معنی زندگی

معنی زندگی

معنی زندگی

ویل دورانت و 2 نفر دیگر
3.6
128 نفر |
45 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

20

خوانده‌ام

243

خواهم خواند

121

شابک
9786006988382
تعداد صفحات
160
تاریخ انتشار
1399/9/11

توضیحات

        ... دوستان گرامیآیا ممکن است لحظه      ای کار خود را رها کرده و همراه با من وارد بازی فلسفه شوید؟ سعی من بر مواجه شدن با پرسشی است که به      نظر می      رسد نسل ما، شاید بیش      تر از هر نسل دیگری آماده      ی مطرح کردنش بوده و هرگز توانایی پاسخ دادن به آن را نداشته که معنا یا ارزش زندگی انسان چیست؟
      

پست‌های مرتبط به معنی زندگی

یادداشت‌ها

          ویل ‌دورانت نویسنده مشهور کتب تاریخ تمدن، تاریخ فلسف و لذات فلسفه است، این کتاب وی کمتر شهرت دارد ولی به گمانم به یک مسئله بسیار اساسی پرداخته است و به نحو بسیار جذابی نیز این کار را کرده. مسئله، مسئله معنی زندگی‌ست. مسئله‌ای که در عصر مدرن اکثر افراد به آن می‌اندیشند و بعضا برای‌شان نیز بحران‌آفرین بوده. انگیزه ویل دورانت از شروع پروژه نوشتن و گردآوری کتاب، مواجهه‌ی با یکی از این بحران‌ها بوده. روزی مردی پیش او می‌آید و می‌گوید که چرا نباید خودکشی کند؟ و در آن لحظه ویل‌دورانت چند جواب دم دستی به او می‌دهد، اما عمیقا به فکر فرو می‌رود. ویل‌دورانت دیگر با آن مرد مواجه نمی‌شود، ولی مواجهه‌اش با مسئله ادامه می‌یابد. ایده خلاقانه کتاب این است که ویل‌دورانت ننشسته و کل کتاب را خرج پاسخ‌ها و تحلیل‌هایش از مسئله کند، بلکه به حدود 100 نفر از مشاهیر زمانه خود، از اندیشمندان و فیلسوفان تا رهبران دینی و بازیگران و دانشمندان و ورزشکارها نامه می‌نویسد و از آن‌ها می‌پرسد که معنای زندگی در نظر آنان چیست؟ و چه چیزی به آنان انگیزه یا دلگرمی می‌دهد؟
کتاب سه بخش است که هر سه بخش واقعا زیباست. در بخش اول ویل‌دورانت با قلم ادبی خود سعی دارد بحران را نشان دهد و ارتباط مسئله معنی زندگی با علم، دین و تاریخ را تشریح می‌کند. او می‌نویسد که دین و اسطوره مایه آرامش و اطمینان بشر بود و علم و حقیقت با ظهورش کاری نکرد جز از بین بردن این منبع آرامش و اطمینان. در دین، انسان محوریت جهان است و جایگاه والایی دارد، دیدگاه علمی اما انسان را ذره‌ای ناچیز در اقیانوسی از کهکشان‌ها می‌داند، انسان مرکز عالم نیست، انسان و خواسته‌های به ظاهر والایش و عشق‌های حماسی و مقدسش چیزی جز نتیجه فرآیندهای بی‌غایت تکامل نیستند و بشر چیزی جز جانوری باهوش‌تر نیست، و ویل‌دورانت نشان می‌دهد که سخت است زندگی دشوار و پررنج بشر را ارزشمند و با معنی تلقی کردن پس از این که ما چنین پرده از حقایق برمی‌داریم و باورهای تسکین‌بخش را فراموش می‌کنیم. بخش دوم، پاسخ ده‌ها فردی‌ست که دورانت به آن‌ها نامه نوشته، پاسخ‌ها بعضا بسیار جالب هستند و خواندنی، بخصوص پاسخ راسل به گمانم در عین اختصار بسیار جالب است. در بخش سوم دورانت خودش سعی می‌کند به مسئله پاسخ گوید، و به گمانم بهترین پاسخ در کل کتاب متعلق به خود اوست، گرچه قابل نقد است. 
هر سه بخش کتاب بسیار خوب هستند. دورانت در پی‌ریزی مسئله‌اش موفق است و پاسخ‌دهندگان نیز متن‌های زیبایی خلق کرده‌اند و خود ویل‌دورانت در پاسخ به پرسش مدنظر موفق عمل می‌کند و نوشته‌اش حکیمانه است. این باعث می‌شود کتاب بسیار خواندنی باشد. من خودم به همراه گروهی از دوستان در دانشگاه کتاب را خواندم و درباره‌اش حلقه و مباحثه برگزار کردیم و درباره محتوا صحبت کردیم. این کتاب را حتما بخوانید، اما اگر هدف‌تان یافتن پاسخی خوب به مسئله کتاب است، نباید در این کتاب متوقف شوید. طبعا این کتاب برای عامه نوشته شده، و یک متن اصولی و حرفه‌ای فلسفی نیست. دورانت و دیگر افراد به نفع دیدگاه‌هایشان استدلال چندانی نمی‌کنند و بیشتر قدرت ادبی افراد است که در کتاب جولان می‌دهد تا استدلال‌ورزی فلسفی. برای کتابی با این هدف، چنین سبکی مناسب است، اما شاید پس از خواندن کتاب، مخاطب کمتر چیزی دستش باشد، و برای محتوایی که آموخته دلایل کافی در دست نداشته باشد. یک رویکرد فلسفی خوب به معنای زندگی اول باید در پی این باشد که اصلا اصطلاح "معنی زندگی" خود به چه معناست؟ به معنی "هدف" است؟ به معنی "دلیلی برای زندگی"؟ و حال که فهمیدیم منظورمان از معنای زندگی چیست، چه چیزی این تعریف را ارضاء کرده و شایسته این است که معنای زندگی ما باشد؟ این مسئله در ادبیات آکادمیک فلسفی به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته و مقالات و کتب فیلسوفان حرفه‌ای قابل پیگیری است. در مجموع آن چه می‌خواهم بگویم این است که کتاب دورانت مدخلی بی‌نظیر برای مسئله است، ولی توقف در آن برای کسی که دغدغه مسئله را دارد، شاید مناسب نباشد. 

