بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

تنگسیر

تنگسیر

تنگسیر

صادق چوبک و 1 نفر دیگر
4.1
78 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

154

خواهم خواند

57

تنگسیر را بسیاری شاهکار صادق چوبک می دانند. بی تردید تنگسیر واقع گراترین داستان این نویسنده ی جنوبی می باشد. داستانی بر مبنای عدالت خواهی و سر به شورش برداشتن مردی که در تنگنای رذالت های معتمدین یک شهر، حاصل عمری زحمتش را بربادرفته می بیند و چون هیچ مرجعی را برای دادخواهی نمی یابد، تحمل این ننگ را نمی کند، سلاح برمی گیرد و همه ی آنان که سال ها تحقیرش کرده و نیش زبانش زده اند مجازات می کند.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به تنگسیر

یادداشت‌های مرتبط به تنگسیر

            تنگسیر» قصه‌ای براساس واقعیت به روایت صادق چوبک است؛ قصه‌‌ی قهرمانی محلی که طی سالیان، سینه به سینه حفظ و روایت شده است. بسیاری این کتاب را شاهکار #صادق_چوبک می‌دانند.
این داستان از دل جنوب ایران،از بوشهر روایت می‌شود و برشی تاریخی از اواخر #دوره_قاجار است.
🔹#تنگسیر، داستانی بر مبنای عدالت‌خواهی و سر به شورش برداشتن مردی که در تنگنای رذالت‌های معتمدین یک شهر، حاصل عمری زحمتش بر باد رفته می‌بیند و چون هیچ مرجعی را برای دادخواهی نمی‌یابد تحمل این ننگ را نمی‌کند. سلاح بر می‌گیرد و همه آنان که سال‌ها تحقیرش کرده‌اند مجازات می‌کند.نویسنده در این کتاب توصیف‌گر ماهری است که حواس خواننده را در دست می‌گیرد و به دنیای خیال خودش می‌کشاند. 

🔹کتاب به لهجه و زبان محلی است. کلمات و نحوه‌ی بیان آن‌ها، دستور زبان جملات و حتی خرده فرهنگ و خرافات و قصه‌های محلی در فضاسازی قصه نقش داشته است. فرهنگ منطقه به درستی با تمام ابزارها و نمادهای آن‌ها نشان داده شده است.در پایان کتاب هم لغت‌نامه‌ای وجود دارد که برای یافتن معانی لغت محلی میتوان به آن مراجعه کرد.

🖇️تنگسیر طبق چیزی که در انتهای کتاب آمده،به مرد و یا زنی گفته میشود که اهل تنگستان (از توابع بوشهر) است.این کتاب به ۱۸ زبان ترجمه شده است و در سال ۱۳۵۳ فیلم سینمایی هم ازاین کتاب اقتباس شده است.

🖇️این کتاب اولین کتابی بود که از صادق چوبک خوندم .فضای داستان کمی برایم دلهره‌آور و خاکستری بود اما پایان خوبی داشت.
اگر تا به حال کتابی از #چوبک نخوانده‌اید،این کتاب میتواند شروع مناسبی باشد ،داستان بسیار روان و خوشخوان است و به راحتی میتوانید با شخصیتها همذات‌پنداری کنید.
البته ناگفته نماند که یک بار خواندنش کفایت میکند .
          
