یادداشت‌های الهام مطیعیان (77)

          داستان پسربچه‌ی معصومی که در نتیجه‌ی آشنایی با پسری مرموز و بزرگ‌تر خودش، پا به دنیای حقیقی و پرگناه میذاره.
ریتم در سرتاسر کتاب تقریبا ثابته. با این‌حال اول کتاب قلاب خوبی انداخته و کاری میکنه که تا پایان باهاش همراه بشیم و دنبال سرنوشت نقش اول بریم. پایان کتاب برام عجیب بود و در نهایتِ معما و پیچیدگی رهام کرد. پس رفتم و تحلیل های کتاب رو خوندم. فهمیدم نویسنده شدیدا تحت تاثیر نیچه و یونگ قرار داشته. ( اطلاعاتی در این زمینه ندارم.)
تحلیلی که سایت‌ها ارائه داده بودن اینه که نویسنده خواسته تا قواعد و باورهایی که از بدو تولد و زندگی در خانواده باهاش به دنیا میایم رو بشکنه و مستقیما اشاره میکنه : « تغییر فقط درون ماست و ما باید اونو پیدا کنیم. »
اما به نظر من نقش‌اول داستان ( اِمیل) فقط تحت تاثیر یک آدم جدید ( مکس دِمیان) قرار گرفت و لایف‌استایلش تغییر کرد. فقط شاید به این خاطر که دمیان در بحبوحه‌ی بحران ، نجاتش داده بود و از اون در ذهنش یه نیمه‌خدا ساخت. 
        

3