        

19

          داستان کتاب حکایت جالبی دارد. مردی پیش ویل دورانت می‌آید و می‌گوید قصد خودکشی دارد. آقای دورانت به لطایف الحیلی او را از تصمیمش منصرف می‌کند. اما انگار مسألۀ آن مرد پسِ ذهنش مانده بود. به صد نفر از چهره‌های مهم نامه می‌نویسد و از آن‌ها می‌خواهد نظرشان را دربارۀ ارزش و معنای زندگی بنویسند. بنویسند که چه چیزی تسلی‌بخشِ آن‌هاست، زندگی چه معنایی برایشان دارد، در این میان دین چه کارکردی برایشان دارد، چه چیزی آن‌ها را از نومیدی باز می‌دارد، خوشی‌هایشان و گنج‌هایشان چیست و در کجاست. دورانت در نامه‌ها می‌نویسد که در جواب‌ها هم جنبۀ تئوریک لحاظ شود و هم به جنبه‌های عینی و ملموسی هم اشاره شود که پاسخ‌دهندگان نامه‌ها در زندگی‌شان به کار برده‌اند، می‌برند و یا آن را کارآمد می‌دانند. بنابراین «دربارۀ معنای زندگی» کشکولی است که احتمالاً از خواندنِ آن لذت می‌برید. نکتۀ جالب دیگرِ کتاب کسانی است که نامه برای آن‌ها فرستاده شده، از شخصیت‌های مشهور سیاسی و مذهبی گرفته تا ورزشکاران، پزشکان، و حتی شکاکانی مانند برتراند راسل.
حالت کشکولیِ کتاب و پاسخ‌ها ما را به این نتیجه می‌رساند که مسألۀ معنای زندگی امری نامنعطف یا واحد نیست، بلکه معنای زندگی شناور است، به تعبیر خود او «معنای هر چیزی باید در ربط و نسبت آن چیز با کلی که آن چیزی جزئی از آن است فهمید». می‌توان گفت هنر و کارِ این کتاب فراهم آوردن چشم‌اندازهای مختلف است، گویی در فروشگاهی قدم می‌زنی و به دنبال چشم‌گیرترین کالا هستی. با این حال اگر به دنبال آموزه‌های فلسفی و راهکارهایی متفاوت از منبرهای دیگران برای معنای زندگی هستید این کتاب شاید چندان به کارتان نیاید. این را از آن رو می‌گویم چون به‌وفور کسانی را دیده‌ام از صحبت‌ها و حرف‌های دیگران، که گاهی حالت حکیمانه و از بالا دارد، چندان خوششان نمی‌آید. گاهی هم کسانی هستند که از تشتت گفتارها استقبال نمی‌کنند. با این حال تورق این کتاب خالی از لطف نیست. اما برای دو دسته‌ای که نمی‌توانند با چنین کتاب‌هایی کنار بیایند یک پیشنهاد ویژه دارم که امیدوارم به زودی درباره‌اش بنویسم: درد جاودانگی، نوشتۀ اونامونو.
        

