یادداشتهای motahare ghaderi (167) motahare ghaderi 1403/5/10 - 10:22 هیولاشناس؛ هیولاشناس ریچارد ینسی 4.5 3 من آدمی هستم که همین الانشم یه روانکاو بره عمق وجودم رو بکاوه احتمالا از این حقیقت پرده برداری میکنه که این بشر(یعنی من) به وجود هیولاها اعتقاد داره!!! فلذا خوندن کتاب یه هیجان باحالی داشت. به خصوص این جماعت انتروپافجای که حس میکنم قبلا هم راجع بهشون خوندم. تو کتاب بائودولینوی اومبرتو اکو هم فک کنم این موجودات یا چیزایی شبیه به اینا حضور داشتن که سر نداشتن و دهنشون روی شکمشون بود. . چقد نثر توپی داشت. قشنگ مناسب زمان کتاب، نوع روایتش و موضع تاریک تاریخی گونه و مرموزش. یه ذره با شخصیت پردازیاش مشکل داشتم. یه طور اغراق شده ای بود. که دکتر وارثروپ چه اون کرنز مرموز چه پسر کشیش که اسمش و یادم نمیاد. یه جورایی به طرز اغراق شده ای توصیف شده بودن و دیالوگ هاشون هم خیلی باهاشون هماهنگ نبود. به نظر من یه طوری واکنش نشون دادنای این شخصیتا اغراق شده بود که منو یاد انیمه های ژاپن می انداخت که کم تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. یکی دو جا هم نویسنده حس تعلیق رو پروند و با سرنخ دادن راجع به ادامه ی داستان ضدحال زد. ولی جذاب بود. هم حس ترسش هم خشونتش هم داستانش هم عمقش هم نثرش و ... عالی عالی دوستش داشتم و مشتاق خوندن بقیه ش 0 5 motahare ghaderi 1401/11/1 - 14:46 کابوک جاش ملرمن 4.0 25 راجع این کتاب باید بگم که سوژهی خیلی خوبی داشت. وحشتو خیلی خوب پرورونده بود. لامصب خیلی قبول اینکه دیگه نمیتونی به دنیای اون بیرون نگاه کنی چون دیوونه میشی و به طرز وحشتناکی خودکشی میکنی سخته(اسپویل نکردم. اینو همون اول داستان میگه!) من خیلی جاها با داستان ترسیدم ولی خیلی جاها هم به نظرم نچسب یا خام بود. مثلا شخصیت پردازیا! به جز شخصیت گری که برای من کاامل قابل تصور و تجسم و درک بود و تا حدودی شخصیت مالوری، بقیه آدما خیلی عجولانه توصیف شدن. از شانن بگیر تا شریل و فیلیکس و دان! جولز شاید کمی به واسطه ی سگش ویکتور در اومده باشه نقشش ولی باقی خیلی سطحی ان و این اصلاً خوب نیست. اونم به عنوان هم خونه های مالوری که مدت زیادی با هم زندگی میکنن. مثلاً دان اونجوری در نیومده بود که بعداً رفتارش در قبال گری رو بشه چندان درک کرد. فصلهایی که به سفر روی دریاچهی مالوری و بچه ها می چرداختن گاهاً خوب بودن مثل اونجایی که مرد روی قایق بهشون نزدیک شد یه اونجایی که پر از پرنده بود ولی خیلی جاها هم بیخودی طولانی و اضافه بود. زیادی از حد به افکار مالوری و گفتگوی های درونیش می پرداخت که به نظرم رنگ و بوی خامی داشت. پایانش چندان تمیز و ریزبینانه طرح نشده بود. خیلی سرسری... ریک و کنستانس و ... همه کم عمق. البته احتمالاً در جلد دوم این برطرف شده دیگه! پ.ن 1: لامصب یه جاهایی حس واکینگ دد طور داشت. پ.ن 2: ذهننم رو اونقد درگیر کرده که چند بار خوابشو دیدم. توی خواب جدیدمم مالوری بود البته با داستان کاملاً متفاوت که مالوری تنها آدم زنده ی روی زمین بود. 1 15 motahare ghaderi 1401/10/27 - 13:27 جزیره غزاله علیزاده 3.4 3 بی خبر از نیمه ی اول این داستان، خوندمش و کمی عجیب به نظر میرسید اما قلم نویسنده ، خیلی ظریف و زیبا بود. کاملا مشخص بود برای هر جمله نویسنده از روحش و احساسش مایه گذاشته و همین دوست داشتنیش می کرد. شاعری لا به لای سطرها پنهان بود 0 11 motahare ghaderi 1401/10/19 - 15:21 استخوان قاپ شارلوت سالتر 3.8 2 چیز چندان چشمگیری نبود. یه جوری توقعم رفته بود از کتابه بالا که با مخ خوردم زمین. چیزی که این وسط خوشم اومد ازش وارد کردن دریا تو ماجرا بود.