بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

گاوخونی

گاوخونی

گاوخونی

3.5
36 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

59

خواهم خواند

13

دیک دیویس، شاعر و نویسنده انگلیسی و استاد ادبیات فارسی در دانشگاه اوهایو در کلمبوس، در مقدمه ای بر ترجمه ی انگلیسی کتاب گاوخونی می نویسد: رمان گاوخونی در نظر اول داستان ساده و روانی است که به شیوه ی آشنا انواع مشابه غربی روایت شده، اما سبک موجز و روان نویسنده همانقدر که به تاثیرپذیری او از ادبیات غرب مربوط می شود، مدیون آثار کلاسیک نثر کهن فارسی هم هست. نویسنده با جذب یک سنت بومی و یک سنت بیگانه و تلفیق آن دو با همدیگر، به الگویی دست یافته است که خاص خود اوست. در این شاهکار موجز و از نظر ساختاری بی نقص و به شدت خوددارانه و کوبنده ی ادبیات مدرن ایران، تاثیرپذیری او را از منابع سنتی زبان فارسی شاید بتوان بهتر از هر چیزی با این جمله ی معروف باشو، شاعر ژاپنی، توضیح داد که می گوید: «پا جای پای شعرای قدیم نگذار. در پی آن چیزی باش که آنها در پی اش بودند.» براساس داستان گاوخونی فیلمی با همین عنوان به کارگردانی بهروز افخمی ساخته شده است که در سال 1384 (2005 میلادی) جایزه ی اصلی جشنواره ی فیلم سئول (کره جنوبی) را از آن خود کرد.

لیست‌های مرتبط به گاوخونی

یادداشت‌های مرتبط به گاوخونی

            سال 83 یا 84 رمان را خواندم و الآن باید برای نظر دقیق تر بازخوانی اش کنم اما آن موقع چندان چشمم را نگرفت و قطعا متوجه ظرائف روانشناختی اش نشدم. این اندازه خاطرم هست که ماجرای بی افت و خیز داستان کسالت آور بود برایم . اما سال 88 که اقتباس بهروز افخمی را دیدم احساس کردم فیلمی وفادارانه بر اساس یک قصه عمیق و رازآلود است. مخصوصا آن سکانس های پایانی واقعا خوب بود

---

عقده اختگی در آمیختن با زاینده رود


پیدا کردن نظرگاه صحیح در مواجهه با یک اثر ادبی مهمترین تمهیدی است که مخاطب/منتقد باید به آن همت گمارد. با یک نظرگاه غلط هر شاهکار ادبی یک اثر ملال آور یا موهوم جلوه خواهدکرد. کتابخوان حرفه ای هرگز از یک مسیر تکراری برای پا گذاشتن به جهان همه رمان ها استفاده نخواهدکرد. 
جعفر مدرس صادقی رمان گاوخونی را در سالهایی نوشته است که جامعه ما در التهاب جنگ میسوخته ولی این دلیل نمیشود ما مجبور باشیم به دنبال ابعاد پررنگ اجتماعی در این اثر بگردیم. طبیعتا با اولین جستجو لابلای صفحات این رمان کم حجم متوجه میشویم بعد اجتماعی آن چقدر رقیق است. پس رمان گاوخونی خودش دارد به ما میگوید «من را باید به شیوه دیگری بخوانی! من یک رمان اجتماعی نیستم!»
بعد از این مرحله، با دیدن اهمیت روابط خانوادگی، علی الخصوص رابطه پدر-پسری درخواهیم یافت با یک رمان کاملا روانشناختی طرف هستیم. در این اثر با همه شئون اجتماعی، حتی هویت شهرها، برخوردی روانشناختی شده است. انگار که اصفهان و تهران دو آدم با روحیات متفاوت هستند که با هر کدام باید به شکل متفاوتی رابطه برقرار کرد:
"دلم میخواست برگردم تهران. نه این که اصفهان را دوست نداشته باشم. اما اصفهان آزارم میداد. من کاری به تهران نداشتم. نه دوستش داشتم و نه کاری به کارش. او هم به من همین طور. اما اصفهان نه! به من کار داشت. هر جا که پا میگذاشتم چیزی بود که آزارم میداد. چه چیزی که به همان صورتی که از بچگی دیده بودم هنوز مانده بود، و چه چیزی که از آن صورت درآمده بود و چیز دیگری شده بود و همه ی چیزهایی که در اصفهان بود یکی از این دوتا چیز بود"
راوی و شخصیت اصلی گاوخونی جوانی است که در ارتباط برقرار کردن با آدمهای اطرافش دچار مشکل است و منشا این مشکل را وقتی کشف میکند که پدر درگذشته اش را چند بار در خواب میبیند و مصمم میشود با نوشتن خاطراتش، رابطه خودش با پدرش را شخم بزند. صحنه مرکزی خوابها و خاطرات او از پدرش آبتنی کردن صبحگاهی در رودخانه زاینده رود است که اگرچه از مهمترین نشانه های شهر اصفهان است اما بر اساس معناهای ضمنی روانشناختی، نشانه وجه مادینه زندگی است. بنابراین پدر که به آبتنی کردن علاقمند است در آمیختن با وجه زاینده زندگی موفق، اما پسر که حتی تحمل خیس شدن را ندارد در این امر شکست خورده است.
این شکست باعث سرخوردگی راوی میشود و نهایتا حتی وقتی با مرگ پدر راهی برای گشوده شدن عقده راوی باز میشود، او در داشتن یک رابطه سالم و کامل با همسرش در ابتدای زندگی ناکام میماند و ضمن اعتراف به این که همسرش دست نخورده است او را طلاق میدهد.
گاوخونی یک روایت داستانی موفق در بیان تعارضی روانی به نام «عقده اختگی» است. عقده اختگی که توسط زیگموند فروید مطرح شده است یک ترس روانی است که از رابطه مخدوش کودک (به طور ویژه پسر) با پدر سرچشمه میگیرد و طی مرحله رشد درک جنسی خود را نشان میدهد.
در گاوخونی راوی بر خلاف پدرش از آبتنی کردن در زاینده رود پرهیز میکند، در حالی که فراتر از پدرش، معلم ریاضی اش، آقای گلچین، که به شکل واضحی نماینده روحیات و خصوصیات مردانه است به سادگی و به کرات با زاینده رود، این وجه زنانه هستی و شهر اصفهان آمیخته و می آمیزد. راوی به او غبطه میخورد و در تلاش برای جلب توجه اوست اما در این کار نیز ناکام میماند. سالها بعد که به اصفهان بازمیگردد تا کوچه های تودرتوی روان خویش را بکاود متوجه میشود که آقای گلچین در زاینده رود غرق شده است. این خبر راوی را از یک آستانه شناختی دیگر هم عبور میدهد و او در می یابد که حتی کامیابی روانشناختی هم درمان دردهای او نیست.
این رمان به درستی در میان آثار مکتب اصفهان میگنجد و مخصوصا شباهت جالبی با رمان شازده احتجاب دارد. هم از آن بابت که مثل شازده احتجاب روایتگر افول یک شخصیت و یک خانواده است. هم از آن بابت که مانند شازده احتجاب توجه وسواس گونه ای بر عقده های روانی حل نشده قهرمان دارد.
          
