری مهلک، در شهر اورانِ الجزیره اتفاق می‌افتد شهری که زیبایی‌های گذشته‌اش را ندارد و مردمش محکوم به عادت شده‌اند.
راوی این رمان همان شخصیت اصلی داستان هست که تصمیم داشته از زبان مردم سخن بگوید.
دکتر ریو در راه پله‌ی ساختمانش موشِ مرده‌ای می‌بیند. رفته رفته تعداد موش‌ها زیاد می‌شود به طوری که سرایدار کلافه می‌شود. موش‌هایی که در کوچه و خیابان‌های شهر یا در خون خود غلطیده‌اند یا خشک شده‌اند و به شکل تشنج گونه‌ای برای فرار از تاریکی به روشنایی پناه می‌آورند آنقدر می‌چرخند که در نهایت می‌میرند. 
این اتفاق مردم را به وحشت می‌اندازد. در آخرین روز طبق آماری که مسئولین به مردم می‌دهند حدود هشت هزار موشِ مرده جمع آوری کرده‌اند. کم کم آثار بیماری بر چهره‌ی آقای میشل، سرایدار ساختمان، پدیدار می‌شود؛ تب شدید، غده‌های دردناک در سر تا سر بدن... و مردی که زیرلب فقط می‌گوید موش‌ها. دکتر کاستل، همکار سالخورده دکتر ریو ) این بیماری را طاعون می‌خواند.
شهر قرنطینه می شود. دکتر ریو در همان دوران همسرش را به علت بیماری به آسایشگاهی در خارج از شهر می‌فرستد. کشیش شهر طاعون را عذاب الهی معرفی می‌کند و تنها راه نجات را دعا به درگاه خدا می‌داند.
آنچه از ابتدای داستان مرا مجذوب خودش کرد دکتر ریو، پزشک انسان دوست و کمک رسان به هم نوعانش، بود؛ مردی که به محله‌های فقیرنشین سر می‌زند و رایگان معالجه می‌کند. البته دکتر ریو اعتقادی به خدا ندارد و راه نجات را در دستان خودش می‌بیند، نه نگاه و کمک از آسمانی سرد و خاموش که خدا در آن نشسته است. نگاهی که یکی از دو سرِ طیفِ مواجهه با رنج / شر است. آدمی در مواجهه با رنج یا به سمتِ انکارِ قدرت برتر حرکت می‌کند و یا پی بردنِ به عجز، آدمی را به سوی پناه بردن به قدرتی لایزال سوق می‌دهد. 
مردمِ این شهرِ طاعون‌زده می‌پذیرند که طاعون هست و نمی‌رود. آنان به این دردها و مرگ و میرها «عادت» می‌کنند امّا نویسنده یک جمله‌ی درخشان را بیان می‌کند: «عادت به نومیدی، از خودِ نومیدی بدتر است.»
دکتر ریو در بخشی از کتاب می‌گوید: «بعد لازم شد مردنِ انسان‌ها را ببینم. می‌دانید کسانی هستند که نمی‌خواهند بمیرند؟ هرگز صدای زنی را شنیده‌اید که در لحظه‌ی مرگ فریاد می‌زند: «هرگز!» من شنیده‌ام. و بعد متوجه شده‌ام که نمی‌توانم به آن خو بگیرم. آن وقت من جوان بودم و نفرت من متوجه نظام عالم می‌شد. از آن وقت متواضع‌تر شدم. فقط هیچ وقت به دیدنِ مرگ خو نگرفتم.»
مهم‌ترین مسئله در دورانِ طاعون همبستگی مردم و کمک به یکدیگر است؛ مردمی که به یک‌باره شجاع می‌شوند، فردیت از بین می‌رود و «ما» به وجود می‌آید. چه چیز از این همبستگی بالاتر؟ نقطه‌ی مثبتی که در آغاز، هیچ اثری از آن نیست و رفته رفته به وجود می‌آید .
این رمان به دلیل نزدیکی با شرایط کنونیِ ما و دوران سخت و جان‌فرسای کرونا نقطه‌ی عطفی است برای پذیرش اینکه گرچه طاعون می‌تواند بیاید و بمیراند «اما نمی‌ماند...» روزی طاعون از شهر اوران می‌رود و مردم هلهله می‌کنند امّا باید دانست همیشه و همه جا طاعون در کمین است در هر جا با شکل و شمایلی دیگر. 
از این رو باید دل‌خوش باشیم... هر چند به لحظات کوتاه و شیرینی که در زندگیمان می‌گذرد حتی در این دوران 
سخت. 
برشی کوتاه از کتاب:
«قصد مردن ندارم و مبارزه خواهم کرد. اما اگر بازی را باخته باشم می‌خواهم که خوب تمام کنم.»
          
