یادداشت‌های megan/ دیگه حوصله نداره هر کتابی میخونه بیاد اینجا👍🏻 (69)

دیزی دارکر
          این کتاب، جزو معدود کتاب های مشهوری بود که خوندم و ارزش ترند شدن رو داشته..
اصلااا این کتاب رو با خدمتکار مقایسه نکنین؛ چون جذابیت این کتاب واقعا قابل مقایسه نیست^^
برای کسایی که کتاب رو نخوندن،بقیه یادداشت، احتمال اسپویل داره:
وقتی که راوی یه کتاب جنایی_معمایی مثل این کتاب، شخصیت اصلی باشه، هی وسوسه ت می کنه که به خوندن کتاب ادامه بدی و با دلایل مختلف، قاتل رو حدس بزنی و برای خودت توجیه ش کنی.خلاصه که خیلی جذاب‌ترش می کنه.
اوایل کتاب، خیلی معمولی شروع شد.بنظر میومد یه دختر، تو یه کتاب رئال، می خواد از بدبختی هاش و زندگی ش بگه اما اینطور نبود.
تو روزی که کتاب رو  شروع کردم، اصلا زمین نذاشتمش و تو حدودا ۳ ساعت تمومش کردم.
موقع خوندن، مغزم درگیر این بود که:" کی مادربزرگ رو کشته؟"
اوایل به کانر و نانسی مشکوک بودم.هردوتاشون جزو اون افرادی بودن که پتانسیل قاتل بودن رو دارن و همچنین دلایل محکمی برای این کار داشتن( نانسی) و یا زیادی راجب همه چی نظر می دادن( کانر)
اما بعدتر به قاتل قشنگمون، تریکسی هم مشکوک شدم.بچه ها می تونن بیشتر از بزرگترا آب زیرکاه باشن.
کم کم،با خوندن بیشتر، شکاکیتم نسبت به نانسی کم شد.بئاتریس و نانسی، بیشتر از اینکه عروس و مادرشوهر باشن، دوست بودن.
و اگه منطقی فکر کنیم، یه بچه واقعا نمیتونه چندین نفر رو تنهایی بکشه.
پس روی کانر تمرکز کردم؛ اما بعدش گیج شدم.تنها راه ممکن اینکه کانر قاتل باشه، این بود که با مادربزرگ هماهنگ کرده باشن و مادربزرگ، خودش نمرده باشه..
بعد مرگ کانر، گزینه م موند همون خود مادربزرگT^T
اما شرط می بندم هیچکدوممون فکر نمی کردیم تریکسی و بئاتریس اینقدررر باهم صمیمی باشن و دست به قتل بزنن.
آخرش خیلی غیرمنتظره بود( هم فهمیدن اینکه قاتل کی بوده و هم اینکه دیزی واقعا زنده نیست) ولی بازم یه چیزی رو نمی تونم درک کنم.
حتی اگه بقیه هم یه کار اشتباهی رو کرده باشن و دیزی رو کشته باشن، بازم کشتن اونا کار درستی نبود و دیزی رو برنگردوند، درسته؟ یه انتقام بی نتیجه.
اما نانسی و شوهر سابق بدبختش چرا کشته شدن؟
یعنی بئاتریس واقعا اونقدر کینه داشت که بچه خودشو بکشه؟
اینجاهاش یکم گنگ بود و بنظر میومد آخرای کتاب نویسنده کم آورده و همه مکالمه ها رو خیلی سریع پیش می برد.
این نیم ستاره برای این دلیل بود.
        

29

دختری که در اعماق دریا افتاد
          هر طور شده، این کتاب باید خونده بشه
فرقی نمیکنه موضوع و نوع کتاب موردعلاقتون باشه یا ازش متنفر باشین؛ و حتی اهل کتاب باشین یا خیر، این کتاب قطعا نظرتونو راجب "کتاب خوندن" عوض میکنه.
اگه تخیلتون قوی باشه،خط به خط کتاب میاد جلوی چشماتون، مثل فیلم می بینینش و احساسات کاراکترا رو با با تمام وجود حس میکنین؛ انگار که خودتون دقیقا وایستادین اونجا و دارین همه ماجرا رو تجربه می کنین:>
من تمام طول کتاب همراه مینا بودم. وقتی خودشو داخل دریا پرتاب کرد،‌ به داخل اعماق دریا فرو رفتم.وقتی عاشق شین شد، منم عاشقش شدم. 
با اینکه بعضی وقتاخودشو فدای خیلی چیزا برای مردمش یا بقیه می کرد و من نمی تونستم درکش کنم، همچنان عاشق اون و شین بودم:))
"خیلی از کسایی که این کتاب رو خونده بودن، اون رو بی منطق و دارای تخیل زیاد، توصیف می کردن؛ اما برای من کاملا قابل باور بود که خدا یا الهه ای وجود داشته باشه که کل دنیا رو کنترل کنه! کسی چه میدونه؟ هر چیزی توی این دنیا ممکنه. ریسمان سرنوشت واقعیه و دقیقا مثل چیزی که مینا گفت، با اینکه قابل رویت نیست اما وجود داره و بعضی وقتا دو نفر هر سر ریسمان جدا میفتن و آسیب پذیر میشن..."
-من به گرایش کسی کاری ندارم ولی از نظر خودم مفهوم این کتاب، عشق خالص بود. اینکه عشق واقعی، هرچقدر هم دور و دست نیافتنی باشه، بازم نمیشه عوضش کرد یا از بین بردش.چون عشق، چیزیه که داخل قلبته و دیده نمیشه اما تا ابد وجود داره •~•

        

13