            "هوای آبکی بندر همچون اسفنج آبستنی هرم نمناک گرما را چکه چکه از تو هوای سوزان ور می چید و دوزخ شعله ور خورشید تو آسمان غرب یله شده بود و گردی از نم بر چهره داشت. «جاده سنگی»، کشیده و آفتاب تو مغز سرخورده و سفید و مارپیج از «بوشهر» به «بهمنی» دراز رو زمین خوابیده بود. جاده خالی بود. سبک بود. داغ و خاموش بود. سفیدی آفتاب بیابان با سایه ی یک پرنده سیاه نمی شد..."
این رمان خواندنی با چنین توصیفات گیرایی شروع می‌شود
چون تازه فیلم «جوکر» را دیده‌ام ناخودآگاه ذهنم می‌رفت سمت شباهت‌های حرکت زارمحمد با جوکر. آیا هرگز مشخص خواهدشد عدالت باید بالاتر بنشیند یا امنیت؟! نمی‌توانم جواب قطعی بدهم اما چیزی که مشخص است چوبک اینجا طرف عدالت است و معتقد است اگر مدرنیته ساختارهای سنتی جامعه را از بین نبرد امیدی به حرکت‌های عدالتخواهانه هست. سعی می‌کنم حرف هایم را با مصادیقی از متن رمان همراه کنم
چرا می‌گویم رمان ضدمدرنیته است؟ چون زارمحمد به نمایندگان نظم مدرن که از تهران می‌آیند همانقدر بدبین است که به حکومت فاسد شاهنشاهی:
"دلاک گفت «مال حروم عاقبت نداره. بقين بدون که خیرش نمیبینن. اما به نظر من اگه یه شکایتی به احمد شاه مینوشتی می فرستادی تهرون بد نبود. بالاخره شاه مملكته.»
محمد گفت
باور کن که احمدشاه اصلا نمی دونه بوشهر مال ایرونه یا مال عربستون
از این شکایتا خیلی شده و گوش کسی بدهکار نبوده. اصلا یه جو غیرت تو این مردم نیست. هر روز یه کارگزار پا میشه از تهرون میاد اینجا مردم را می چاپه و راهش را می گیره میره آب از آب تکون نمیخوره.»"
و در برابر این فساد مضاعف چیزی که مورد اتکای او هست تا انتقامش را از نمایندگان زر و زور و تزویر بگیرد بافت سنتی اصالت قومی او است. یعنی تنگسیرها به کمکش می‌آیند تا بگریزد
بارها اشاره می‌شود که او در شمار سربازان رئیسعلی دلواری بوده و با انگلیس‌ها جنگیده و حتی رئیسعلی موقع شهادت سرش روی پای محمد بوده و وصایایش را به او گفته:
 "چن ساله که من بیرق انگلیس رو همین جور می بینم که هیچ وخت نمیذارن کهنه بشه و آفتاب رنگ و روش ببره؟ عوضش بيرق خودمون که رو «امیریه» زدن آفتاب رنگ و روش برده و سفید سفیدش کرده. حالا دلم میخواد «رییس على» سر از گور دربیاره ببینه چه خبره. هنوز خون جوونای تنگسیر تو نخلستونای «تنگک» خشک نشده. خدا میدونه چقده تنگسیر کشته شد. مگه ما کم ازشون کشتیم؟ خودم پونزده تا کشتم. چه آدم نازنینی بود رییس علیه که خدا نور تو قبرش بباره."
و
 "همه تنگسير ها تو خانه های خودشان اسلحه داشتند. اما وقتی که خبری نبود، کسی آنها را نمی آورد میان اتاق بریزد و تفنگ را روغن کاری کند و تو لوله اش را پاک کند و کارد و تبر را تیز کند. محمد برای زنش داستان ها از تفنگش و جنگ رییس علی دلواری با انگلیس ها تعریف کرده بود و گفته بود که با همين مارتين چند نفر انگلیسی و هندی را به خاک انداخته بود و گفته بود به قدری قبراق است که نه فشنگ توش گیر میکند و نه قلق دارد ..."
پس او قبلا با زور جنگیده و در پایان رمان هم با نماینده زور که خان نایب مست باشد می‌جنگد تا بگریزد. کسانی که پول او را خورده‌اند هم نمایندگان زر و تزویر هستند. اگرچه رمان را بسیار خواندنی و موفق می‌دانم اما معتقدم مسئله غامضی که در ابتدای این یادداشت مطرح کردم خیلی سهل‌انگارانه حل شده‌است. مثلا درمورد این که آیا محمد واقعا حق دارد برای گرفتن حقش آدم بکشد چه باید بگوییم؟ نویسنده برای حل کردن این مسئله می‌گوید او سه بار استخاره کرده و هر سه بار استخاره خیلی خوب آمده و ترک آن بد آمده!!! خب این خیلی ساختگی است
یا جایی که نفر سوم را می‌خواهد بکشد او را از کنار یک عالم آبرومند شناخته شده و محبوب کنار می‌کشد و کلکش را می کند. آن عالم هم جیک نمی‌زند! گرچه چوبک به بهترین روشی که می‌توانسته عدالت را بر امنیت تفوق داده اما به نظرم جنبه الهیاتی-فلسفی کار می‌لنگد اندکی. آقای راسکولنیکف می‌رود یک نفر را بکشد که بر اساس اصولش کاملا خونش حلال است. آنجا یک آدم بیگناه را هم به قتل می‌رساند و بعد مکافات این جنایت چنان گریبانش را می‌گیرد که پوستش کنده می‌شود. اما اینجا اصلا آن نگاه فلسفی وجود ندارد و بر اساس نگاه ناتورالیستی نویسنده خون این سه نفر هدر رفته است. همان طور که گفتم شاید در بستر بافت تودرتوی جامعه سنتی تنگسیرها بشود این انتقام را گرفت اما در جامعه امروز رونوشتش می‌شود فیلم مسخره جوکر. 
یک نکته درمورد رویکرد ناتورالیستی رمان وجود دارد و آن این‌که نقش پررنگ طبیعت و قانون مهم آن یعنی تنازع بقا را نمی‌توان نادیده گرفت. چرا آن فصل مفصل گرفتن گاو یاغی باید در ابتدای اثر باشد؟ چون محمد باید با آن گاو گفتگو بکند و بگوید من هم مثل تو تحت تاثیر قانون تنازع بقا هستم و وقتی بهم تنگ بگیرند یاغی می‌شوم و فرار می‌کنم. چقدر من گفتگوهای محمد با گاو را دوست داشتم:
 "من خودمم أخرش یه روزی مثل تو یاغی میشم و سر میذارم به بیابون اما مال من جور دیگس. مثل مال تو نیس. دیگه کسی نیس حریف من بشه. مرگ یه دفه، شیون یه دفه. پولم را تا دینار آخر از تو گلوشون بیرون میکشم
یک صحنه دیگر هم از جنگ محمد با یک عنصر طبیعت داریم که همانا نیزه ماهی یا بمبک باشد. وقتی محمد می‌پرد توی دریا تا فرار کند این بمبک از راه می‌رسد و محمد مجبور می‌شود او را بکشد. در مورد هر دو درگیری او تا جای ممکن با حرفش مدارا می‌کند و در آخرین مرحله برتری خودش را نشان می‌دهد. او قوانین طبیعت را بلد است و می‌تواند بر طبیعت چیره شود و بر اساس همان قوانین است که قانون مملکت را به چیزی نمی‌گیرد و با قانون خودش حقش را از ظالم می‌گیرد. رمان "ژرمینال" از امیل زولا را به یاد بیاورید به عنوان یک رمان کاملا ناتورالیستی که معدنچیان چگونه بر علیه سرمایه‌داران قیام می‌کنند
اقتباس امیر نادری از رمان را هم خیلی پسندیدم 
و بالاخره رمانی که با آن توصیفات گیرا و پرتپش شروع شده‌بود با همان ضرباهنگ تپنده در توصیف به پایان می‌رسد:
و پارو تو دل آب غوطه خورد و بلم بله شد و رقصید و پس رفت و آب شکاف برداشت و نور ماه لیز خورد و سرهای لرزان تو پلم دور و نزدیک شد و نور ماه پیچ و تاب خورد و آب سياه شد و سفید شد و دریا جان گرفت و نرمه موجها اخم کردند. و نفس پاروها که زیر آب بند می آمد سر از آب بیرون میاوردند و نفس تازه می کردند و تو دریا و بیابان و نخلستان و تو گوش محمد و شهر و همهمه پیچید. خدانگهدار.» |
          