اولین کتاب
            اولین کتاب هایی که از کامو خواندم بیگانه و سیزیف بودند، اما هیچ‌کدام روی من چندان اثری نداشتند و حرف هایشان در نظرم به طرز بدیهی‌ای مسخره می‌آمد.
اما طاعون،
طاعون همه محتوای مقاله سیزیف را در زندگیِ عینی به تصویر می‌کشید. طاعون برای من یک داستان نبود. یک متنِ اعتقادی محض بود. به طوری که هنوز گاهی نیمه شب ها به صحنه مرگ پسربچه و به تمام آن سوال ها فکر می‌کنم.
آنجا که ریو واکسن طاعون را به کودک می‌زند‌ و تن نحیف کودک بی‌نوا در تکاپو با طاعون، بی‌اختیار از روی تخت بالا و پایین می‌شود و پسرکِ بی‌هوش ناله های وحشتناک سر می‌دهد و دکتر ریو می‌گوید بیماری هنوز فروکش نکرده اما پسرک درنتیجه واکسن بیشتر از بقیه بیمار ها مقاومت نشان داده،
پدر پانلو می‌گوید در این صورت اگر قرار شود بمیرد رنج بیشتری تحمل کرده است!
من هنوز نیمه شب ها به این سوال فکر می‌کنم. که اگر واکسن درنهایت طاعونِ خشنِ وحشی را درمان نکند، آیا تلاش برای طولانی کردن زنده ماندن، فرآیند طولانی‌تر کردن رنج نیست؟
زیرا طاعونی که کامو از آن حرف می‌زند‌، بیماری نیست. طاعون خودِ زندگی است. درد است. رنج است. رنجی بی پایان که به مرگ ختم می‌شود.
رنجی که انسان در آن تنهاست و تنهایی باید رنجش را به ثمر برساند. خانواده فرد طاعون زده از او می‌گریزند و او هرچقدر هم در زندگی‌اش کسانی را داشته باشد که دوستش دارند، باز هم در تنهایی خویش درد می‌کشد و در تنهایی می‌میرد.
فردای آن روز وقتی کودکِ بی‌نوا در نهایت درد و رنج با اشک های گرمِ روی گونه هایش یک‌دفعه آرام می‌گیرد و کاستل می‌گوید تمام کرد، دکتر ریو انگار بخواهد همه خشمش را خالی کند، سر پدر پانلو داد می‌کشد که این یکی که دیگر کودکی بی‌گناه بود!
و من هنوز این سوال را از خودم می‌پرسم که اصلاً از اول چرا رنج باید وجود داشته باشد؟ و چرا آن کودک باید رنج بکشد؟ چرا کودکان هم باید رنج بکشند؟ به قول ایوان در برادران کارامازوف برای من مهم نیست چه بلایی بر سر بزرگسال ها می‌آید. آن ها سیب ممنوعه را خورده‌اند و طعمش را چشیده‌اند. اما چرا کودکان؟ چرا رنج اینقدر وحشی است؟
          
تاکومی

1402/11/10

                در ابتدای کتاب هم جذابیت داشت و هم دافعه جوری که هم میخواستم بخونم هم حوصله‌م یکم سر می‌رفت، هر چی جلوتر می‌رفت و ما با شخصیت‌های داستان آشناتر میشدیم داستان روان‌تر می‌شد. دو بخش آخر کتاب بخش‌های مورد علاقه من هستن. چون اون لب مطلب رو تو اونا میگه و کیف میکنی. 
شخصیتای مورد علاقه‌‌م تارو، گران و دکتر ریو بودن‌. تارو اون شخصیت بچه مثبتی بود که دنبال پیدا کردن راه زندگی بود، گران اونی بود که هدف خاصی تو زندگی نداره ولی دلشم نمیخواد زندگیش هرتکی بگذره و ریو اون ناظر به کل بود که احساساتشو به خوبی کنترل می‌کرد.

