بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت علی دستورانی

                دو سال پیش در کتاب‌فروشی که بودم چشمم به این کتاب افتاد. نام این کتاب و نویسنده‌اش مرا به شدت وسوسه کرد و از آن‌جایی که خودم هم کمابیش در آن زمان درگیر این موضوع بودم، آن را خریدم. 
در یک جمله اگر بخواهم درباره‌اش توضیح دهم، آن چیزی نبود که از آن انتظار داشتم. و البته در پایان هم متوجه شدم که نمی‌توان از کتاب‌ها برای معنی جستن چندان کمک گرفت، چرا که معنای زندگی به زعم من بیش از این‌ها شخصی و منحصربه‌فرد است و فلسفه تنها می‌تواند افکار ما را در جهت تفکر بهتر برای رسیدن به این مهم نظم دهد.
مردی که در یافتن معنای زندگی‌اش ناکام مانده بود روزی به نزد ویل دورانت می‌رود و به او می‌گوید اگر همین الآن معنای درخوری برای زندگی‌اش به وی نگوید، خودش را خواهد کشت. دورانت که احتمالاً شوکه شده تلاشش را می‌کند، ولی نمی‌داند که تا چه مقدار موفقیت حاصل کرده است. این حادثه جرقه‌ای در ذهن او می‌شود برای اینکه ببیند در سر افراد موفق زمانه چه می‌گذرد و آن‌ها به چه چیزهایی در این زندگی دل بسته‌اند که توانسته‌اند بمانند و سعادتمند شوند.
دورانت سپس نامه‌هایی به افراد منتخب بسیاری می‌فرستد و از آن‌ها یاری می‌جوید. در نامه‌هایی که می‌نویسد، معنا و مفهوم زندگی و آن‌چه به افراد انگیزه برای زنده ماندن و پویا بودن می‌بخشد را طلب می‌کند. تعدادی از آنان به او پاسخ می‌دهند و وی با جمع‌آوری نامه‌های آنان، کتاب حاضر را تألیف می‌کند.
کتاب شامل 3 بخش و 13 فصل است. دورانت در بخش اول به نوشتن از پوچی زندگی و ردپای آن در تاریخ، علم، دین و فلسفه همت گماشته و آن چه خود از این دریچه‌ها می‌داند را به مخاطب عرضه کرده است. این بخش، خلاصه‌ای بسیار مختصر از بعضی نگاه‌ها به دست می‌دهد که در بهترین حالت شاید بتواند نظر ما را به موضوع خاصی برای تحقیق بیشتر جلب کند، که البته اگر همین هدف هم حاصل شود بسیار ارزشمند است.
در بخش دوم که شامل فصول 7 تا 12 می‌شود، به ترتیب پاسخ‌های اهل ادبیات- بازیگران، هنرمندان، دانشمندان، مربیان و رهبران- دین‌دارها- زنان- زندانیان و نهایتاً شکاکان آورده شده است. با اینکه جدا کردن زنان از بقیه‌ی دسته‌ها را موجه نمی‌دانم، اما پاسخ‌هایی که آن‌ها داده بودند در کنار زندانیان و برخی اهل ادبیات به زعم من جالب‌ترین‌ها بودند. به شخصه بسیار مشتاق خواندن بخش شکاکان بودم، اما ایشان ظاهراً تمایل چندانی برای همراهی ویل دورانت نداشتند و پاسخ‌های کاملی نداده بودند که کمی ناراحت‌کننده بود. صرفاً پاسخ کوتاه برتراند راسل برایم جالب بود.
در فصل سیزدهم هم به تشریح پاسخ خود ویل دورانت به این پرسش پرداخته شده بود. پاسخ او هم از آن جا که از سر تفکر و حوصله‌ و اهمیت دادن بسیار بود، قابل تأمل جلوه می‌نمود. 
در کل پاسخ‌ها با اینکه از سوی افراد بسیار هیجان‌انگیزی همچون جورج برنارد شاو، مهاتما گاندی، جواهر لعل نهرو، برتراند راسل و... مطرح شده بودند، اما عموماً فاقد نکته‌ی خاص یا جدیدی بودند. بسیاری از آنان صرفاً همین نکته که سرشان با مشغولیات زندگی گرم است و از کاری که می‌کنند لذت می‌برند و فرصت فکر کردن به پوچی زندگی را ندارند را به زبان‌ها و ادبیات‌ مختلف ذکر کرده بودند. خود این نکته البته جای تأمل دارد که چگونه رنج پوچی زندگی برای کسانی که به کار موردعلاقه‌شان مشغولند، کم‌رنگ می‌شود. 
در پایان، امتیاز خواندن این کتاب را نه به حساب یافتن معنای زندگی، بلکه به پای رفع شدن وسوسه‌ی اینکه در ذهن برخی افرادی که کارهای بزرگی کرده‌اند چه می‌گذرد می‌گذارم. بی‌شک دانستن برخی از نقطه‌نظرها از سوی کسانی که راه‌های طولانی در زندگی پیموده‌اند بسیار ارزشمند است. کسانی که با موفقیت توانسته‌اند برای خود در زندگی معنا و مفهومی بیابند و آن را تا حد خوبی زندگی کنند. 
ترجمه‌ و چاپ کتاب بسیار خوب و استاندارد هستند و لذت خواندن آن را دوچندان می‌کنند.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.