روایت داست
            روایت داستان، اول شخص است‌. راوی بی‌نامِ داستان، اصفهانی الاصلی است که ساکن تهران است. بیکار است و دچار روزمرگی شده و مدام خواب‌هایی از پدر مرده‌اش می‌بیند. خواب‌هایی که در نهایت مرزشان را با حقیقت گم می‌کنیم. نمی‌دانیم کدام قسمت حقیقت داستان است و آنچه اتفاق افتاده، و کدام قسمت رویا. آنقدر این مرز بی‌رنگ می‌شود که شخصیت اول داستان هم آن را گم می‌کند و درون این مرزهای شکسته شده فرو می‌رود.

زبان کتاب، زبان سرد و خشکی است(شاید ملهَم از زبان کافکا باشد) اتفاقات وحشتناک آنقدر راحت بیان می‌شوند که انگار یک امر عادی و معمولی‌اند. مثلا توصیف شخصیت اول از مرگ پدرش اینگونه است: ((پدرم توی آب غرق نشد_ پشت میز دکان خیاطی‌اش، در حالی که هنوز داشت کار می‌کرد، مُرد.))
حتی وقتی شخصیت اول ما نمی‌داند حقیقت کدام است و رویا کدام(و چه اتفاقی وحشتانک‌تر از معلق ماندن در بین حقیقت و رویا؟)، ذره‌ای از بی روحی و سردی زبان داستان کم نمی‌شود. 
این زبان باعث به اصطلاح بی‌پیرنگ شدن داستان هم شده است. داستان اتفاقی به وجدآورنده درون خودش ندارد و حتی تا سی صفحه آخر داستان شاید هیچ جذابیتی در کل داستان نباشد. اما کلیت ماجرا و پایان بندی‌ کم نظیرش باعث جذابیت کتاب می‌شود.