پ‌ن: متشکر از دوست عزیزم که خفتش کردم برام طاعون بگیره.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            صحنه های آشنای این روزها
در این روزهای قرنطینه کرونایی یکی از بهترین کتاب هایی که میتوانید دست بگیرید این رمان است. چرا که وادارتان میکند یک تامل اگزیستانسیال داشته باشید نسبت به وضعیتی که بیش از چهار میلیارد نفر از ابنای بشر به شکل مستقیم با آن درگیر هستند. و این یعنی یک آگاهی فراتر از سیاست و دین و نژاد نسبت به وجود.
خیلی از صحنه هایی که در رمان توصیف می شوند را ما همین روزها در کشورهای مختلف شاهد بودیم و هستیم:
"همه چیز زیبایی و لطافت فصل انسان را به صفا و آرامش دعوت می کرد. با وجود این در ظرف چهار روز، تب چهار جهش حیرت آور کرد: شانزده مرده، بیست و چهار، بیست و هشت و سی و دو . چهارمین روز، افتتاح بیمارستان کمکی را در یک کودکستان اعلام کردند. همشهریان ما که تا آن وقت می کوشیدند نگرانی شان را در زیر نقابی از شوخی پنهان دارند، دیگر در کوچه ها شکسته و خاموش جلوه می کردند..."
و
"مقامات کلیسایی شهر ما تصمیم گرفتند که با امکانات خودشان با طاعون نبرد کنند و یک هفته دعای همگانی تشکیل دادند. این مراسم عبادت همگانی باید روز یکشنبه با آئین مجللی با استمداد از "سن روش" قدیس طاعون زده پایان می یافت. به این مناسبت از کشیش "پرپانلو" خواسته بودند که رشته سخن را به دست گیرد. از پانزده روز پیش کشیش مجبور شده بود کارهای خود را کنار بگذارد.او مأموریتی را که به عهده اش گذاشته شده بود با قاطعیت پذیرفت."
و
"تا آن زمان طاعون بیشتر در محله های بیرون شهر که پر جمعیت تر و کم آسایش تر بود قربانی داده بود. اما گوئی ناگهان به محله های تجارتی نزدیک تر شد و در آن جا نیز مستقر گشت. ساکنان این محله ها باد را به حمل نطفه بیماری متهم می کردند. مدیر هتل می گفت: «باد ورق ها را بر می زند!» اما در هر حال محله های مرکز شهر وقتی که شبانه بیخ گوششان و به طور روزافزونی صدای صفیر آمبولانس ها را می شنیدند، می دانستند که نوبت آنها رسیده است."
و
 "شکل نامطبوعی که تشریفات خاکسپاری گرفته بود استانداری را مجبور ساخت که خویشان مردگان را از مراسم تدفين دور کند. فقط موافقت می کردند که آنها تا دم در گورستان بیایند اما این هم رسما مجاز نبود. در انتهای گورستان، دو گودال وسیع کننده بودند. یکی گودال مردان بود و دیگری گودال
زنان. از این نظر ، مقامات مسئول مراعات اصول اخلاقی را می کردند و بعدها بود که زنان و مردان را آمیخته با هم و بر روی هم به خاک سپردند..."
و
 "دکتر ریو و دوستانش پی بردند که تا چه حد خسته هستند. عملا اعضای سازمان های بهداشتی دیگر موفق نمی شدند این خستگی را تحمل کنند. دکتر ریو با توجه به بی اعتنائی عجیبی که در دوستانش و در خود او نیز رشد می کرد به این موضوع پی می برد، مثلا این مردمان که تاکنون چنان علاقه شدید به تمام اخبار مربوط به طاعون نشان می دادند، دیگر به هیچوجه به آن توجه نداشتند..."
و
 "نوئل آن سال به جای آنکه جشن انجیل باشد بیشتر جشن دوزخ بود. دکانهای خالی و محروم از روشنائی، شکلات های تقلبی با جعبه های خالی در ویترین ها، ترامواهای آکنده از چهره های در هم رفته، هیچکدام اینها نوئل های گذشته را به یاد نمی آورد. در این عیدی که سابقأ همه مردم، ثروتمند یا فقیر، گرد هم می آمدند، هیچ امکانی نبود، مگر برای چند خوشی منفرد و شرم آور که پولداران در ته پستوهای کثیف به قیمت گزاف برای خود فراهم می کردند..."