6

          دو سال پیش در کتاب‌فروشی که بودم چشمم به این کتاب افتاد. نام این کتاب و نویسنده‌اش مرا به شدت وسوسه کرد و از آن‌جایی که خودم هم کمابیش در آن زمان درگیر این موضوع بودم، آن را خریدم. 
در یک جمله اگر بخواهم درباره‌اش توضیح دهم، آن چیزی نبود که از آن انتظار داشتم. و البته در پایان هم متوجه شدم که نمی‌توان از کتاب‌ها برای معنی جستن چندان کمک گرفت، چرا که معنای زندگی به زعم من بیش از این‌ها شخصی و منحصربه‌فرد است و فلسفه تنها می‌تواند افکار ما را در جهت تفکر بهتر برای رسیدن به این مهم نظم دهد.
مردی که در یافتن معنای زندگی‌اش ناکام مانده بود روزی به نزد ویل دورانت می‌رود و به او می‌گوید اگر همین الآن معنای درخوری برای زندگی‌اش به وی نگوید، خودش را خواهد کشت. دورانت که احتمالاً شوکه شده تلاشش را می‌کند، ولی نمی‌داند که تا چه مقدار موفقیت حاصل کرده است. این حادثه جرقه‌ای در ذهن او می‌شود برای اینکه ببیند در سر افراد موفق زمانه چه می‌گذرد و آن‌ها به چه چیزهایی در این زندگی دل بسته‌اند که توانسته‌اند بمانند و سعادتمند شوند.
دورانت سپس نامه‌هایی به افراد منتخب بسیاری می‌فرستد و از آن‌ها یاری می‌جوید. در نامه‌هایی که می‌نویسد، معنا و مفهوم زندگی و آن‌چه به افراد انگیزه برای زنده ماندن و پویا بودن می‌بخشد را طلب می‌کند. تعدادی از آنان به او پاسخ می‌دهند و وی با جمع‌آوری نامه‌های آنان، کتاب حاضر را تألیف می‌کند.
کتاب شامل 3 بخش و 13 فصل است. دورانت در بخش اول به نوشتن از پوچی زندگی و ردپای آن در تاریخ، علم، دین و فلسفه همت گماشته و آن چه خود از این دریچه‌ها می‌داند را به مخاطب عرضه کرده است. این بخش، خلاصه‌ای بسیار مختصر از بعضی نگاه‌ها به دست می‌دهد که در بهترین حالت شاید بتواند نظر ما را به موضوع خاصی برای تحقیق بیشتر جلب کند، که البته اگر همین هدف هم حاصل شود بسیار ارزشمند است.
در بخش دوم که شامل فصول 7 تا 12 می‌شود، به ترتیب پاسخ‌های اهل ادبیات- بازیگران، هنرمندان، دانشمندان، مربیان و رهبران- دین‌دارها- زنان- زندانیان و نهایتاً شکاکان آورده شده است. با اینکه جدا کردن زنان از بقیه‌ی دسته‌ها را موجه نمی‌دانم، اما پاسخ‌هایی که آن‌ها داده بودند در کنار زندانیان و برخی اهل ادبیات به زعم من جالب‌ترین‌ها بودند. به شخصه بسیار مشتاق خواندن بخش شکاکان بودم، اما ایشان ظاهراً تمایل چندانی برای همراهی ویل دورانت نداشتند و پاسخ‌های کاملی نداده بودند که کمی ناراحت‌کننده بود. صرفاً پاسخ کوتاه برتراند راسل برایم جالب بود.
در فصل سیزدهم هم به تشریح پاسخ خود ویل دورانت به این پرسش پرداخته شده بود. پاسخ او هم از آن جا که از سر تفکر و حوصله‌ و اهمیت دادن بسیار بود، قابل تأمل جلوه می‌نمود. 
در کل پاسخ‌ها با اینکه از سوی افراد بسیار هیجان‌انگیزی همچون جورج برنارد شاو، مهاتما گاندی، جواهر لعل نهرو، برتراند راسل و... مطرح شده بودند، اما عموماً فاقد نکته‌ی خاص یا جدیدی بودند. بسیاری از آنان صرفاً همین نکته که سرشان با مشغولیات زندگی گرم است و از کاری که می‌کنند لذت می‌برند و فرصت فکر کردن به پوچی زندگی را ندارند را به زبان‌ها و ادبیات‌ مختلف ذکر کرده بودند. خود این نکته البته جای تأمل دارد که چگونه رنج پوچی زندگی برای کسانی که به کار موردعلاقه‌شان مشغولند، کم‌رنگ می‌شود. 
در پایان، امتیاز خواندن این کتاب را نه به حساب یافتن معنای زندگی، بلکه به پای رفع شدن وسوسه‌ی اینکه در ذهن برخی افرادی که کارهای بزرگی کرده‌اند چه می‌گذرد می‌گذارم. بی‌شک دانستن برخی از نقطه‌نظرها از سوی کسانی که راه‌های طولانی در زندگی پیموده‌اند بسیار ارزشمند است. کسانی که با موفقیت توانسته‌اند برای خود در زندگی معنا و مفهومی بیابند و آن را تا حد خوبی زندگی کنند. 
ترجمه‌ و چاپ کتاب بسیار خوب و استاندارد هستند و لذت خواندن آن را دوچندان می‌کنند.
        

