یادداشت‌های ـبِلَکَتْـ<: ْْ۪۪۪̽♡ (58)

        داستان رو شیطانی روایت میکنه که از روی تفریح و سرگرمی به زمین میاد تا در کنار انسان‌ها زندگی کنه.در طول ماجرا اون با نگاهی تحقیر آمیز و از روی ترحم و انزجار به انسانها نگاه میکنه.اما در پایان کتاب از همین انسان ها فریب خورده و موجب حیرت اون میشه.
خیلی حیف شد که نویسنده در حین نوشتن این کتاب میمیره و کتاب ناتموم و با پایانی باز میمونه🫠

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

        در طول خوندن کتاب، الریک رو خیلی میفهمیدمش،غمش خیلی قابل لمس بود؛اون بد نبود فقط ضربه خورده بود(:
دلم برای انسل و بانبا میسوخت...اونا حقشون این نبود!
آخر کتاب هم یاد سریال شهرزاد افتادم.همونجور که شهرزاد آخرش نه به فرهاد رسید نه به قباد،رن هم نه به تور رسید نه الریک.(:

از خوندنش لذت بردم و بی‌صبرانه منتظر جلد بعدی ام...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        این کتاب رو سه سال پیش خریده بودم و بعد از خوندن چند صفحه ولش کردم.تا اینکه بلاخره چند روز پیش خودم رو مجبور به خوندنش کردم.
فضای داستان بسیار خفه، تلخ و تاریک بود و با اینکه گناهکار ماجرا فردریک بود و میراندا یه قربانی بیچاره بود اما هرگز نتونستم از میراندا خوشم بیاد.اما گاهی دلم براش می‌سوخت.دلم برای هر دوشون می‌سوخت،برای اسارت میراندا و برای تنهایی فردریک که دنبال آدمی بود که پناهگاهش بشود و بتواند به او تکیه کند غافل از اینکه میراندا هم نیاز به پناهگاه داشت. دو آدمی که به دنبال کسی می‌گردند که به اون تکیه کنند هیچگاه نمی‌توانستند تکیه‌گاه یکدیگر بشوند!گاهی حق رو به فردریک می‌دادم و گاهی به میراندا.شاید هر دوی آنها حق داشتند.
و در آخر داستان جوری به پایان رسید که اصلاً انتظارش را نداشتم؛ تلخ و غم انگیز.(:
(این حق میراندا نبود....)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        داستان چندان هیجان انگیزی نبود و باید گفت که نویسنده در افشا کردن حقایق عجله‌ای نداشته و روند آرومی داشت.اما در کل ارزش خوندن رو داشت و میشه گفت از خوندنش لذت بردم<:
اما حق سیمون و مایکلینا و موریس و مادرشون این نبود(:همه حقِ داشتن یه زندگی و خانواده سالم و دوست‌داشتنی رو دارن.«همه»!!!که این شامل حال اوا لیند ‌و برادر و مادرش هم میشد...(:
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        فقط میتونم بگم این کتاب انقد غمم رو گین کرده که حالا حالا رو دلم سنگینی می‌کنه.حس می‌کنم دیگه اون آدم سابق نمیشم!
سرنوشت هیچ کدومشون حقشون نبود.اونا لایق بهترین زندگی بودن.
کاش نئو و کور کتابشون رو تموم میکردن،کاش سونی بود و داستانشون رو برای بچه هاش تعریف می کرد،کاش سم و هیکاری تا آخر عمرشون با هم بودن.
کاش داستان بر اساس واقعیت نبود(((:
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0