کمتر دیده بودم دریا محل بحث باشه تو داستان ها. که البته اون هم با پایان کشکی داستان ابهت خودش رو از دست داد. چه پایانی بود؟اصلا این چه لوس بازیه تو داستانای این ژانر جدیدا راه افتاده که بلا استثنا تو همشون کنار ماجراجویی ها وحادثه ها باید یه عشق لوس بچگانه هم باشه.چرا همیشه ما به ازای دختر(پسر)قهرمان داستان یه پسر(دختر)همراه ملیح دوست داشتنی هم باید وجود داشته باشه از قضا اینام همینجور یلخی وسط ماجرا یا تهش عاشق هم میشن و هپیلی اور افتر زندگی میکنن.یه جوری شده.اصلا کی گفته باید این مقوله ی دوست داشتن مایل به عشق رو همه جا وارد کرد و لوثش کرد؟(فیلینگ خشمگین) حالا جدا از این قضیه بماند که چقدر تهش همه مشکلات ساده و بدون هیچ جذابیتی حل شدن و هیچ منطق خفن و چشمگیر و مو بر تن سیخ کنِ تن به لرزه در آوری هم پشت راه حل ارائه شده نبود.این سوفی هم که همینجور یوهویی دقیقا سر تمام بزنگاه ها جواب همه ی سوال ها رو پیدا می کرد بدون اینکه الگوریتم چندان منطقی برای رسیدن به اون جواب در اون لحظه ی یه خصوصِ مرزی وجود داشته باشه از خوبی های داستانم یکی همون حضور دریا بود و غار و سرداب و این چیزا(سلیقه ی شخصی) . شروع داستان هم خیلی خوشایند بود و همینطور اواسط داستان ریتم خوب و پر کششی داشت. شخصیت دوقلو ها و علیاحضرت ناو هم جذابیت خاص خودشون رو داشتن 0 14 motahare ghaderi 1401/10/19 - 15:17 هیولاشناس : نفرین وندیگو جلد 2 ریچارد بنسی 4.6 7 خوب بود. شاید یه کوچولو جذابیتش از جلد قبلی کمتر بود. شایدم بیشتر. چون بین خوندنشون فاصله افتاده نمی تونم نظر دقیق بدم ولی عجب فضای وحشتی ایجاد میکنه این نویسنده... اصلا همه ی المان ها رعب آوره... اون جنگل لامصب درختا، نحوه ی مرگ لاروز و بقیه... حتی فضای نیویورک، از اواسط به بعد ماجرا به شدت جذاب شده بود طوری که دلم نمی اومد ریتم خوندنم رو تندتر نکنم...اونقد درگیرش شدم که با وجود مشغله ها یه نصف روز بی خیال فرم عادی زندگی شدم و تمومش کردم قلمش خوبه، تعلیقش، کنجکاویش، مخلوط کردن داستان با حقایق تاریخی، شخصیت پردازی ها گاهی باورپذیر نیستن ولی درکل خوبه... و من هی دوست دارم بفهمم آیا رمز و راز زندگی ویل هنری کشف میشه یا نع!!! پ.ن 1: من عاشق این ژانرم پ.ن 2: دلم برای اینجا تنگ شده بود... برای کتاب خواندن! حیف که زمان بیشتر از این امان نمیدهد 0 1 motahare ghaderi 1401/10/19 - 15:04 وصیت و صبحانه حسین صفا 3.9 4 چقده خوب بود. اصن نمی تونم از فکرش بیام بیرون.تو کمتر از یه ساعت کلشو خوندم بعد که تموم شد ،رفتم از اول شروعش کردم... "سر به زیر نیاز مندی ها مثلاً روزنامه می خواندی خوانده بودند جمله ی کلمات سطرهای نیازمندت را روز و شب در پی تو می گشتند همه سلول های غمگینم تا نشان از تو یافتم، دیدم که عوض کرده اند بندت را طعنه های تو زخم زالوها نیش زنبورهای کندوها منِ بدبخت،مثل هالوها نوش جان می کنم گزندت را چه هوس ها که می زند به سرت از دغل دوستان دور و برت من به تلخی نگاه می کنم و مگسان می خورند قندت را و به تحقیق می توان فهمید هیچ کس جز تو دلپسندت نیست از محالات ممکن است اینکه بپسندت کسی پسندت را می برندم به خوابِ دیدن تو می برندم به خاک ریختنت روی گوری که سرنوشت من است دوزخا!