و این نمونه ها آن قدر زیاد هستند که از ذکر کردنشان می گذرم.
دوست دارم به شکل ویژه به دو شخصیت رمان اشاره کنم و به این بهانه دو مفهوم را که در رمانهای اگزیستانسیالیستی با آنها برخورد کرده ام مورد اشاره قرار بدهم

مسئولیت اگزیستانسیال
یک خبرنگار به نام "رامبر". او به طور اتفاقی در دوره شیوع طاعون به شهر "Oran" آمده و حالا مجبور است در قرنطینه بماند. او به هر دری می زند تا به مقامات مسئول حالی کند که اهل این شهر نیست و باید از این شهر ساحلی الجزایر به پاریس نزد همسر جوانش باز گردد. اما از لحاظ پزشکی این کار خطای بزرگی است. همه مردم اوران در قرنطینه هستند تا مردم شهرهای دیگر جهان آلوده نشوند. رامبر حتی به فکر فرار می افتد و تا جایی پیش می رود و ناکام می ماند اما پس از ناکامی با مشاهده تلاش های دکتر ریو و دیگران به همان آگاهی اگزیستانسیال که زندگی روزمره همیشه ما را از آن غافل میکند می رسد: او پیش از این که یک فرانسوی یا یک خبرنگار یا حتی یک همسر باشد یک انسان است و باید بماند و با طاعون بجنگد.
من یاد کتاب "روان درمانی اگزیستانسیال" از اروین یالوم افتادم. یکی از تمرین های روان درمانی اگزیستانسیال که یالوم پیشنهاد می دهد این است که بیمار روانی تمام نقش های خود اعم از نقش شغلی، اجتماعی و خانوادگی را روی کاغذ بنویسد و بعد آنها را پاره کند. گویا همین کار خیلی ساده تاثیر تکان دهنده ای در برخی بیماران می گذارد و شروع سیر درمان آنها است. در واقع کامو تردستانه کاری میکند که رامبر یکی یکی حجاب ها را کنار بزند و به یاد بیاورد که تفاوتی نمیکند این بلا برای او پیش آمده باشد یا مردم این شهر غریبه. او باید بماند و مبارزه کند.
این موقعیت داستانی در واقع همان معنایی است که فیلسوف اگزیستانسیالیست "ژان پل سارتر" در کتاب "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر" میگوید: (نقل به مضمون) هر انسانی باید آن گونه زندگی کند که می پسندد همه افراد بشر آن گونه زندگی کنند.
از این نگرش است که مفهوم مسئولیت اگزیستانسیال زاییده میشود که تبلورش را می توانید در رمان های اگزیستانسیالیستی دیگری چون "زن در ریگ روان" و "تنهایی پر هیاهو" ببینید و بخوانید.

تنهایی اگزیستانسیال
شخصیت دیگری که برایم بسیار بسیار جذاب بود "کُتار" نام دارد. یک مجرم فراری از قانون که در شرایط معمولی هیچ گاه نتوانسته به راحتی زندگی کند. وقتی طاعون همه گیر میشود و تقریبا همه مردم شبیه او می شوند و احساس ترس و تعقیب از طرف بیماری دارند او یگانه انسان شاد و راضی در شهر است. حالا او دیگر یک موجود "بیگانه" و فراری نیست. حالا مثل همه است. وانگهی شیوع طاعون باعث شده روند تعقیب از طرف پلیس متوقف شود. و البته پس از اتمام همه گیری بیماری بلافاصله پلیس تعقیب را از سر می گیرد و حالا که همه شاد هستند او غمگین و فراری است
کتار استعاره ای از انبوه انسان هایی است که در روند زندگی سرشار از غفلت شهرهای بزرگ احساس تک افتادگی میکنند و کسی را برای همدردی نمی یابند. او که همیشه تنهایی اگزیستانسیال را حس می کرد برای مدتی از تنهایی درآمده بود

پزشکان یا پیامبران؟
مختصر درمورد نگاه کامو به مذهب عرض کنم که در این رمان گرچه به شکل واضح مذهب را ناتوان از رفع درد بشر در بلایا نشان میدهد اما نهایت احترام را برای مومنین قائل است. مرگ کشیش با طاعون مجازا همان "خدایان مرده اند" نیچه است اما خود کشیش با صلابت تمام مرگ را می پذیرد و از پذیرفتن درمان توسط پزشکها (که پیامبران عصر جدید هستند) طفره می رود و لحن روایت هم در ماجرای مرگ کشیش محترمانه است. اگرچه خطابه قرایی که کشیش در کلیسا میکند بسیار مطلقا تهی از احساس همدردی با بشر است. او فقط صدای خدا است و خود را موظف نمی بیند مومنین را تسلا دهد:
 "کشیش که صدائی قوی داشت با یک جمله تند به مردم حمله کرد و گفت: برادران من، بدبختی به شما روی آورده است، برادران من شما مستحق آن بودید .نخستین بار در تاریخ که این بلا پیدا می شود برای مجازات دشمنان خداوند است. فرعون با تصميمات الهی مخالفت می ورزد و آنگاه طاعون او را به زانو در می آورد. از همان آغاز تاریخ، بلای خداوندی، سرکشان و کوردلان را در برابر او به خاک می اندازد. در این باره بیندیشید و به زانو بیفتید"

