یادداشت‌های PRS (6)

PRS

PRS

1404/4/14

📖مهم‌ترین
          📖مهم‌ترین نقش در نوشته‌های گوگول به عهده‌ی راوی اون‌هاست. راوی‌ای که دانای کل خطاب می‌شه اما با راوی‌های دانای کل معمولی تفاوت فاحش و قابل‌توجهی داره. گاهی اوقات نقش یک کمدین، یک رفیق، یک عالم، یک قاضی و حتی برخی اوقات راوی‌ای که مخاطب رو دست می‌اندازه و گمراه می‌کنه. از عقاید و قضاوت‌ها و دیدگاه‌هایی که راوی داستان با ما در میون می‌ذاره، می‌شه تا حدودی به پس‌ و پشت ذهن نیکلای گوگول پی برد. 
    •نیکلای گوگول (هوهول) یانوفسکی، مادر به شدت وسواسی و غلط‌اندازی داشت که به گوگول مثل تمام بچه‌های دیگه، یک دین و یک نوع نگاه به مذهب ارائه کرده‌بود و اون چیزی نبود جز: شیطان. شیطانی که در کودکی برای گوگول جای خدا رو گرفته‌بود؛ با بزرگ‌تر شدن گوگول جای خودش رو از دست داد و در داستان‌های گوگول به شکل خاصی جا خوش کرد. شخصیت‌هایی افراطی مثل ایوان ایوانوویچ در همین کتاب که هر عمل و فرد خارج‌از‌عرف رو «دست‌نشانده‌ی شیطان» و «تسخیر شده توسط شیطان» و «شیطان‌صفت» خطاب می‌کردن، و شخصیت‌های دیگه‌ای مثل ایوان نیکیفورویچ که از اون‌ور بوم، شیطانی‌ها و شیطان‌دوست‌های افراطی بودن. 
    •دو ایوان؛ هردو از طرفی به قدری پایبند به اصول اخلاقی مد نظرشون بودن که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد دوستی چندساله و به ظاهر محکم این‌دو، بلاخره روزی به پایان برسه. مسئله‌ و مشکل پیش اومده ساده بود: ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفورویچ که خونه‌هایی در مجاورت هم داشتن و حتی یک‌روز هم بدون هم‌دیگه نمی‌گذروندن، روزی به نزاعی می‌رسن. نزاع این‌طور پیش اومد که ایوانوویچ؛ به «تفنگ» کهنه و آب‌کشیده و استفاده‌نشده‌ی نیکیفورویچ که ظاهرا برای شکار بود علاقه‌ای پیدا کرد. 
    •نیکیفورویچ حاضر نشد که «تفنگ» نه‌چندان نو و تمیز و کارکشته رو با چیزهایی که ایوانوویچ حاضر بود در مقابل تفنگ بهش بده، در اختیار ایوانوویچ  بذاره. یک خوک قهوه‌ای؟ چند کیسه جو؟ هیچ‌چیز. همین شد که نزاعی بین دو ایوان «جدانشدنی» شکل‌ گرفت.
    •اما ایوان سومی هم وجود داشت. ایوان سوم؛ نه قاضی بود و نه عامل قهر و نزاع و نه یکی از طرفین دعوا. ایوان سوم از کسانی بود که داوطلب شد جدایی دو ایوان جدانشدنی رو به اتمام برسونه.
    •نام «ایوان» که گوگول به‌قصد و با هوشمندی تمام در داستان تکرار کرد؛ ایوانی بود که هر یک در هر کسی پیدا می‌شد، ایوانی که امکان داشت جای هر یک از ایوان‌ها باشه و ایوانی که شاید حتی نیاز به جدال با ایوان‌های دیگر نداشت و این جدال‌ها همه زاده‌ی افراطش بود.
    •گوگول؛ مشهور بود به ساده‌نویسی. «ساده، سرراست، اعجاب‌آور». از اون دست داستان‌هایی که تو لحظه‌ی اتمام، ممکنه مخاطب رو ناامید کنه اما بعد از چند لحظه که خواننده ذهنش رو به مرور داستان اختصاص می‌ده، اونجاست که گوهر درونی داستان کشف می‌شه. طنز منحصربفرد و به‌قصد گوگول که تماما به‌جاست؛ داستان‌های واقع‌گرایانه‌ی گوگول رو تبدیل به تجربه‌های چند لحظه‌ای ولی به‌یادموندنی می‌کنن. اونقدر واقع‌گرایانه که شاید اول مسخره به نظر برسن‌؛ ولی به نکاتی توجه می‌کنن که قبلا از چشم آدم‌های عادی دور می‌موند، اما حالا با نگاه گوگول، بیش‌از‌حد بزرگنمایی می‌شن. رکن‌ و پایه‌های ساده و نه‌چندان پیچیده؛ برعکس اکثر شاگردان خود گوگول مثل داستایفسکی که باور داشت «ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده‌ایم».
    ⏳اگر بخوایم این داستان هم به داستان‌های کوتاه دیگه‌ی گوگول مثل «دماغ» و «شنل» که محبوب‌ترین داستان‌های اون هستن ربط بدیم و از نگرش گوگول توی این داستان‌ها کمی استفاده کنیم، می‌شه گفت که با کمی کنکاش در بطن و عمق روایت، این داستان هم می‌تونه درون‌مایه‌ی همیشگی گوگول، یعنی: «نقدی از نظام وقت » رو داشته باشه. روند و روایتی که صلح و نزاع بین کسایی که شاید از هم جدا هم نباشن؛ اما باز هم سر واقعه‌ای ناچیز، با هم به جدال می‌پردازن. نزاعی که در اون هیچ طرفی مقصر نیست و تمام ضرر و زیانی که می‌بینن، از افراط می‌بینن.
‌
     °🎭عکس: مهم‌ترین صحنه‌ی کتاب که توسط سرگی ایوانوویچ نقاشی شده.
        