5

          نوشته‌هایی برای اقناع فردی که قصد خودکشی دارد، دلایلی برای منصرف کردن او. پس باید آنقدر محکم و موثر باشد که تصمیم آن مرد را تغییر دهد. 
کتاب دربارۀ معنای زندگی،جمع همان دلایل و چراهاست. کتابی کم حجم ولی پر بار. حتما در ذهن همۀ ما سوالات ریشه‌ای ایجاد شده که بعضاً ممکن است تا آخر عمر هم بی‌پاسخ بمانند. سوال از اصل و معنای زندگی هم از نوع همان‌هاست. اگر شما هم دنبال معنا و انگیزه‌ای برای زندگی‌کردن می‌گردید این کتاب انتخاب خوبی است. این کتاب فلسفۀ زیبای حیات ما و هدف آن را بیان می‌کند که ما را به فکر درباره‌ معنای زندگی وامی‌دارد. همچنین بسیار دلسوزانه و، در عین حال، کاملاً واقع‌بینانه نوشته شده و به ما کمک می‌کند تا از دریچۀ نگاه افرادِ گوناگون از فیلسوفان و نویسندگان بزرگ گرفته تا یک زندانی به مسألۀ زندگی و معنای آن نگاه کنیم. 
دربارۀ معنای زندگی برای همۀ دوستداران فلسفه جالب است. بخش ابتدایى کتاب،  به قلمِ شخص دورانت، معنى را در دین، علم، تاریخ و سیاست بررسى مى‌کند و در انتها خود به سوال‌هاى فردى که قصد خودکشى داشته پاسخ مى‌دهد. جذابترین فصل کتاب آنجایى است که یک محکوم به حبس ابد به پرسش‌های دورانت راجع به زندگی پاسخ می‌دهد. پاسخ هاى او به قدرى حیرت‌آور است که دورانت اظهار تاسف می‌کند:
«باورم نمى‌شود که قادر نیستیم از چنین هوش سرشارى استفاده‌اى بهتر از محبوس کردن دائمى او پیدا کنیم.»
دورانت با اشاره به عقل و اندیشه فلسفه و پرده برداشتن از خرافات که حالا انسان را به پوچی رسانده و دین و خدا و زندگی پس از مرگ را زیر سوال برده، دنبال جوابی برای معنی زندگی برای افراد آگاه از حقیقت است. ولی در نهایت صورت مساله را پاک می‌کند و می‌خواهد حقایق نادیده گرفته شوند، حقایقی که بشر با تکامل فکری و جستجوی خرد به آن دست پیدا کرده است . در جایی هم اشاره می‌کند که از زندگی در لحظه لذت ببریم و وارد کل و جمع بشویم و خیلی خودمان را درگیر این تفکرات فلسفی نکنیم .
دورانت در ابتدا فرصتی برای پرداخت فلسفی به این موضوع را نداشت،جور دیگری تلاش کرد که مرد را از خودکشی باز دارد. به او پیشنهاد کرد کاری برای خود دست و پا کند،غذای خوبی بخورد و... . اما مرد تمام امکانات مادی را در حد عالی داشت ولی با این حال زندگی معنایی برایش نداشت و رفت و هیچوقت معلوم نشد خودکشی کرد یا نکرد.
بریده‌های جالبی از کتاب:
گوته می‌گوید هر اندیشه‌ای که به عمل منتهی نشود، مرض است.
در چشم سگ‌ها چیزی جز ورّاج‌هایی بی‌عقل نیستیم که با زبانمان صداهای زیادی درست می‌کنیم؛ و در چشم پشه‌ها هم صرفاً مادۀ غذایی هستیم.
همه چیز پیشرفت کرده است مگر خود انسان.
شاید نظر کسانی که زندگی کرده‌اند با نظر کسانی که فقط اندیشیده‌اند فرق داشته باشد.
نمی‌توانم به آزار و شکنجهٔ وحشیانهٔ اکثر انسان‌های دیگر به دست او فکر نکنم. ابداً نمی‌توانم به خدای جنگ و سیاست و الاهیات و سرطان، حرمت بگذارم.
        