شاید دردناک ترین فراز رمان فصل مرگ کودک بی گناه آقای قاضی است که کامو با قصاوتی که لازمه قدرت قلم اوست آن را با تفصیل تمام و کشدار و جانفرسا توصیف میکند. اینجا برای من همان جایی بود که کامو تا جایگاه "Fyodor Dostoyevsky" بالا رفت و همان سوال اساسی و بی پاسخ را پرسید:
حتی اگر بپذیریم که بزرگسالان میوه ممنوعه را خورده اند و باید در دنیا رنج بکشند اما کودکان چرا باید رنج بکشند؟ در رمان "برادران کارامازوف" مهم ترین اقامه دعوای داستایوسکی علیه تظام الهی رنج کشیدن کودکان است که هم از زبان ایوان علم گرا مطرح میشود و هم با مرگ کودکی که پدرش تحقیر شده نشان داده میشود. اینجا هم بعد از مرگ کودک است که دکتر ریو شفاف و دقیق مشکلش را با دین بیان میکند:
 "دکتر: من برای عشق مفهوم دیگری قائلم. و تا دم مرگ نظامی را که درآن بچه ها شکنجه می بینند طرد خواهم کرد.
کشیش: آه حال می فهمیم که بخشایش یعنی چه!
دکتر: پدر! ما باهم برای چیزی کار میکنیم که ما را در ورای ناسزاها و دعاها با هم متحد کرده است. همین به تنهائی مهم است.
کشیش: بلی شما هم برای رستگاری بشر کار می کنید.
دکتر: رستگاری بشر برای من کلمه بسیاربزرگی است. من این همه دور نمی‌روم.سلامت بشر مورد علاقه‌ام است. در وهله اول"
و یکی از مهم ترین گفتگوهایی که بین دکتر ریو و کشیش در می گیرد هم است که کامو نشان میدهد در چنین بلای عظیمی اگرچه هر دو به هم نزدیک شده اند اما تفاوت منظر این دو شخصیت که یکی نماینده علم است و دیگری نماینده دین بسیار زیاد است

مرگ میتواند زندگی ببخشد
همان طور که "Irvin D. Yalom" میگوید اگرچه خود مرگ کشنده است اما اندیشیدن به آن میتواند زندگی بخش باشد و بسیاری دغدغه های روانی را کاهش دهد یا محو کند. اما کیست که جرئت داشته باشد مستقیم در چشمان مرگ خیره شود؟ این ترس از مواجهه با مرگ را نگهبان پیر هتل با سادگی خودش بیان می کند:
"نگهبان پیر به هر کسی که از راه می رسید بادآوری می کرد که این بلا را پیش بینی کرده بود. تارو تصدیق می کرد که پیش بینی بدبختی را از دهن او شنیده است اما تذکر می داد که پیش بینی او خبر از یک زلزله می داد. نگهبان پیر به او جواب می داد: «آه! کاش زلزله بودا تنها یک تکان است و بعد هم تمام می شود ... مرده ها و زنده ها را می شمارند و دیگر کار تمام است. اما این مرض لعنتی! حتی کسانی هم که دچارش نیستند آن را در قلبشان دارند.»" 
در عین حال طاعون گویا که دقیقا میداند به سراغ چه کسانی باید برود: آنان که هرچه بیشتر از مرگ می گریزند! ولی به سراغ دکتر ریو که بیش از هر کس با آن مواجه شده نمیرود چون میداند او هراسی از مرگ ندارد و این را در پایان رمان در مواجهه او با مرگ خمسرش میبینیم. همچنین بیان استعاری این شجاعت چشم دوختن در چشمان مرگ را در این گفتگو میخوانیم:
"- باید شما فردا برای تلقیح واکسن پیشگیری به بیمارستان بیائید. اما برای اینکه این بحث را خاتمه بدهیم و پیش از اینکه وارد این ماجرا شوید بدانید که شما فقط یک شانس در سه شانس دارید که جان سالم بدر ببرید.
- دکتر، شما هم مثل من می دانید که این تخمین ها مفهوم ندارد. صد سال پیش یک اپیدمی طاعون تمام سکنه یکی از شهرهای ایران را کشت بجز مرده شوی را که لحظه ای از کارش دست برنداشته بود."

