یادداشت
دیروز
"بهار برایم کاموا بیاور" داستان نامعلوم همسر نویسنده ایست که در چهاردیواری ذهن مجنونش گیر افتاده و در تنهایی خویش به ادبیات پناه آورده. خاطرات و افکار پریشان و پراکنده ی او، هر فصل را در قالب نامه ای با شخصیت ها و فضاهایی میسازند که در طول داستان دست خوش تغییرات بسیاری میشوند. این قطعی نبودن ها، سکانسهایی دلهره آور و گاها ترسناک می سازند که بر هرچه جذابتر شدن داستان می افزایند. داستانی که در آن گم خواهی شد، خواهی ترسید و برای یافت ده ها پرسشی که با آنها روبرو هستی، از مطالعه آن دست نخواهی کشید! . من تمام کتاب را روی مبل خانه بی وقفه و یک نفس خواندم. از تک خانه ی مرموز روستایی دور افتاده در زمستان تا اتاق جوانی خانه پدری در شهر را با تمام اتفاقات و خاطراتش، در رفت و آمدهای مکانی و زمانی سرگیجه آور با شخصیت راوی گشتم، دیوانه شدم، لذت بردم و در فصل آخر بهت زده داستان را به اتمام رساندم. . به نزدیکترین کتابفروشی بروید، یک رمان فارسی معاصر انتخاب کنید و شگفت زده شوید. . پ.ن: نمیدانم دلیلش سلیقه من بود یا پختگی فوق العاده ای که درون مایه این اثر داشت، نزدیکی حال من به حال کتاب و شخصیتهای خیالی آن بود یا ترسی که نمیگذاشت کتاب زمین گذاشته شود... هرچه بود باعث شد زین پس به کتابها فارغ از نویسنده شان فرصت خوانده شدن بدهم. چرا که کتاب "ما اینجا داریم میمیریم" از همین نویسنده را دوست نداشتم، عاشق این کتاب شدم اما!
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.