سقوط
در حال خواندن
40
خواندهام
339
خواهم خواند
194
کتاب سقوط را میتوان شاهکار ادبی آلبر کامو دانست. این کتاب، رمانی فلسفی است که از زبان ژان باتیست کلمانس که وکیل بوده و اینک خود را «قاضی توبهکار» میخواند روایت میشود. او داستان زندگیاش را برای غریبهای اعتراف میکند. رمان سقوط (The Fall) با وجود کوتاه بودن و ایجازی که دارد، توانسته به خوبی معنا و مفهوم عمیقش را منتقل کرده و مفاهیم مد نظرش را به خوبی بیان کند. در طول خواندن رمان، دقت نظر و تلاشی که کامو در خلق این اثر به کار برده است به خوبی محسوس است. سقوط اثری نوشته شده با زاویه دید دوم شخص، رمانی است که از مجموعهای از تکگوییهای (مونولوگ) راوی داستان تشکیل شده است. ژان باتیست کلمانس داستان زندگی و سقوطش (از دست دادن) از باغهای عدن (پاریس) و تبعیدش به جهنمی از بورژواهای آمستردام را بازگو میکند. کلمانس که قبلاً یک وکیل بوده خود را فردی دانا و آگاه معرفی میکند که در پی یافتن معنای زندگیاش است. یکی از ضعفهای اساسی کلمانس و مضمون اصلی و عمدهی رمان، ترس او از قضاوت شدن است. صدای خندهای که میشنود، برای کلمانس نماد و حالتی از قضاوت شدن است. مورد تمسخر واقع شدنش توسط دیگران ترسی را به او القا میکند. این ترس بر بیزاریاش از آمستردام میافزاید. البته صدای خنده میتواند اشاره به مضمون معصومیت داشته باشد. این صدا را اینگونه توصیف میکند: «به عنوان چیزی طبیعی و تا اندازهای خوشآیند که جهان را در مسیر درست قرار میدهد.» این مضمون معصومیت به سمتی میرود که بر کلمانس چیره گشته و او را غمگین و آزرده خاطر میکند، او به سمت سقوط از معصومیت میرود. آلبر کامو (Alber Camus) با این کتاب انسان را به سقوط اندیشه و مرز پالایش روح میرساند به شرطی که خواننده به انگیزه پیشرفت و آگاهی این کتاب را با دل و جان مطالعه کند. این رمان از معدود رمانهایی است که بارها و بارها خواندنش توصیه میشود چرا که آدمی را به سطح هوشیاری فراتری میرساند و این هوشیاری از نقطهای سرچشمه میگیرد که انگیزش فرهنگی مورد دفاعی در اجتماع پیدا خواهد کرد. در بخشی از کتاب سقوط میخوانیم: سرانجام روزى رسید که دیگر طاقتم طاق شد و نتوانستم خوددارى کنم، اولین واکنشم نامنظم و آشفته بود. حال که دروغگو بودم مىرفتم که پیش همگان آن را اقرار کنم و دورویىام را پیش از آنکه به وجودش پى ببرند، به صورت همه این احمقها بکوبم. و وقتى که مرا به مبارزه حقیقتگویى بطلبند، من به مبارزهطلبى آنها پاسخ خواهم داد. براى پیشگیرى از خنده دیگران فکر کردم که خویشتن را تسلیم ریشخند همگان نمایم.