 غفلت باز میگردد!
و بالاخره با سرد شدن هوا طاعون دست از سر مردم شهر اران بر میدارد و قرنطینه برچیده میشود و سلامتی باز می گردد و بلافاصله پس از آن "غفلت" از درسهایی که باید از آن گرفته میشد. در این جملات دکتر ریو که به راستی خود کامو است کلمه "حواس پرتی" مهم است:
"این اپیدمی به من هیچ چیز یاد نمیدهد، جز اینکه باید آن را دوش به دوش هم شکست داد. من به علم‌الیقین می دانم که هر کسی طاعون را در درون خود دارد؛ زیرا هیچکس، نه، هیچکس در دنیا در برابر آن مصونیت ندارد.
انسان باید پیوسته مواظب خود باشد تا مبادا در یک لحظه حواس پرتی با تنفس به صورت دیگری، طاعون را به او منتقل کند. آنچه طبیعی است، میکروب است. و باقی، سلامت، کمال و پاکی نتیجه اراده است، و اراده ای که هرگز نباید متوقف شود."
  وقتی که بلا دور شد، همه چیز دوباره در هم می ریزد. بیماری همه گیر فرو می نشیند. قرنطینه برداشته شده است، دروازه های شهر باز می شود، و آدمها فراموش می کنند. پس از این طاعون که جنگ بزرگی بود، چه بسا قهرمانان بی مانند که به ضعف های خودشان باز می گردند. به دنبال طاعون جسم، طاعون روح زنده می ماند...
و بالاخره رمان با این سطور پایان می یابد:
"عده ای دیگر که در تمام شدن اپیدمی خود را تسلیم خاطره موجود از دست رفته ای می کردند، شاد نبودند و احساس جدائی در آنان به اوج خود رسیده بود. برای اینان، یعنی مادران، شوهران و عاشقانی که همه نشاط زندگی شان را همراه موجودی که اکنون در گودالی ناشناس ناپدید شده و یا به صورت مشتی خاکستر در آمده بود از دست داده بودند، همیشه طاعون برقرار بود.
اما چه کسی به این تنهائی ها فکر می کرد؟ دکتر فریادهای شادی را که از شهر برمیخاست می شنید و به یاد می آورد که این شادی پیوسته در معرض تهدید است. زیرا در کتابها می توان دید که باسيل طاعون هرگز نمی میرد و از میان نمی رود، و می تواند دهها سال در میان اثاث خانه و ملافه ها بخوابد، توی اتاق ها، زیرزمین ها، چمدان ها، دستمال ها و کاغذ پاره ها منتظر باشد و شاید روزی برسد که طاعون برای بدبختی و تعلیم انسان ها، موش هایش را بیدار کند و بفرستد که در شهری خوشبخت بمیرند."
حرفهای زیادی ناگفته ماند از آن جمله این که فلسفه هم در دوره طاعون می میرد. نماینده فلسفه یک شخصیت لاادری گر است به نام تارو. فلسفه و دین نمی توانند بشر را نجات بدهند. محبت بشری است که میتواند بشر را نجات بدهد و یکی دو جا اواخر رمان به این نکته اشاره میشود.
          