گور من بهشت من است" 0 6 motahare ghaderi 1401/10/18 - 12:41 سرفه های گرامافون محمدرضا طاهری 3.3 1 شعر میخونم اما شعر شناس نیستم که بخوام بحث تکنیکی بکنم راجع به این کتاب.اما اگه بخوام راجع به حالش بگم.اولین چیزی که بعد خوندن به ذهنم رسید این بود که چرا تا الان نخونده بودمش.شعرهای این کتاب یه حال خوبی دارن.یه حال تلخ غمزده ای!یه شکایت های از دل بر آمده ای.. که بدجور حرف دلت میشن. 0 16 motahare ghaderi 1401/10/18 - 12:39 انگشت جادویی رولد دال 4.0 21 عزیزِ عزیزِ عزیز همه ی دنیا باید این شکلی باشه. 0 1 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی 3.1 49 اونقدری که راجع بهش بد شنیده بودم،بد نبود،سبکشو دوست داشتم.ساده روایت کردنشو،حرفاشو، اون جادوی جاری توی قصه هاشو،یه حس آشنایی قدیمی داشتم باهاش. داستان های اسپاگتی و مرد یخی ش صاف رفت تو دلم نشست،همینطور اسفرود بی دم 1 15 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 خانه هزارتو دایانا وین جونز 3.2 6 این کتاب جلد سوم مجموعه ی قلعه ی متحرک هاوله واصلا به پای جلد اولش نمی رسه.جلد دوم این مجموعه "castle in the sky" هستش که ترجمه نشده و اونجور که من از کتابسرای تندیس پرسیدم ترجمه هم نخواهد شد.قهرمان و نقش اول این مجموعه دیگه هاول و سوفی نیستن بلکه یه دختر نوجوان به اسم شارمین بیکره که ماجراجویی های داستان رو به عهده میگیره.هرچند هاول و سوفی از یه جایی به بعد وارد داستان میشن ولی حضورشون دیگه اون حضور جذاب و پرکشش نیست.درسته داستانش به قشنگی داستان قلعه متجرک نمیشه اما بازم یه ویژگی داره که آدمو جذب خودش میکنه و اونم نوع و جنس دنیای تخیلاتی خانوم جونزه.یه دنیا پر ازموجودات و اتفاقات افسانه ای لذت بخش .از اون مدل افسانه هایی که آدم یه آن حس کیگنه خودش وارد قصه شده یه بچه ست یا یه نوجون که تمام دغدغه فکرش اینه که چطور از پس این قصه اتفاقاش بر بیاد.از اون مدل قصه ها که توش همه چی دنیای واقعی رو میشه واسه چند ساعت فراموش کرد و وارد سرزمین رویاها شد. 1 10 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 59 سراسر کتاب غبطه خوردم. و جای حبیب تک تک اون لحظه های محبت امام حسین، نگاهش حرفاش رو تصور میکردم. مگه میشه غبطه نخورد؟ 0 3 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 شنل پاره نینا بربروا 2.9 13 این یک کتاب فوق العاده بود. با یه نثر دلنشین،فضاسازی خوب،موضوع خوب،شروع دوست داشتنی و پایان دوست داشتنی تر عینهو یه شعر...یه شعر قشنگ،موزون و تلخ... ------------ "شب داغ،بی نفس،روی شهر متوقف شده بود.در غروب رخوتناک کوچه مان کسی زیر سردر ساختمانی بلندو خاکستری هق هق می کرد" 0 2 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود دونا گفارت 4.0 5 موقعی که خریدمش دوست داشتم عالی باشه ولی نبود.یک خوب معمولی بود.و بشتر بهش یه عددی بین 3.5 تا 4 میدم.بالغ بر 50 درصد مواقعی هم که نویسنده نمک می پروند آدم پوکر فیس میشد. ولی یه چیزای خوبی هم داشت به عنوان یه کتاب نو جوون. و توی این شرایط دشوار درسی و زندگی خوندن یه کتاب مثل این شبیه استراحتیه که بعد از یه کار سخت به خودت میدی. و نگاه نویسنده به یه سری مسائل هم خوب بود.