            تنگسیر؛ امید در قلم چوبک

زبانِ منِ اهل جنوب فارس، با زبان داستان هم‌خانواده است. همین، اثر را در نگاه اول برای منِ خواننده دلچسب می‌کرد. اما قصه‌گویی چوبک در رمان هم مثل داستان کوتاه‌هایش حرفه‌ای بود. در بخش اول، دانه‌هایی را در حد چند جمله زیر متن کاشت. بخش دوم و سوم شروع کرد به برداشت. و تا آخر هی برداشت می‌کرد. و عجیب دانه‌های پربرکتی بود. چون در همان بخش اول، شخصیت را به خواننده عرضه کرده بود؛ و زائرمحمد قشنگ توی ذهن جاگیر شده بود.
نمی‌خواهم قصه را لو بدهم، به همین خاطر فقط اشاره می‌کنم و رد می‌شوم؛ ظلم جان مردم را به لب رسانده؛ ظاهراً اواخر قاجار. و وقتی یک نفر علم مبارزه با ظلم را بلند می‌کند، همه دورش جمع می‌شوند و به او لقب می‌دهند «شیرمحمد». 
در مجموعه داستان‌کوتاه‌های «خیمه‌شب‌بازی» و «انتری که لوطی‌اش مرده بود»، چوبک لجن‌زاری از قشر مفلوک جامعه را فقط نشان می‌داد. که البته خود نتیجه ظلم بود. اما در تنگسیر، شیرمحمدی را به میدان آورده بود که این ظلم را تحمل نمی‌کند. و همین نور امیدی است که به دل جامعه‌ی ظلم‌زده تابیده شده. نورِ امیدی که در دو داستانی که اسم بردم دیده نمی‌شد. ناگفته نماند که به شیوه‌ی مبارزه با ظلمِ شیرمحمد ممکن است نقدهایی وارد باشد. اما اصل ساکت نبوده مقابل ظلم، مدنظر بود.

این را هم دوست دارم بنویسم: جمله‌های کوتاه، قاطع و بدون حرف اضافی،‌ سرعت خوبی به داستان داده بود. اما نویسنده ذهن‌خوانی‌ شخصیت‌هایش را هم روی کاغذ آورده بود. این کمی توی داستان خوب ننشسته بود.