2

مکتوب‌

مکتوب‌

1402/2/23

          داستان این کتاب از اونجا شروع می‌شه که یکی می‌آد به آقای دورانت می‌گه من می‌خوام برم خودکشی کنم، یه چیزی بگو که خودم رو نکشم.
آقای دورانت براشون این سوال پیش می‌آد که معنای زندگی چیه و انگیزه‌ی آدمی از کجا می‌آد و چند سوال دیگه از این قبیل‌.
این سوالات رو می‌نویسن و برای افراد سرشناس (فیلسوف‌ها، سیاستمدران، رهبران، ورزشکاران، اساتید و...) زمان خودشون که یکی از اون افراد گاندی بود، می‌فرستند و ازشون می‌خوان که جواب بدند.
و حتی برای یک زندانی حبس ابد هم نامه رو فرستادند.
بیشتر حجم کتاب متن پاسخ‌های افراد محتلف به نامه‌ست. در ابتدای کتاب آقای دورانت توضیح می‌دند چیشد که اینجوری شد و به این پوچی رسیدیم؟ در قرن گذشته چه اتفاقی افتاد؟
و در انتهای کتاب خودشون می‌آن و به سوالاتی که پرسیده بودند جواب می‌دند که به نظرم بهترین پاسخ از بین پاسخ‌ها بود.
این کتاب قرار نیست بگه معنای زندگی چیه یا از نظر فلسفه و الهیات و باقی علوم ثابت کنه هدف زندگی چیه.
نه، فقط عقاید انسان‌های مختلف رو می‌خونیم و باعث می‌شه فکر کنیم.
ترجمه هم خوب بود و متن کتاب سخت نبود راحت می‌شد خوندش.

        

16

          ماجرای کتاب از این قرار است که این آقای ویل دورانتِ ما به افراد مختلفی از اهل ادبیات، بازیگران، هنرمندان، دین دار ها، زندانیان، اندیشمندان، افراد مشهور و... نامه‌ای می نویسد با این مضمون که زندگی شما چه معنایی دارد و چرا به آن ادامه می‌دهید؟ و بعد این پاسخ های متفاوت و متناقض را به همراه دیدگاه بدبینانه خودش توی کتابش چاپ می‌کند.
و اما درباره نامه ها، به نظر شخصی من هیچ کدام حرف جدی برای گفتن نداشتند. هرچند برخی به مراتب از باقی نامه ها ارزشمند تر و قابل تامل تر بودند‌.
و اگر معنیِ زندگی به تعبیر نویسنده نامه ها یعنی زیستن به مثابه یک سگ، به این معنی که چون وظیفه‌مان است تولید مثل کنیم و توله هایی بیاوریم که تولید مثل کنند، یا به مثابه یک مرغ که چون وظیفه دارد هر روز تخم بگذارد، تخم می‌گذارد به کار و فعالیت بی‌معنی‌مان ادامه دهیم، به نظرم آفرینش "ما" یا به قول نویسنده "موجودات ذی‌شعوری پر از خشم و هیوها برای هیچ" چیزی جز عذاب الهی نباشد. زیرا سگ یا مرغ از این برتری برخوردار است که نمی‌داند دارد چه کار می‌کند.
و اگر معنی زندگی به تعبیر نویسنده های انسان‌تری که از این درک حیوانی از جهان فاصله گرفته‌اند، یعنی فداکاری و تلاش برای کمک به انسان، این بشر فانی درحالی که زندگی در لحظه‌ای بگذرد و به "عدم" ختم شود، [با فرض نویسنده نامه ها، یعنی نبودِ جهان دیگری] چه ارزشی دارد برای جهان بجنگی درحالی که در نهایت رنج است که می‌ماند و طولانی کردن زندگی چیزی جز فرآیند طولانی کردن رنج نیست؟
و وحشتناک‌تر اینکه نویسنده کتاب، یعنی این آقای ویل دورانت همه این ها را، همه رنج را، همه ظلم را، زندگی صنعتی و ماشینی، نابرابری، فقر، جنگ، و مرگ، همه این ها را قبول دارد و تنها حرف حسابش در آخر کتاب این است که می‌فهمم چه می‌گویی و می‌گویم حق با تو است. اما خودت را نکش!
معنی زندگی خوشی است. خوش باش!
به کار و فعالیت سخت و طولانی بپرداز، ازدواج کن و بچه بیاور و آن‌قدر مشغول این حیوانیت شو که فرصت نداشته باشی به معنی زندگی فکر کنی!
به نظر من، و از آن جایی که همه این افراد اتفاق نظر داشتند که رنج وجود دارد، هیچ‌کدام از این استدلال ها و شاید خزعبلات ارزش تحمل این رنجِ عمیقِ خاصِ نوع بشر را ندارد.  و چه بهتر که هرچه سریع‌تر به "عدم" برسی.
اما به قول آن محکوم حبس ابدِ توی کتاب، اگر کسی معتقد باشد زندگی معنایی ندارد و نیز آدم عاقلی باشد باید در همان لحظه به زندگی پایان دهد. زیرا آدم عاقل کار بی‌معنی نمی‌کند‌. اما من قصد ندارم بمیرم. چون همه این نتیجه گیری های بدبینانه برپایه فرضیات کتاب است. من باور ندارم سگی هستم که باید تولید مثل کند یا مرغی هستم که باید تخم بگذارد، همچنین فانی بودن را باور ندارم. و باور هم ندارم نباید به زندگی فکر کنم و باید به طرز احمقانه‌ای خوش باشم. اگر حق با نویسنده باشد و واقعاً حقیقت تلخ باشد، ترجیح می‌دهم یک دانای غمگین باشم تا نادانِ شادمان.
اما دغدغه من در مورد این نیست که زندگی به طور کلی بی‌معنی است یا خیر. دغدغه من معنی زندگیِ خودم است. می‌خواهم بدانم من، دقیقاً شخص خودم، به قول دورانت [به عنوان یک جزء از این کل بزرگ] چه نقشی در جهان دارم؟ زندگی نه، "من" کیستم و چه معنی دارم؟ و دلیل اینکه زنده‌ام این است که امید دارم زندگی من معنایی عمیق تر و ارزشمند تر داشته باشد.
و در آخر اینکه، به قول نویسنده یکی از نامه ها اگر کسی ثابت نکرده زندگی معنی دارد، کسی هم ثابت نکرده زندگی بی‌معنی است!
        

