یادداشت‌های Siavash Saghati (25)

          رمان را که دست می‌گیری، با دیدنِ اسم مترجم روی جلد متعجب میشی و تا برگِ انتهايی هم اگر بر تعجبت اضافه نشود -که می‌شود- هر فصل شیفته شخصیتی نو خواهی شد و شیفته صحنه‌هایی که از چند زاویه، بارها مرورشان می‌کنی. مرور می‌کنی و می‌فهمی اینْ جایِ ایستادنت در قصه، چقدر داستان را دستخوش تغییر می‌کند. برای همین است نمی‌دانی چطور سر از راز دفترچه خاطرات پسرکی درمی‌آوری که باور دارد می‌تواند پرواز کند در حالی که صفحه قبل در پی پیرمردی بودی که سالها پیش، تن به مهاجرت اجباری داده. خاطراتِ راوی با دختری را می‌خوانی که هم‌بازی کودکی‌اش بوده و جایی دیگر می‌خواهی گرمای از دست رفته  تخت خوابی باشی که قرار نبوده به این زودی‌ها تک نفره استفاده شود  ...
‌
تاریخ عشق از آن کتاب‌هاست که زمین نمی‌گذاری. شاید میونِ واژه‌ها دنبال درکِ احساساتی می‌گردی که تا امروز برایت گنگ بودن. نه لزوما از عشق، که از تنهایی و حسرت‌ها و دروغ، از نرسیدن پ‌ها و ماجراجویی‌های بچه گانه. شاید هم شیفته کشف کردن باشی و از تعقیب روابط آدم‌های قصه لذت می‌بری و شاید تنها هدفت، لذت بردن از متنِ درست و داستانی خوب اسن. خب، تاریخ‌ عشق همه اینها و بیشتر از این هاست
        

6

          تمامِ جهان، لحظه‌ای از اندیشه‌اش بود.
اندیشه‌ای که فُرمِ موسیقی دارد،
موسیقیی که تا ابدیت کش آمده و جاری است،
جریانی که پویا، زنده و خلاق است،
خلاقیتی بدیع و مولّد که بی‌نهایت آزاد است!
‌
تو در دنیای ایلوواتار، این پروردگارِ اندیشه و موسیقی، در یک دنیای آزاد زیست می‌کنی؛ دنیایی که شر اجازه دارد نور را منهدم کند، مخلوق می‌تواند در قعرِ کوهستان "دورف" را بیافریند و عشق، عشق می‌تواند انسانی را از مرگ برهاند.
‌
سیلماریلیون سرودِ آفرینش و تاریخِ مکتوبِ جهانی است که یک نابغه‌ی ادبیات و اسطوره و زبان‌شناسی، آن را از میانِ کتاب‌ها، روزگارِ جنگِ بزرگ و دلدادگی‌اش به تصویر می‌کشد. سرودی که ناتمام مانده، سرودی که در ذهنِ تک تکِ خوانندگانش بسط و ادامه پیدا می‌کند، روی پرده‌ی نقره‌ای می‌نشیند، برنده‌ی اسکار می‌شود و پرخرج‌ترین سریالِ تاریخ هم برای به تصویر کشیدنش کم می‌آورد!
‌
جهانِ تالکین، غنی‌ترین سرزمینِ ادبیات فانتزی است؛ چرا که جان رونالد رول برای هر گوشه و کنارش افسانه و تاریخ و ماجرا ساخته و اگر ناگفته مانده، این از بختِ سیاهِ ما بوده!
‌
پ.ن: ورود به این جهانِ بی‌نظیر را با کتاب "هابیت" شروع‌کنید و لذت ببرید.
        