بریدۀ کتابهای مرتبط به سقوط
نمایش همهیادداشتهای مرتبط به سقوط
1401/9/8
6
1403/2/21
1
1402/6/25
0
1401/10/8
چند شب پیش و در نیمههای شب، خواندن کتاب "سقوط" اثر آلبر کامو را تمام کردم. تعریفهای زیادی دربارهاش شنیده بودم. چه از اهل کتاب، چه نظرات برنامه فیدیبو و چه گاه و بیگاه از منابع مختلف. تاحدودی با نظرات موافق بودم و تاحدود زیادی مخالف. اول برای شفاف شدن موضوع به قصهی کتاب میپردازم و بعد انشاءالله تا جایی که متوجه شدهام به نقدش. کتاب دربارهی ژان باتیست کلامنس است که در رستورانی با غریبهای آشنا میشود و داستان زندگی خودش را برای او بازگو میکند. او تعریف میکند که چندسال پیش وکیلی موفق و مردمدار و بسیار ریاکار بوده است و در زندگی خود خوشبخت بوده، او خودش را از دیگران هوشمندتر و موفقتر میدانسته است. تا این که شبی از روی پلی میگذشته و زنی را میبیند که از روی پل خم شده است. کمی که دور میشود صدای افتادن چیزی در آب را میشنود اما بدون هیچ اقدامی به راه خود ادامه میدهد و عمل خودش را توجیه میکند. از اینجا سقوط شروع میشود. میفهمد که هیچ دوستی ندارد، به دو رویی خودش پی میبرد و از دیگران متنفر میشود. او به جستجوی خودش میپردازد و نیاز به اعتراف، برای آرامش روح در او موج میزند. دست به کارهای مشغول کننده میزند و به مرگ فکر میکند و برای خواننده اعتراف میکند و... گروهی که موافق این کتاب هستند بیشتر سخن "ژان پل سارتر" را راجع به این کتاب نقل میکنند که گفته: «این کتاب زیباترین و فهمناشدهترین اثر کاموست.» من نیز در مورد فهم ناشدهترین اثر با سارتر موافق هستم. زیرا جملات آنقدر بهم چسبیده و پشت سر هم بود که گاها خسته کننده و از حوصلهی مخاطب خارج میشد و این فهم اثر را کمتر میکرد. در این کتاب کامو به مردی پرداخته که قبلا یک وکیل موفق بوده است اما در تمام کارهایش که از دید مردم بسیار خیرخواهانه و همراه با ادب اجتماعی بالا نیز بوده، ریا موج میزند و نویسنده صریحا به تمام اهداف پشت کارهایش اشاره میکند. این ویژگی در تمام ما انسانها کم و بیش وجود دارد که این دید صریح را ما نیز باید در زندگی خود و در مواجه با اعمالمان داشته باشیم. اما چیزی که در کتاب مرا آزار میداد و در جستجوی نقدهایی که داخل اینترنت و... انجام دادم نیافتم - در حالی که حس میکردم باید حتما چنین چیزی در جایی نوشته شده باشد و هرچه گشتم ندیدمش-، اشاره به کفر گوییهای نویسنده در خلال مباحث بعضا جالبی بود که به آن اشاره کردم. دیدگاه نویسنده در مورد حضرت مسیح(ع) این است که مسیح(ع) خودش میدانسته گناهکار است و برای همین تن به اینجور شکنجه و مرگی داده است، او فقط نمیدانسته برای کدامیک از گناهانش دارد مجازات میشود! سپس نویسنده به این موضوع میپردازد که مسیح(ع) سرچشمه ی تمام گناهانی بوده که در کشتن خودش شکل گرفته، چرا که به خاطر ولادت او کودکانی کشته شدند( البته این تصور نویسنده است.) + من نقاد نیستم و به لحاظ ادبی اصلا سررشتهای از روش نقد کتاب و آثار ادبی ندارم که بخواهم چنین اثری را به ورطهی نقد بکشم. اما طبق آموزههای دینی و حدیثی که از حضرت مسیح(ع) به ما رسیده با این مضمون که نقد کنندهی کلام باشید و هرچیزی را همینطور بدون نقد نپذیرید، سعی کردم نقدی هرچند کوچک و ضعیف بر این کتاب داشته باشم. خوندن این کتاب رو اگر با دید نقادانه بخوانید توصیه میکنم البته فقط برای متوجه شدن فضای فکری نویسنده و جامعه و یادگیری نکات نویسندگی، وگرنه به جز نکاتی که گذاشتم چیز خاص دیگری نداشت که ارزش خواندن داشته باشد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
0
1403/4/21
4
1402/9/25
4
1403/3/5
1
1403/6/24
0