6

من این کتا
          من این کتاب رو اولین بار حدود دو سال پیش خوندم ولی چالش طاقچه بهانه‌ای شد تا دوباره مرورش کنم و جالبه که این بار نظرم در موردش خیلی با دفعهٔ اول تفاوت داشت!

بار اول اصلا ازش خوشم نیومد و حس کردم محتوای کتاب  ربط خاصی به عنوانش نداره و نتونسته درست و حسابی از پس پاسخ دادن به این سوال بربیاد.
ولی این بار کلا حس بهتری بهش داشتم :)

🔅🔅🔅🔅🔅

کتاب با مقدمهٔ شورانگیزی از آقای جان لیتل شروع میشه در توضیح اینکه چطور دورانت تصمیم می‌گیره نامه‌ای به شخصیت‌های معروف بفرسته و ازشون در مورد «معنای زندگی» بپرسه... افرادی که به این نامه پاسخ دادن اینقدر متنوع هستن که مخاطب رو برای ادامهٔ کتاب هیجان‌زده کنه، از رهبران و سیاستمداران و دانشمندان گرفته تا بازیگران و آدم‌های عادی.

دورانت در متن نامه، اول از همه، سرگشتگی بشر عصر حاضر رو در این مسابقهٔ پیشرفت به قشنگی توصیف می‌کنه:

«ستاره‌شناسان می‌گویند زندگی آدمی فقط لحظه‌ای ناچیز در خط سیر یک ستاره است؛ جغرافیدان‌ها می‌گویند تمدن چیزی نیست مگر دوره‌ای کوتاه و ناپایدار میان عصر یخبندان و زمان حال؛ زیست‌شناسان می‌گویند همۀ زندگی جنگ و جدال است و تنازع بقایی میان افراد، گروه‌ها، ملتها، هم‌پیمان‌ها؛ و انواع مورخان می‌گویند پیشرفت پنداری است که شکوه و افتخار آن به انحطاطی حتمی ختم می‌شود؛ و روان‌شناسان هم می‌گویند اراده و خویشتن ابزاری ناتوان برآمده از وراثت و محیط هستند و روح فسادناپذیر هم چیزی نیست مگر التهاب گذرای مغز.»

و بعد از مخاطب نامه‌هاش، این سوالات رو می‌پرسه:

«زندگی برای شما چه معنایی دارد؟ چه چیزی باعث می‌شود ناامید نشوید و همچنان ادامه بدهید؟ دین چه کمکی ۔اگر کمکی هست- به شما می‌کند؟ سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟ هدف یا انگیزهٔ کار و تلاشتان چیست؟ تسلی‌ها و خوشی‌هایتان را از کجا پیدا می‌کنید؟ و دست آخر، گنجتان در کجا نهفته است؟»

🔅🔅🔅🔅🔅

قبل از پرداختن به پاسخ‌های افراد، دورانت در شش فصل همون مواردی رو که در نامه گفته بود باز می‌کنه تا دقیقا خواننده شیرفهم بشه چرا زندگی بشر امروز از معنا تهی شده و چرا مهم‌ترین سوالی که باید بهش بپردازیم همین پرسش از معنای زندگیه :)
اسم این فصل‌ها ایناست: دین، علم، تاریخ، آرمان‌شهرها و خودکشی عقل.
به نظرم می‌تونید حدس بزنید چه چیزهایی تو این فصل‌ها می‌گه ولی بازم احتمالا تجربه‌تون از خوندن این بخش‌ها بدتر از حدستون خواهد بود و آخرش حس می‌کنید یه وزنهٔ سنگین روی قلبتون گذاشته شده...