0

          .
در، قبل از هرچیز برای کسانی نوشته شده که کارهای روتین و ساده انجام میدن، بارها و بارها و بارها و تا آخرِ عمرشون. جارو کردنِ برگ های پیاده رو، پختِ چندباره ی یک غذا و راه انداختنِ جروبحث و قهر و تلافی و دوباره آشتی...
شاید ندونن چقدر درست زندگی میکنن و چقدر برای بقای انسانیت ضرورین
.
در، داستانِ رابطه ی میان آدم هاست. با غریبه هایی که پیوند خونی دور هم نگه شون داشته، آشنایی که سالها پیشْ انتخابش کردن برای هم اتاق بودن، با حیوانهای خانگیشون -که اصولا تنها رابطه‌ صادقانه را با همین دوست داشتنی ها دارند- و البته با همسایه ها و جامعه شون
.
در، درباره ی پیچیدگی و نامفهوم بودنِ چیزی از انسانیت میگه که دلیلِ تمام حسادت ها و بدخُلقی ها و خواستن ها و سوءتفاهم های منجر به جنگ و قتل و خودآزاری و پیشرفت و تنهاییِ همه ما بوده و صدباره هزار تعریفْ برایش داشتیم و هربار هم جز به همین یک اسم نرسیدیم:  عشق 
.
در، یه #داستان عاشقانه ی معمولیه مثل تمومِ داستانهایی که زندگی میکنیمشون و همون قدر هم غیرمنتظره و خارق العاده است و ارزش خوندن داره
        

2

          "بهار برایم کاموا بیاور" داستان نامعلوم همسر نویسنده ایست که در چهاردیواری ذهن مجنونش گیر افتاده و در تنهایی خویش به ادبیات پناه آورده. خاطرات و افکار پریشان و پراکنده ی او، هر فصل را در قالب نامه ای با شخصیت ها و فضاهایی میسازند که در طول داستان دست خوش تغییرات بسیاری میشوند. این قطعی نبودن ها، سکانسهایی دلهره آور و گاها ترسناک می سازند که بر هرچه جذابتر شدن داستان می افزایند. داستانی که در آن گم خواهی شد، خواهی ترسید و برای یافت ده ها پرسشی که با آنها روبرو هستی، از مطالعه آن دست نخواهی کشید!
.
من تمام کتاب را روی مبل خانه بی وقفه و یک نفس خواندم.
از تک خانه ی مرموز روستایی دور افتاده در زمستان تا اتاق جوانی خانه پدری در شهر را با تمام اتفاقات و خاطراتش، در رفت و آمدهای مکانی و زمانی سرگیجه آور با شخصیت راوی گشتم، دیوانه شدم، لذت بردم و در فصل آخر بهت زده داستان را به اتمام رساندم.
.
به نزدیکترین کتابفروشی بروید، یک رمان فارسی معاصر انتخاب کنید و شگفت زده شوید.
.
پ.ن: نمیدانم دلیلش سلیقه من بود یا پختگی فوق العاده ای که درون مایه این اثر داشت، نزدیکی حال من به حال کتاب و شخصیتهای خیالی آن بود یا ترسی که نمیگذاشت کتاب زمین گذاشته شود... هرچه بود باعث شد زین پس به کتابها فارغ از نویسنده شان فرصت خوانده شدن بدهم. چرا که کتاب "ما اینجا داریم میمیریم" از همین نویسنده را دوست نداشتم، عاشق این کتاب شدم اما!
        

2

          "جای خالی سلوچ" داستان فقدان حضور پدر خانواده ایست در میان جامعه مردسالار ایرانی و حال چالشهایی که تک تک باقی مانده های این خانه در برخورد با خود، دیگری و جامعه با آن مواجه هستند
.
باید بگم تا به امروز بهترین رمان فارسی بود که مطالعه کردم و واقعا این اثر تنها در لایه اول خودش یک "داستان" است و در پس خود یک عمر تاریخ مردم ایران را یدک میکشد، یک‌ نقد جدی و قابل تامل است بر طرز فکر فردی و اجتماعی ایرانیان، بر رفتار و کنش ما در خلوت و اجتماعمان، بر روابط احساسی و کاری که با یکدیگر برقرار میکنیم و البته نگاه ما بر "زن" و جایگاهش
.
در عین اینکه داستان در یک روستای حاشیه کویری می گذرد که در تلاش برای پیوستن به جنبش صنعتی شدن دیرهنگام کشور است، به نظرم میتوان محتوا را به صدها سال و جغرافیا را به کل فلات ایران تعمیم داد
.
همین، جای خالی سلوچ را باید خودت در خلوت خودت بخوانی، یک فصل تاثیر گذار و چند پاراگراف قابل علامت زدن برای بازگو کردن ندارد... تمام کتاب باید خوانده و بازخوانده شود
.
بخوانیدش، از کتابهایی که باید خواند.
        

2