آزادی، مبا
            آزادی، مبارزه است

در فضای فکری امروز، مارکس را فیلسوف یا متفکر برابری می‌خوانند، کسی که می‌خواهد تفاوت طبیعی آدم‌ها را به زور دولت از بین ببرد تا برابری محقق شود. در عوض اسمیت و دیگر متفکرین لیبرال طرفدار رها کردن مردم دانسته می‌شوند که در پی‌آنند مردم هر کاری صلاح می‌دانند خودشان انجام دهند.  پس بنابراین به راحتی حکم می‌شود که مارکس به دنبال مبارزه است اما لیبرال‌ها از مبارزه گریزانند و خشونت را نفی می‌کنند.
این تلقی خنده‌دار، چطور چنین گسترشی پیدا کرده و جزو بدیهیات شده است؟ برای آنها که در پی فهم بیشتر هستند، یکی از بهترین روشنفکران قابل پیشنهاد که می‌تواند جهانی یکپارچه در باب آزادی ارائه بکند، آلبر کامو است. او خوانندگان آثار خویش را چنان با آزادی مواجه می‌کند که از خیره شدن به آن، دچار درد و حتی سرگیجه بشوند. آزادی برای او همه چیز است، حتی خود حقیقت است.  به خصوص با «طاعون» کامو، یک خواننده معمولی هم می‌فهمد که چطور آزادی نیازمند مبارزه است و بدون آن، اثری از انسان باقی نخواهد ماند که بخواهد آزاد باشد یا نباشد.
هر آنچه که تقدیری را علیه انسان به او تحمیل می‌کند، در طاعون نفی می‌شود. کامو نه به کلیسا محدود می‌ماند نه سرمایه‌داری، چون با چیزی فراتر از این‌ها سر و کار دارد. چیزی خارج از اختیار انسان، که ساخته‌پرداخته او نیست، بلکه از جایی دیگر آمده است، از جایی که دست انسان به آن نمی‌رسد. انسان‌ها مواجهه با طاعون را انتخاب نمی‌کنند. اگر به اختیار خودشان بود که نزدیکش هم نمی‌شدند، اما طاعون هست و سراغ انسان می‌آید. انسان‌ها پرتاب شده‌اند در جایی محصور که سرنوشتشان به گونه‌ای خارج از کنترل تعیین می‌شود. در چنین جهانی، آزادی چه معنایی خواهد داشت؟ انسان هیچ انتخابی ندارد جز این که تسلیم شود، یا مبارزه کند. بنابراین «آزادی» چیزی جز مبارزه نیست، و کسی که این حقیقت را درک نکند، از نظر کامو هیچ بهره‌ای از فهم حقیقت نبرده است. برای همین است که از نظر کامو، اکثر افراد آزاد نیستند ولی توهم آزادی دارند. تنها کسی که تا سرحد جنون با تقدیر نابودگرش مبارزه کند، در مسیر رسیدن به آزادی گام خواهد برداشت. رسیدن به آزادی نوعی شانس یا تصادف موافق هم می‌خواهد تا مبارزه را به نقطه کنارزننده نیروی فراانسانی برساند؛ تا آزادی ممکن شود. در آن صورت، مبارزه عین آزادی است. اگر هم که تصادف موافقی پیش نیامد و انسان مرد، حداقل در راه آزادی مرده است. بنابراین آزادی چیزی جز پذیرش مسئولیت انسان بودن نیست.
با این همه توضیح، ما هنوز به شروع رمان طاعون هم نرسیده‌ایم. انسانِ در برابر خدا، (لااقل در غرب) قصه‌ای کهن دارد، اما هیچکدام از آثار قدیم، نمایش آزادی محسوب نمی‌شدند و فلسفه‌های کهن، دائرمدار آزادی فهم نمی‌شد. اگر مبارزه چیزی قدیمی در مغرب‌زمین است، پس چه عنصری در «طاعون» کامو هست که آن را به کتابِ آزادی تبدیل می‌کند؟ پاسخ این است: «پایان مبارزه». تا پیش از دنیای جدید، در غرب کهن، پایان مبارزه انسان با تقدیر به صورت قطعی معلوم بود؛ شکست انسان. حالا چه انسان این شکست را می‌پذیرفت چه نمی‌پذیرفت، سرنوشت او تغییر نمی‌کرد. اما در دوره جدید، پایان این مبارزه دگرگون شده است. دیگر مانند قدیم نمی‌توان پایان این مبارزه را از ابتدا پیش‌بینی کرد، چون حتمی نیست. آنچه که امروزه جدید است، «امکان پیروزی انسان» است که همان آزادی است. اینجا وسط بحث محتوایی از آزادی، اهمیت فرم روایی رمان مشخص می‌شود. آیا این تجدد (که در پایان خودش را به صورت امکان پیروزی انسان نشان می‌دهد) در روایت داستان طاعون هم دیده می‌شود؟ اگر قرار است تجدد در پایان حضور داشته باشد، بالطبع باید در آغاز و میانه هم دیده شود تا بتوان گفت که در سراسر پیرنگ کار جاری است.
نشانه‌های حضور تجدد در بدنه رمان قابل ردیابی است. برای نشان دادن این هماهنگی، می‌توان به شروع داستان ارجاع داد. ابتدای رمان، کامو درباره شهر اران صحبت می‌کند. توصیفات کامو از اران، یک شهر کاملاً جدید را پیش چشمان خواننده قرار می‌دهد، بدونِ هیج زائده‌ای از سنت یا طبیعت. تا زمان زیادی از شروع رمان مخاطب چندان متوجه نمی‌شود که چرا این داستان باید در چنان شهری روایت شود. چرا اران این قدر برساخته است؟ نه خبری از طبیعت هست، نه بومی‌های غیرمدرن، نه تکه‌هایی از شهر که حساب‌نشده ساخته شده باشند، همه چیز یکدست مدرن است. جالب است که نویسنده شهروندان این شهر را هم مانند خود شهر، یکدست می‌نمایاند. مردمی که آینده‌شان همچون گذشته کاملاً قابل پیش‌بینی است، خالص متجددند. همه این‌ها یعنی که اران تحت کنترل است، یعنی با ما پدیده‌ای کاملا مدرن مواجه هستیم. همه این‌ها یعنی که «طاعون» کامو درباره تجدد است.
در صحنه نمایش مرگ بچه قاضی، که نوعی بازآفرینی مدرن تصلیب مسیح نیز می‌تواند باشد، رنج و سعادت با صورتی بازتابیده از روزگاران کهن، در برابر هم قرار می‌گیرند تا تبار مبارزه انسان مدرن مشخص شود. در این صحنه که به نوعی جنگ کامل انسان و دین است، یک بار دیگر مهر باطلی بر همه انگاره‌های کهن زده می‌شود تا پیشینه مبارزه مشخص گردد. مرگ کودک، نمایش شکست ایده کهن انسان دین‌باور در برابر امر فراانسانی است. چیزی از جنس تذکر است برای انسان مدرن، تا مبادا به جز خود مبارزه، به چیز دیگری دل ببندد.
چیزی که امروزه جدید است، امکان پیروزی است. «جدید» بودن طاعونِ خاص، بدین معنی‌ست که این داستان با طاعون‌زدگی‌های گذشته فرق می‌کند. در پایانِ مبارزه انسان با سرنوشت، برخلاف همیشه تاریخ، ممکن است انسان‌ها پیروز شوند. وقتی که در داستان گفته می‌شود که این طاعون از نظر زیستی کمی با انواع شناخته‌شده تفاوت دارد، نقطه کوچکی پیدا شده، که در عین ناشناخته گذاشتن طاعون جدید، آن را شکست‌پذیر هم می‌کند. انسان‌های مدرن اران با تقدیر طاعونی مبارزه می‌کنند؛ به امید پیروزی، یعنی برای آزادی، و آن را تنها وظیفه‌شان در زندگی می‌دانند. 
 کامو در طاعون، به کل لیبرالیسم و مارکسیسم یکجا می‌خندد.
          