و زبون رک و صریح و بی پرده ش به دل من نشست. و یه چند جاییش هم واقعا خندیدم. خلاصه که بدک نبود 0 1 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم دیوید سداریس 3.4 35 داستان زندگی خود نویسنده!البته نه یه زندگی نامه ی از آغاز تا پایان طور! بلکه نویسنده بیشتر برای بیان دیدگاه هاش راجع به چیزی و یا نقد یه تفکر حاکم توی شهر خودش یا مثلا توی خانوادش و ...از بازگو کردن تجربیاتش از کودکی تا بزرگ شدن و شکست های شغلی و عقیده ایش و زندگیش در پاریس استفاده کرده.من اولین کتابی بوده که از سداریس میخوندم اما نثرشو دوست داشتم نثر انتقادی آمیخته به طنزی که آدم رو به خندیدن و قهقهه وا نمیداره!بعضا حتی یه لبخند خشک و خالی هم به زور روی لب آدم می نشونه ولی طنزش توی تک تک جملاتش تنیده شده .نوع ساختار جملات و استفاده از ترکیباتش به نظرم خیلی خوب بودن وخیلی خوب و استوار کار انتقادیشو پیش برده .کلا کتاب شبیه یه پوزخند میمونه . و آدم رو با سوال مواجه میکنه و همین طور به فکر کردن هم گاها وادارش میکنه.ترجمه ی آقای خاکسار هم ترجمه ی خوبی از این کتاب هست 0 2 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 قیام سرخ: کتاب اول جلد 1 پیرس براون 4.2 9 عرضم به حضورتون که داستان هیجان لازم رو داشت علی رغم نقاط ضعفش. برا همین وقتایی که فرصتشو داشتم یه کله میخوندمش و الان هم ته دلم یه چیزی میگه پاشو برو جلد بعدیشو بخر! و موضوعی که تم اصلی داستان بود هم به شدت خوب بود یعنی قیام ضعیفان در برابر قدرتمندان زورگوی بی عدالت. از اونجایی که ته دلِ هیچ کسی هیچ علاقه ای به حرف زور شنیدن نیست از همون اول کتاب میتونه با دارو و هم نوعانش همزاد پنداری کنه و اگه از اونایی باشه که احساساتش زود برانگیخته میشه، حتی وجودش پرِ خشم شه ولی از یه جایی به بعد که روند داستان عوض میشه ، اونجاس که آدم می تونه بفهمه فقط از زور شنیدن بیزاره یا آیا از زورگفتن هم بیزاره؟ این نکته کلیدی داستان بود به نظرم. و جذابیت داستان برام، همون تمِ انقلابی گری و مبارزه تا آزادی ش بوده. ولی یه سری چیزاش هم بود که من دوست نداشتم: با توصیفات مکانی و صحنه پردازی هاش راحت نبودم. نمی تونستم تصویر واضحی داشته باشم از خیلی مکان ها. بیشتر توی مه بودم . و یه جاهایی این توصیفات به قدری زیاد می شد که حوصله ت سر می رفت . بیان و نثرش رو هم دوست نداشتم. زمان انتخابی برای روایتش رو. با این که آدم عادت می کنه به مرور توی نوشته به بیان ولی خب یه وقتایی هم تو ذوق می زد. خیلی هم بی ادب بود :دی . حالا درسته که خوی حیوانی گری آدم وقتی توی یه موقعیت ها قرار می گیره خیلی بروز پیدا می کنه اما حداقل میشه از راه به راه حرف رکیک زدن اجتناب کرد :دی البته این بیشتر میشه سلیقه ی شخصی ولی من دوست ندارم این سبک داستان که مورد علاقمه مثل سبک داستانای دیگه که پر از گند و کثافت و بی ادبیه، آلوده باشه :دی یه جاهاییشم زیادی احساساتی و شعاری میشد. یعنی دارو هرجا میخواست یه تصمیم گیری ذهنی انجام بده و خوب و بد رو انتخاب کنه زیاده روی میکرد و حرف مفت میزد نکته ی دیگه ای که به ذهنم می رسه ترجمه ست که بعضاً یه جاهایی خیلی مفهوم نبود. من شده یه جاهایی یه پاراگراف رو سه، چهار بار میخوندم تا دستم بیاد چی شد یا اصن کی بود اینو