بعد از این، آقای دورانت در شش فصل به پاسخ‌هایی که دریافت کرده می‌پردازه، فصل‌هایی با این عناوین:
اهل ادبیات پاسخ می‌دهند
بازیگران، هنرمندان، دانشمندان، مربیان و رهبران وارد بحث می‌شوند
دین‌دارها پاسخ می‌دهند
سه زن پاسخ می‌دهند
اندیشه‌هایی از زندان
شکاکان سخن می‌گویند

🔅🔅🔅🔅🔅

پاسخ‌ها متنوعه، از جبرانگاری و تکیه به خوشی‌های روزمرهٔ زندگی و بی‌ارزش و مسخره دونستن عقاید دینی تا صحبت از هدفی والاتر و جزئی از نقشهٔ خداوند بودن...

به نظر می‌رسه یک نکتهٔ تکرارشونده در پاسخ‌ها، پرداختن به «خود» زندگی و رها کردن این فلسفه‌بافی‌ها بود، اینکه تهش اینقدر درگیر کارهات میشی که اصلا فرصتی برای فکر کردن به معنای زندگی نداری و خود این کارها یعنی معنای زندگی...


بعضی از پاسخ‌ها به نظرم صرفا لفاظی‌هایی اومدن که ربطی به سوال پرسیده‌شده نداشتن و حسم آخر این نامه‌ها این بود که، خب؟ همین؟ عزیزم ولی جواب سوال رو ندادیا! 🤔😄

بعضی‌ها هم معنی زندگی رو تو خانواده و فرزندانشون می‌دیدن.

یه نکتهٔ جالب این وسط برای من دیدن نامهٔ جواهر لعل نهرو بود! من بار اولی که این کتاب رو خوندم نهرو رو صرفا در حد همین اسم می‌شناختم ولی این بار و بعد از خوندن «نگاهی به تاریخ جهان» برام جالب بود که ببینم نهرو در پاسخ به این سوال چی گفته! 

جواهر لعل نهرو هم در نامه‌ش به ارزش عمل اشاره کرد و اینکه داشتن هدفی بزرگتر از خودمون می‌تونه ارزش زندگی رو نشون بده:

 «فقط می‌توانم به شما بگویم که من تعادل و قدرت و الهام ذهنی و روانی را در این اندیشه یافتم که برای هدف و آرمانی قدرتمند می‌کوشم و کار و کوشش من نمی‌تواند بیهوده باشد.»

بعضی نامه‌ها هم قشنگ بودن ولی من حس می‌کردم از سرخوشی ناشی شدن، وقتی کسی هستی که تو زندگیت به هر چی خواستی رسیدی و درد و رنج و فقری مانع رسیدنت به آرزوهات نشدن باید هم اینطوری شاعرانه از زیبایی‌های زندگی حرف بزنی... اینجا یاد داستان تأمل‌برانگیز چخوف افتادم، اتاق شمارهٔ ۶...
و بعد یاد اعتراف تولستوی‌... 

ولی اونوقت با نامهٔ یه محکوم به حبس ابد مواجه میشیم، کسی که کاملا حق داره ناامید باشه و در این شرایط طاقت‌فرسا قطعا حرفهایی که می‌زنه از سر دلخوشی نیست...
و نامهٔ این آدم یکی از قشنگ‌ترین نامه‌هاست...

🔅🔅🔅🔅🔅

در فصل آخر آقای دورانت خودش سعی می‌کنه به این پرسش‌ها پاسخ بده و این جواب‌ها رو در قالب مکاتباتی با افراد در شرف خودکشی آورده.
اینجا آقای نویسنده هم مثل خیلی از افرادی که به نامه‌ش پاسخ داده بودن اذعان می‌کنه که در واقع در «علم» جدید قطعیتی وجود نداره و ادعای کشف «حقیقت» توسط علم خیلی گزاف به نظر می‌رسه..‌.
و بعد به چیزایی اشاره می‌کنه که به نظرش می‌تونن به زندگی معنا بدن و یا حداقل جلوی تمایل به خودکشی رو بگیرن!
اینکه آدم اگه سالمه قدر همین لحظه‌های سادهٔ زندگی رو باید بدونه، راه رفتن، خوردن، دیدن، شنیدن، لمس کردن...
و اینکه خوبه جزئی از یه کل‌ بشه و خودش رو در نسبت با هدف بزرگتری تعریف کنه و مخصوصا سعی کنه خانواده تشکیل بده و با کسانی که دوستشون داره روزگار بگذرونه :) 

بازم همچین پیشنهادهایی من رو یاد «اعتراف» تولستوی‌ میندازه... اینا خوبن تا زمانی که با مرگ و تحلیل رفتن قوای جسمی روبه‌رو نشده باشی...

