یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

                تنگسیر؛ امید در قلم چوبک

زبانِ منِ اهل جنوب فارس، با زبان داستان هم‌خانواده است. همین، اثر را در نگاه اول برای منِ خواننده دلچسب می‌کرد. اما قصه‌گویی چوبک در رمان هم مثل داستان کوتاه‌هایش حرفه‌ای بود. در بخش اول، دانه‌هایی را در حد چند جمله زیر متن کاشت. بخش دوم و سوم شروع کرد به برداشت. و تا آخر هی برداشت می‌کرد. و عجیب دانه‌های پربرکتی بود. چون در همان بخش اول، شخصیت را به خواننده عرضه کرده بود؛ و زائرمحمد قشنگ توی ذهن جاگیر شده بود.
نمی‌خواهم قصه را لو بدهم، به همین خاطر فقط اشاره می‌کنم و رد می‌شوم؛ ظلم جان مردم را به لب رسانده؛ ظاهراً اواخر قاجار. و وقتی یک نفر علم مبارزه با ظلم را بلند می‌کند، همه دورش جمع می‌شوند و به او لقب می‌دهند «شیرمحمد». 
در مجموعه داستان‌کوتاه‌های «خیمه‌شب‌بازی» و «انتری که لوطی‌اش مرده بود»، چوبک لجن‌زاری از قشر مفلوک جامعه را فقط نشان می‌داد. که البته خود نتیجه ظلم بود. اما در تنگسیر، شیرمحمدی را به میدان آورده بود که این ظلم را تحمل نمی‌کند. و همین نور امیدی است که به دل جامعه‌ی ظلم‌زده تابیده شده. نورِ امیدی که در دو داستانی که اسم بردم دیده نمی‌شد. ناگفته نماند که به شیوه‌ی مبارزه با ظلمِ شیرمحمد ممکن است نقدهایی وارد باشد. اما اصل ساکت نبوده مقابل ظلم، مدنظر بود.

این را هم دوست دارم بنویسم: جمله‌های کوتاه، قاطع و بدون حرف اضافی،‌ سرعت خوبی به داستان داده بود. اما نویسنده ذهن‌خوانی‌ شخصیت‌هایش را هم روی کاغذ آورده بود. این کمی توی داستان خوب ننشسته بود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.