شخصیت پردازی کتاب اولش آنقدر اعصاب خورد کن است که مخاطب را ذله می‌کند. شخصیت اول داستان برخورد به شدت غیرانسانی‌ای دارد(مثلا از مرگ پدرش ناراحت نمی‌شود یا دقیقا در لحظه ازدواج علاقه‌اش به همسرش را از دست می‌دهد) و این برخورد‌ها بدون پردازش مناسب اصلا قابل هضم نیست. اما داستان اولش برخوردهای شخصیت اول را به ما نشان می‌دهد و بعدش شخصیت داستان را شکل می‌دهد. کار بسیار خلاقانه‌ای است و حتی به جذابیت داستان افزوده و باورپذیری و درخشانیِ نتیجه نهایی داستان را هم بیشتر کرده است.
باقی شخصیت‌های داستان اما در حد حضورشان پرداخته شده‌اند و حتی نمی‌شود تصور درستی ازشان داشت. قضاوت یا نظر نهایی در مورد شخصیت پدر، حمید، شهریار، مادر و بیشتر شخصیت‌های دیگر داستان کار بسیار دشوار و ناممکنی است. البته تا حدودی شاید به همان مسئله از بین رفتن مرز رویا و واقعیت هم برگردد. 

زمان داستان پیچیده نیست. بازگشت‌هایی به گذشته دارد که خیلی راحت قابل تشخیص‌اند. اما در کل زمان خطی است و اگر بازگشتی به گذشته هم باشد درون ذهن شخصیت اول است.

این داستان(بر خلاف چند کتاب آخری که خواندم) به شدت وابسته به ایران است و کاملا درون ایران و به طور مشخص تهران و اصفهان می‌گذرد. اسم داستان هم از باتلاق گاوخونی اصفهان گرفته شده و وابستگی هر چه بیشتر داستان را به حتی جغرافیای ایران نشان می‌دهد. عوامل موثری مثل زاینده رود، پل خواجو و سی و سه پل و همچنین شرایط فرهنگی خانواده‌های ایران که مثلا به افراد مجرد، خانه‌ای اجاره نمی‌دهند و همچنین فرهنگ عروسی ایرانی و.‌.. از جمله مشخصه‌های ایرانی داستان است.

مضمون داستان چنانکه گفته شد، عدم توانایی تشخیص مرز بین حقیقت و رویا است. آیا حقیقتی هست یا همه چیز رویایی بیش نیست؟ داستان فقط سوال را درون ذهن مخاطب می‌کارد و جوابی نمی‌دهد. چیزی شبیه به کتاب تماشاچی محکوم به اعدام(البته در آن کتاب به جای رویا باید نمایش را بگذاریم) 

پ.ن: اگر بر خلاف رسمم در باقی یادداشت‌های دیگر، خلاصه داستانی نگذاشتم، علتش این است که هر چه سعی کردم خلاصه داستان بدون اسپویلی بگذارم دیدم نه تنها خواننده یادداشت را راهنمایی نمی‌کند بلکه تصور او را از داستان خراب می کند و به احتمال زیاد دچار اشتباه می‌شود. پس بیخیال خلاصه داستان شدم

پ.ن: عکس یادداشت، عکس تالاب گاوخونی اصفهان است.
          
            گاو خونی از عجیب‌ترین کتاب‌هایی بود که تابه‌حال خوانده‌ام. اول که می‌خوانی‌اش، تحت تاثیر نثر و فرم عجیبش و در عین حال بی‌نهایت ساده‌اش قرار می‌گیری. بعد، کمی سرچ می‌کنی و می‌بینی نه... مثکه فقط همین نیست. هزاران لایهٔ پنهان داره که اون زیر قایم شدن! و بعد از تموم شدنش تصمیم می‌گیری که دوباره بخونیش بلکه به این مسائل این‌بار توجه کنی.
خلاصه اینکه کلی تحلیل روانکاوانه از داستان خوندم، که گرچه نمی‌دونم قصد و هدف نویسنده بوده‌اند یا نه، اما بی‌نهایت جذاب بودن.
خلاصهٔ کوتاهی از این نمادها و تحلیل‌ها به این صورته:
مسئلهٔ اصلی خود زاینده‌رود و گاوخونی هستن. که آب، در اساطیر ایران و جهان نماد باروری است و متصل به زن. و گاوخونی رحمی که منشا همه چیزه. همونطور که پدر میگه: «همه‌ی زندگیِ ما تو این باتلاقه. هست و نیستِ ما، دار و ندار ما،‌ ریخته این تو. اون وقت تو می‌گی برگردیم؟» و ما می‌بینیم که رابطهٔ پدر با زاینده‌رود خوبه و براش یادآور همون زن لهستانیه، اما راوی فقط توی خواب‌هاش آب‌تنی می‌کنه...
مسئلهٔ بعدی، که بی‌ربط به قبلی هم نیست، رابطه راوی با پدرشه که یادآور عقدهٔ ادیپه. و حتی به وضوح جایی از داستان می‌گه که:‌ «آرزوی من این بود که پدرم می‌مُرد. و حالا که مرده بود، هیچ آرزویی نداشتم.» و صمیمیتی که راوی هیچ‌وقت با مادرش، یا حتی زنش به دست نیاورد.
آقای گلچین هم از آن مسائل عجیب و حل نشدنی در ذهنم بود. کسی که بود و نبودش مرز بین خیال و واقعیت بود.
باید باز هم بخوانمش تا بتونم نظری بدم.