یادداشتهای محمدرضا علی وند (16)
1404/1/4
هوالحکیم تا وسطای کتاب، حتی تا نزدیکای اواخر کتاب هم کتاب به طرز عجیبی آدمو جذب میکنه به خودش و ادمو کنجکاو میکنه برای ادامه حتی تا بجایی که ممکنه اجازه نده کتابو زمین بذاری. اما حدود ۱۰ ۱۵ صفحه اخر، تو سراشیبی خیلی تندی قرار میگیره و کتاب به پایان میرسه. بنظرم جا داشت که پایان بهتری داشته باشه اما در کل توصیه میشه به مطالعه. با یه قلم جذاب آشنا میشید
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/8/24
هانیبال میخواست لحظه هایی را که هوا از آن دریا و زمین نیست بکشد، همان که هوای ساحل است. دو چیز وجود داشت که از کشیدن آن پرهیز میکرد: هوای وسط دریا، که هوای سبک سرتاسر دریا بود، شور و یددار و به رنگ آبی آسمانی. همینطور هوای خشک، سنگین، شرجی، عطرآگین، که از آن بوی خاک، گیاهان و فعالیت انسان بلند میشد و بیشتر به دهان در حال نفس کشیدن می مانست تا اینکه هوا باشد. او دوست داشت هوای مجاور ساحل را بکشد، هوای ساحل، هوای خرچنگ ها و خزه ها، همان جایی که دو جهان به هم پیوند میخورند. برای اینکار او توانست تا فرا رسیدن شب، رنگ های سبز، قهوه ای و آبی را در هم بیامیزد. . . . . هانیبال: راستی متوجه نشدم چرا همین نام را روی تو هم گذاشته. "من آدام بیس هستم" هانیبال صورتش را میان دستهایش پوشاند "خدای من، چه کار کردم؟" اشکهایش دستهایم را خیس کرده بود. به طرف فیونا برگشتم تا برای توضیح دهد چه اتفاقی افتاده او به من گفت: "پدرم نابیناست"
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.