            رمانی که از شخصی مثل آلبر کامو انتظار میره همینه، بیان اعتقادات و نظرات و فلسفه‌ی خودش در حالی که یک داستان باعث میشه شما انگیزه‌ای برای دنبال کردن مباحث داشته باشید. شاید جایی گفتگوها حوصله‌تون رو سر ببره اما واقعا برای بیان فلسفه‌ی نویسنده این گفتگو‌ها لازمه وگرنه یک داستان ساده‌ی بدون حرف خواهیم داشت. داستان از زبان کسی بیان میشه که ما از ابتدا نمی‌دونیم کی هست و اینطوری شروع میشه که یک پزشک با یک موش مرده در خونه روبرو میشه، چیزی که سابقه نداشته، در طول چند روز آمار این موش‌ها در سطح شهر رو به افزایش میذاره و کم‌کم مردم هم مریض میشن. این کتاب احتمالاً برای کسایی که پنج شش سال قبل خوندن عجیب و جذاب بوده، اما برای ما که پس از حس کردن شرایط کرونا با پوست و گوشت شروع به خوندن این کتاب کردیم، دیگه عجیب نیست، هرچند هنوز جذابه. اگر کتاب‌های کامو رو خونده باشید به فلسفه‌ش آشنایی دارید و این کتاب هم در ادامه‌ی همونه و به مسائلی مثل مرگ، عشق، شوق، دلتنگی و روابط اجتماعی در شرایط مختلف پرداخته.ه