گفت!!! و چیزی که اذیتم کرد ترجمه ی نام ها بود. هم نام ابزار ها که خوب بود ترجمه شده بودن اما شاید ترجمه ی خوبی نشده بودن! یا مثلا نام هایی مثل لمبدا که حرف یونانی انتخاب شده برای یه گروه از مردم سرخ بود از اونجایی که ما تو فارسی و توی ریاضی (: دی) به این بنده خدا میگیم : لاندا به نظرم جالب تر بود لاندا ترجمه می شد. یا مثلا : Osgiliath که یه جا یه اشاره بهش میشه و بعید میدونم کسی یادِ ازگیلیاث در سرزمین میانه و از استحکامات گاندور نیفته و ضدِ حاله وقتی می بینی در ترجمه "اوجیلیا" ترجمه شده کیفیت چاپ و کاغذ خیلی دوست داشتنی بود. نمره ی نهایی: 3/5 0 2 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 ساحره ی سرگردان ری بردبری 3.6 7 یکی از کتابای قطع جیبی و آشنای نشر ماهی که مجموعه 10 تا داستان کوتاه از بردبریه که آمیزه ای از واقعیت و تخیله.بعضی داستانا که بیشتر برای بیان یه فکر یه نطر یه حال و یه توصیفن.یعنی سیر قصه وار با یه آغاز و انجام مشخص ندارن اکثرشونم دقیقا همونجایی تموم میشن که نباید تموم شن.یعنی بعد شما میتونید با خیال راحت باقیشو برای خودتون تخیل کنید و با زندگی خودتون بسازیدشو هرجور میخواید راجع بهش تصمیم بگیرید.من دوستش داشتم. بعد یه حس خوب دیگه ای که داشتن بعضی داستانا این بود که چیزایی رو میگفتن که تو بهشون فک کرده بودی قبلا ولی هیچ وقت نمی دونستی چه جور با یه قصه بیانش کنی یا با کلمه حسشو در بیاری. اینکه بیشتر داستانا یه رگه هایی از عشق دارن تو خودشون.و نهایتا این که یه نبوغ خاصی داره بردبری به نظرم و من دوسش دارم. آها و یه چیزی رفته رفته داستانا جالب تر میشن تا میرسن به ته کتاب و داستان سیب طلایی خورشید که راجع به یه سفینه ست که میخواد برسه به خورشید.خیلی خوبه و همین طور داستان ساحره ی سرگردان و مرگ و دوشیزه و ...کلا دوسش دارم . توصیه میشود 0 0 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 آن بیست و سه نفر احمد یوسف زاده 4.3 57 هشت سال و سه ماه و هفده روز! فک کردن بهش ،به تک تک روزهاش،به میزان طولانی بودنش توی دل آدمو خالی می کنه. هشت سال و سه ماه و هیفده روز اسارت! چهل روز حموم نرفتن!شپش!اعتصاب غذا!خوردن گوشتی که تاریخش گذشته و مزه ی بدی میده(اگه برام یه همچین اتفاقی توی زندگی عادی بیفته مطمئنم تا عمر دارم لب به گوشت نمی زنم)!فرود بی امان کابل روی تن بچه های شونزده هیفده ساله! هر کدوم از اینا،حتی یکی شون؛ساده ترینشون؛ برای من اتفاق بیفته ها تا یه مدت شایدم تا آخر عمرم کابوس ببینم!خدا وکیلی! کتاب صادقی بود.و چقد قابل درک و تصور.چقدر قابل فهم بود ترس نوجوونی از این که مبادا از دوستش جداش کنن و اون ماجراهای هولناک رو تنهایی باهاشون مواجه شه.مبادا از آدم بزرگی که بهش تکیه کرده بود دور بیفته،انگار نه انگار ترس های دیگه ای هست تا وقتی رفیق کنارته یه جوری میتونی جمعش کنی.دقیقا حال و هوای همین سن وسالاس.از اون وارستگی توی زندگی آدم بزرگای توی جنگ خبری نیست ؛اون معرفت و آرامشی که توی باقی کتاب های خاطرات جنگ پیداشون می کنی. اما از یه صعود دل نشین به میانه های این وارستگی خبرایی هست، همراهی کردن با این نوجوون ها و رسیدن به یه همچین حس خوش واقعا دل نشین بود دمشون گرم.دم همشون گرم.خیلی مردن.