4

PRS

PRS

1404/4/5

📚. اولین
          📚. اولین خصیصه‌ای که به محض ورود به داستان متوجهش می‌شیم؛ فضاسازی دقیق، توصیف‌های شکسته و «زنانه» و ظریف تک تک احساسات و موقعیت‌هاست. اگر بدون اطلاع از اسم و جنسیت نویسنده این کتاب رو می‌خوندم، باز هم صد درصد تا قبل از اواسط کتاب متوجه می‌شدم که این کتاب رو یک زن با عقاید فمینیستی (و نوآورانه در اون زمان) نوشته.
   - داستان اول از قصد سفر خانواده‌ی رمزی به یک فانوس دریایی در ابتدا مرموز شروع می‌شه. خانم رمزی که به طوری شخصیت اصلی این کتاب محسوب می‌شه، مشغول نگهداری از ۸ بچه‌ست. همسر خانم رمزی: آقای رمزی، یک فیلسوف بازنشسته‌ست که عواطف و احساساتش به هیچ‌وجه با خانم رمزی تشابهی نداره. موقعی که خانم رمزی حتی با کتاب‌خوندن برای پسرش جیمز به شدت احساساتی می‌شه و در سرش فکر نامیرا بودن لحظات خوشش با فرزندهاش می‌گذره؛ آقای رمزی ممکنه که ساعت‌ها حتی نیم‌نگاهی و تک‌جمله‌ای نثار خانم رمزی نکنه و به قول ویرجینیا وولف، قدر زیبایی همیشگی خانم رمزی رو ندونه.
   - به همین دلیل، می‌شه گفت درون‌مایه اصلی این رمان در نقد «زن سنتی زمانه»ی ویرجینیا وولفه. نقد زنی پر از استعداد و مهر و زیبایی که زندگی بدون عواطف رو در کنار همسرش فقط به لطف «سازگاری» تجربه می‌کنه. لیلی بنکس، شخصیت دیگه‌ی این کتاب، دقیقا توصیف و تعریف زنی در تضاد انتخاب‌های خانم رمزی بود. زنی که عواطف و استعداد و احساساتی مشابه خانم رمزی داشت؛ اما انتخاب کرد که دست به بوم نقاشی بزنه و ذهنیتش رو با توجه به جنسیت و مهارت‌های نه چندان خوب نقاشی‌اش، ترسیم کنه.
   - ویرجینیا وولف با الهام نسبی از زندگی خودش، این رمان رو می‌نویسه و نیاز به روایت یک داستان شبیه به داستان پدر مادر خودش رو واجب می‌بینه؛ برای همین این رمانش رو بهترین رمان خودش می‌دونه. 
‌
❗️. نکته‌هایی که ممکنه به‌میل بعضی خواننده‌ها نباشه:..
      •خوندن این کتاب خیلی بیشتر از حد انتظارم طول کشید، البته بعدا فهمیدم که سخت‌خوان ترین اثر ویرجینیا رو انتخاب کردم. خوندن نثر به ظاهر ساده‌اش، به دلیل پیروی ویرجینیا از نوعی از سبک سیال‌ذهن، شکستگی گرامر و کلمات و جمله‌ها و شخصیت‌سازی خاص که متعلق به خودشه؛ ممکنه کمی سخت بشه. زمان در این کتاب، یک واحد ثابت نیست و می‌شه گفت معنایی هم نداره. خیلی جاها مجبور شدم که چند فصل بلند رو برگردم و دوباره از اول بخونم تا متوجه بشم که نویسنده با این توصیف می‌خواد به چه هدفی برسه. 
     •تا اواسط و حتی تا چند فصل آخر کتاب، خوندنش رو با سردرگمی ادامه دادم. مطمئن نبودم که این داستان، می‌خواد به کجا برسه و چطور این‌همه روایت‌های کوچیک و سریع از شخصیت‌ها قراره به پایان‌بندی کتاب کمک بکنه.
     •ویرجینیا بخاطر شکستگی گرامر و جملاتش، ممکنه نثر سختی برای ترجمه داشته باشه. حتی اگر به نثر انگلیسی ویرجینیا نگاهی انداخته باشین، متوجه ترجمه دقیق و محشر آقای حسینی از این کتاب می‌شین. اما با اینکه خیلی خیلی خیلی جای تعجب بود، ویراستاری این کتاب تقریبا نزدیک به افتضاح بود. چند غلط املایی توی کتاب دیده می‌شد، علامت‌های نگارشی به طرز قابل‌توجهی (که در تجربه‌ی خوانش و فهم کتاب تاثیر مستقیم داشت) دارای مشکل بودن. امیدوارم حداقل با چاپ‌های بعدی این مشکل حل بشه، که به شدت به تجربه‌ی خوانش کمک می‌کنه.
     •و در آخر، ممکنه این کتاب برای کسایی که به‌شدت عاشق داستان‌هایی هستن که داخلش اتفاق‌ها و حوادث و غافل‌گیری‌های زیاد اتفاق می‌افته؛ ممکنه انتخاب کمی خسته‌‌کننده‌ای باشه. جز اوایل و اواخر کتاب، حوادث و توییست‌های زیادی وجود نداره و ویرجینیا با روایت‌های کوتاه از تجربه‌های پسین یا پیشین شخصیت‌ها در غیر از زمان واقعی داستان، سعی در شخصیت و فضاسازی داره.