در نهایت به نظرم این کتاب می‌تونه شروع خوبی برای فکر کردن در مورد معنای زندگی باشه‌ ولی پایان خوبی نه... البته که شاید بگیم این مسیر پایانی نداره..
        

39

          کتاب با یک ایده‌ی بی‌نهایت درخشان شکل گرفته؛ اما در نهایت میشه گفت ابتر مونده و جز برای عده‌یی از قشری خاص امیدزا و امیدساز نخواهد بود؛ که اون قشر هم به هیچ‌وجه سراغ این کتاب با اسم ویل دورانت روی جلدش نمیرن
ترجمه حتی گاهی، مثلا تو بخش نامه‌ها به فاجعه پهلو میزنه تا حدی که جاهایی هست که جملات جدای از بی‌اندازه سخت خون شدنشون، هیچ معنای به‌خصوصی رو هم متبادر نمیکنن؛ جناب شهاب‌الدین عباسی با چه اعتماد به نفسی کتاب ویل دورانت ترجمه کردند و بنگاه ترجمه و نشر با چه رویکردی چاپش کرده هم در نوع خودش عجیبه
اما از حق نگذریم قسمت‌هایی از کتاب که مترجم موفق به بریدن نفس و صدای ویل دورانت نشده، بسیار بسیار جذابه؛ تصویری که از جامعه‌ی ناامید آمریکا در کوران بحران نالی ابتدای دهه سی میده و نوع نگاه شخص دورانت به مسائل اخلاقی آن روزگار هم جالب توجه هستش. مشخصا دورانت از ارزش‌هایی مثل ازدواج، فرزندآوری قشر تحصیل کرده و دموکراسی و انتخابات دفاع میکنه و ضدارزشهایی مثل روابط جنسی به قائده و رشد نفوس در اقشار فاقد سواد و تحصیلات رو نکوهش میکنه و پیش‌بینی میکنه که با این روند در آینده نهاد خانواده ارزش و اهمیتشو از دست میده و دموکراسی رو به افول میره و قشر بی‌شمار فاقد اطلاعات و معلومات به دلیل کژکارکردهای دموکراسی کسایی رو به قدرت میرسونن که باعث افول آمریکا در برابر آسیا میشن؛ که خب می‌بینیم که شدن
این آینده‌نگری‌های دورانت بی‌نهایت جذاب‌اند. اما کتاب در نهایت در جستجوی معمای زندگی تقریبا ناکام میمونه
        

0

شراره

شراره

1401/8/20

          طرح سوالات واضح و درست خودش قدم بزرگیه...همین که بدونی از خودت چه سوالاتی بپرسی و بتونی خودتو شفافتر ببینی و با صداقت پاسخ بدی (به خودت)...اتفاق مهمیه...

سوالات مهمی که پرسیده شد و باید بهش فکر کرد:
در زندگی چگونه معنی هدف و رضایت مندی یافته اید؟ 
سر چشمه های الهام و انرژی شما چیست؟
هدف یا انگیزه نیرو بخش زحمت و تلاش شما چیست؟ 
از کجا تسلی خاطر و شادمانی می یابید؟
و گنجتان در کجا نهفته است؟
اما پاسخ های روشنی به سوالات ندادن جز چند نفر...پاسخ زندانی در بند واضح ترین و کامل ترین نامه بود...اما پاسخ های ویلدورانت ساده بود...شاید سوالات سخت بر خلاف تصور ما پاسخ های ساده‌ای دارند... 

نیمی از پاسخ ویلدورانت در این جمله خلاصه میشه :یک کل باش یا به یک کل بپیوند (گوته)

بخش مورد علاقه من از نامه زندانی در بند:
حقیقت به ما میگوید خوشبختی نوعی از رضایت مندی ذهنی روانی است  رضایتمندی را میتوان در جزیره‌ای دور افتاده در شهری کوچک یا در خانه های اجاره‌ای شهر‌های بزرگ یافت میتوان آن را در کاخ های ثروتمندان یا کوخ های فقیران یافت محصور بودن در زندان موجب بد بختی نمیشود اگرغیر از این بود همه کسانی که آزادند خوشبخت بودند فقر موجب بد بختی نمی‌شود اگر غیر از این بود ثروتمندان خوشبخت بودند آنان که در شهر های کوچک زندگی میکنند و میمیرند اغلب خوشبخت هستند یا خوشبخت تر از خیلی از کسانی‌اند که تمام زندگیشان را در سفر سپری میکنند...
        

14