یادداشتهای سهیلا صادقی (104)
1403/11/1
داستان اول هرجا هم که بری وطن خودت نمیشه. میل به شنیدن زبان مادری و صحبت کردن با آن زبان هرگز از بین نمیره. داستان سوم دردناک بود🥲 ماجراهای آشویتس همیشه تلخ و غمانگیزن. داستان زندگی خود نویسنده هم خیلی ناراحتکننده بود؛ بعد نجات از شرایط جنگ و اسارت توی ۲۸سالگی خودکشی کرده. داستان چهارم خیلی ناراحت شدم برای دختره، چجوری نفهمیدین زندهست😭 کاش حداقل میفهمیدیم چرا بچه رو نگه داشت☹ داستان پنجم آخرش یکم دلم براش سوخت😢 کارش این بود، با اینکه ناراضی نبود و فکر میکرد داره کار خیلی خوبی میکنه ولی خب قاتل هم نبود بدبخت یعنی نمیرفت الکی ملت رو بکشه، این روش مردن براش زیادی بود انصافا، بعد تازه به خاطر کارشم این کار رو باهاش نکردن این بد بود. خیلی رندوم رفتن شکنجش کردن😶🤦♀️
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/6/14
همین الان تمومش کردم و غمگینم برای همهی زنهایی که درگیر خشونت خانگی هستن😔؛ این کتاب به نظرم تصویر واضحی از افکار این زنها رو نشون میداد. بعضی وقتها حرف یه کاری رو زدن خیلی آسونه ولی عمل کردن به اون حرف میتونه دشوار ترین کاری باشه که آدم میتونه انجام بده، مثل ترک کردن آدمی که عاشقشی با اینکه میدونی این بهترین کاریه که میتونی برای خودت انجام بدی. به لیلی افتخار میکنم که تونست تصمیم درستی برای زندگیش بگیره؛ نمیدونم بعضی از خوانندههای کتاب چرا گفته بودن از پایانش راضی نبودن🤷♀️ به نظر من پایان قابل قبولی بود. ترجیح میدادین برگرده به اون آدم؟ انتظار داشتین تا ابد تنها بمونه؟ دوست داشتین با یه آدم جدید وارد رابطه بشه؟ اگر این سوال رو جواب بدین ممنون میشم👀
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.