جدا از همه‌ی این‌ها، قلم قشنگ و دلنشین و ظریف ویرجینیا بود که کتاب رو خوندنی و لذت‌بخش می‌کرد..
        

12

PRS

PRS

1404/2/2

              ▪ این یک روایتِ ایرانی، برای دل‌های ایرانیه.
خوندن این کتاب به‌ لطف یکی از معلم های من بود که کتاب رو داد دست ما و گفت بین هر کس که کتاب می‌خونه، دست‌به‌دست کنین و بخونین. مثل مشتری‌ها که اول دید خوشایندی نسبت به موتورهای جمکو نداشتن، منم فکر نمی‌کردم که این کتاب تبدیل بشه به یکی از لذت‌بخش‌ترین تجربه‌های کتابخونی من. کمتر کتابی پیدا می‌شه که یک روایتِ به‌ظاهر خشک و علمی رو تا این حد با کشش و جذابیت همراه کرده باشه و انقدر راحت‌خوان باشه.

    ● رفته‌به‌رفته، روایت صعود جمکو دقیقا اون چیزی بود که باعث شد بفهمم "عِرق به وطن" و "نبوغ" یعنی چی. از خلاقیت و مهارت مهندس رستمی در زنده کردن امید و غیرت کارگران جمکو (که در آچار چهارم، ابروگشاده و آچار پانزدهم، جعبه سیاه که مربوط به خانم حکم آبادی بود به من کاملا اثبات شد) گرفته تا عرق ریختن و زحمات بی‌منتشون.
    ● چیزی که روایت رو برای من جذاب کرد، بازگو کردنش از دیدگاه چند شخصیت مختلف جمکو بود. دقیقا همون چیزی که می‌تونست روایت جمکو رو از یکنواختی در بیاره و تبدیل بکنه به "داستانی" که هر ایرانی باهاش هم‌ذات‌پنداری می‌کنه و قدردان اونه.