خیلی قهرمانن. خیلی به شجاعتشون و پایمردیشون غبطه می خورم. تموم حسرتی که تو مواجهه با داستانایی که پر از اسطوره ان میان سراغت و دلت میخواد خودت یک تنه تجربه شون کنی و توی دنیای دور برت ببینی توی این آدما و داستاناشون هست. از وقتی جدی نشستم پاش یه کله خوندمش و هرجای خنده دارش واقعا می خندیدم و هرجای دردناکش ،تموم تنم مور مور می شد "هرچه غیبت منصور طولانی تر می شد اضطراب ما هم بیشتر می شد.چند دقیقه بعد در زندان باز شد و منصور،در حالی که می خندید،آمد داخل. دوره اش کردیم و همه با هم پرسیدیم:« چی شد منصور؟» گفت:«هیچی بابا!یه خانواده ی عراقی رو کمپلت آوردن زندان.پسر بزرگشون ترسیده بود.هی می لرزید و گریه می کرد.سرباز عراقی من رو برد و نشونش داد.یکی زد توی سرش و بهش گفت:گاو گنده! این بچه ی ایرانی دوازده سالشه.نه ماه هم هست که اسیره.همیشه هم داره می خنده.اون وقت تو با این هیکل خجالت نمی کشی؟بدون اینکه کسی کتکت بزنه داری گریه می کنی؟پسره وقتی این رو شنید گریه ش بند اومد!»و"ئ 1 4 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 بیا با جغدها درباره ی دیابت تحقیق کنیم: جستارها و غیره دیوید سداریس 3.4 5 مجموعه ای از بیست و خورده ای مقاله ی طنز انتقادی اجتماعی اخلاقی که به جز دو تاشون باقی همه برش های از زندگی شخصی خود سداریس بودن .در مقایسه با "بالاخره یک روز قشنگ حرف می زنم" بهش سه ستاره دادم. نکته جذاب کتاباش به نظرم رک بودن بیش از اندازه و افاده ای نبودنشه .همین که با طنز جذاب خودش ،خودش و نزدیک ترین آدماشو و یا حتی کشور خودش و .باقی کشورها رو به گند می کشه و با خاک یکسان می کنه.اونم فقط با یک کلمه یا یه جمله ی سه چار کلمه ای تمرکز بیشتر مقالات این کتاب رو سفرهاش و تجاربش از کشورهای دیگه بود تا زندگی خانوادگی. 0 0 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 قطار به موقع رسید هاینریش بل 3.4 4 به عنوان یه کتاب از هاینریش بل،لبریزه از نگاه هاینریش بل گونه!!! همون نگاه لطیف متمایل به پاکی که از جنگ و تمام مصیبتهایی که به دنبال خودش داشته بیزاره،همون نگاهی که توش یه آدم بی گناه قربانی این همه نفرت افسارگسیخته میشه و عشق هایی که به انجام نمی رسن و هرچی که هست لبریز از جنونه ولی خب یه چیزی توی این کتاب بود که باعث میشد آدم جا بخوره،به نسبت باقی نوشته هایی که از این نویسنده ی دوست داشتنی خوندم یه رگه هایی از خامی توش بود!شایدم این برداشت منه.هرچی که هست به همون میزان غنی نیست که بیلیارد در ساعت نه و نیم یا عقاید یک دلقک غنی هستن. ولی لبریزه از احساس لبریزه از هاینریش بلیت!!! 0 0 motahare ghaderi 1401/10/14 - 21:31 ایگرن شجاع کورنلیا فونکه 3.4 2 انتظارم خیلی بزرگانه تر بود انتظارم یه عالمه کشمکش بود.؛یه عالمه گره که وا نمیشن تا جونت بالا بیاد..مشکل پشت مشکل و دردسر پشت دردسر.بدبیاری و آدمای تو زرد و خائن. ولی نبود. به خودم میگفتم یه جا شوالیه غمگین خیانت کنه بره سمت آسموند طمع کار یا مثلا مباشر آسموند یه نیزه ی جادوشده ی دیگه یه جا قایم کرده بوده باشه یا کار خراب شه و پدر و مادر ایگرن دیگه نتونن به حالت الیه شون برگردن اما هیچ کدوم از این اتفاقا یفتاد. آخرش یادم اومد قهرمان این داستان یه دختر بچه ی 12 ساله ست توی یه دنیای جادویی که آدماش یا سفیدن یا سیاه.و آدم سیاهاش کمن و تو خالی نه یه دختر 23ساله توی یه دنیای واقعی با یه عالمه غریبه دورش! 0 5