امیدوارم که با انتشار همچین کتاب‌هایی، میدون برای دست‌به‌قلم‌ها و زخم‌دیده‌های ایران و شرکت‌های دیگه‌ای مثل جمکو که تعداد کمی هم نیستن، باز بشه. در آخر هم فکر نکنم که دیگه جمکو و همچنین آقای حکم‌ آبادی عزیز نیازی به تشکر بیشتر داشته باشن، چون قطعا یک ایران مدیون اونهاست.
        

22

PRS

PRS

1404/1/24

          ▪ قبل از خوندن این کتاب، برای من ایده‌ی داستان خیلی جذاب و جالب‌تر بود. طنز تلخ و روایت تخیلی ولی نه چندان دور از ذهنی که داشت، از اوایل داستان برای مخاطب مشخص بود و بنظرم ایده‌ای بود که می‌تونست خیلی مفهوم و تحول تو داستان ایجاد کرده باشه. ولی هرچی رفتم جلوتر و هرچی بیشتر خوندمش، خلاف تصوراتم بهم ثابت شد.

        - شخصیت پردازی خیلی خیلی ضعیف داستان اولین چیزی بود که واقعا زد توی ذوقم. معرفی‌های سرسری و یک جمله‌ای (و اکثرا کلیشه‌ای) از شخصیت‌ها، کاملا داستان رو یک‌بعدی می‌کرد و به هیچ وجه جای سوال یا انعطاف در شخصیت‌ها باقی نمی‌ذاشت. تک‌تک شخصیت‌ها معرفی‌ای در حد یک اسم و یک صفت اخلاقی ساده به دنباله‌ی اون اسم داشتن.
        - دومین نکته این بود که در حین خوندن داستان، مشخص بود که روی روند و مسیر داستان باید بیشتر فکر می‌شد. توی کتابی که انقدر کوتاهه و باید در چکیده‌ترین و مفیدترین حالت خودش باشه، حجم زیادی از اتفاق‌هایی وجود داشت که هیچ تاثیری در روند، شخصیت‌ها و پایان‌بندی نداشتن. انگار که فقط روی اولین صحنه‌ی داستان فکر شده و نویسنده، بدون برنامه‌ریزی، دنباله‌ی اون رو از ذهنش نوشته باشه.
        - و آخرین چیزی که فکر کنم اکثر خواننده‌ها رو مایوس کرده باشه؛ پایان‌بندی‌‌ای بود که طبق قرار باید شوکه‌کننده یا غیر منتظره باشه ولی فقط بی‌ربط به خط داستان و سرسری بود. انگار که یهو دیگه ریسه افکار نویسنده به تهش رسیده باشه و هرجور که شده این کتاب باید در همون نقطه تموم بشه.

شخصا واقعا ایده و مفهومی که قرار بود این کتاب داشته باشه رو دوست داشتم. کاملا می‌تونست تحولی در طنز تلخ باشه ولی نشد.
        

8

PRS

PRS

1403/11/17

          ‌
☆    ‌به جرئت می‌شه گفت از کامل‌ترین رمان‌هایی بود که تا الان خونده بودم. مفهوم اصلی کتاب از اسم و حتی همون صفحات اول مشخصه؛ اما نویسنده هنر زیادی نیاز داره که باز هم در اواخر کتاب وقتی این پیام رو دوباره بهت یادآوری می‌کنه، باز هم بتونه تورو میخ‌کوب کنه. سیمون دوبووار اینجا این‌کار رو به‌خوبی انجام داد. 
‌
•    ‌داستان به طور زیبایی از اون روایت آزادی خواهانه و کمی روزمره‌، به یه روایت اساطیری و پر از شور تبدیل شد. انگار که دوبووار می‌خواست با روایت داستان فوسکا و قرار دادنش در مقابل رژین، حرفش رو به ما ثابت کنه.
•    ‌اگر کتاب‌هایی باشن که بخوان به شما درس زندگی یا حداقل دیدِ تازه‌ای به مفهوم مرگ بدن، این کتاب برای من یکی از اون هاست.
‌
•    ‌(پی‌نوشت: از عده‌ای شنیدم که حکایت داستان فوسکا براشون در اواسط دیگه خسته‌کننده شده بوده... اما خوندن کامل روایت فوسکا دیدِ تازه‌ای از مفهوم کتاب بهتون می‌ده و توصیه می‌کنم که اگر برای شما هم همین‌طور بود، خوندن کتاب رو ادامه بدید. پشیمون نمی‌شید.)
        

14