یادداشتهای مهدیه روزبهانی (51) مهدیه روزبهانی 1404/3/1 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 35 اصلا انتظار همچین پایان بیهوده و جبرگرایانهای نداشتم... 0 0 مهدیه روزبهانی 1404/1/8 کهریزک: برون درون تهران سیده مهشاد مهاجرانی 5.0 2 بخوانید. برای من شرح هزینهای بود که به بهای ناخوشی برخی سرخوشیِ پست انسانی برخی دیگه رو ممکن میکنه. 0 2 مهدیه روزبهانی 1403/12/13 در ستایش بطالت برتراند راسل 3.9 24 مختصر و مفید و ساده. ایده کلی کتاب تشویق به خوشگذرانی نبود؛ نوعی اعتراض در برابر حرصِ سرمایهداری و مسابقه کار بیشتر بود. به نظر راسل کار فضیلت نیست، اون اوقات فراغتِ مفیدِ بعد کار فضیلته که با تحصیل و تفریح جمعی و... پر میشه. راهحل رسیدن به این اوقات فراغت برای همه مردم جامعه اینکه همه با کمک تکنولوژی کم کار کنن و بار کارِکم برخی به دوش بقیه نباشه. اینجوری همهی همه وقت دارن تفریح و فعالیت مفید کنن و همزمان حرص و ولعی برای درآمد بیشتر وجود نداشته باشه. پ. ن: البته که پرت و پلاها و نتیجهگیریهای اشتباه کتاب و جناب راسل هم سرجاشه. 0 1 مهدیه روزبهانی 1403/11/19 نابرابری با ما چه می کند کیت پیکت 3.0 1 کتاب خوبی بود. قطعا ارزش خوندن داره؛ ولی وقتی کاربردیه که در نظر داشته باشیم تمام این عواملِ واقعی که کتاب گفته همه چیز نیست، حتی مهمترین چیز هم نیست. کتاب نمیخواست این کار رو بکنه ولی در عمل اراده انسان رو خیلی ضعیف میفهمید. 0 0 مهدیه روزبهانی 1403/9/26 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.8 78 با احترام فراوان خلاصه کتاب در یک کلمه: پوچی. 0 1 مهدیه روزبهانی 1403/8/27 نقش ائمه در احیای دین جلد 1 مرتضی عسکری 4.5 2 محتوای کتاب غنیتر از چیزیه که بشه شرحش داد. ولی تموم کردن یه کتاب قطور بعد از یک ماه و خوردهای واقعا لذتبخشه:) 2 11 مهدیه روزبهانی 1403/8/24 تاریخ ایران مدرن یرواند آبراهامیان 3.9 16 برشی از کتاب: "سال 1290_1292 درآمدهای مالیاتی همچنان در اختیار بلژیکیها بود و کلیه درآمدهای آن برای بازپرداخت وامهای دریافتی از انگلیس و روسیه که مجموعا به 6/2 میلیون پوند رسیده بود، هزینه میشد. درآمدهای گمرکات شمال کشور به علاوه درآمدهای ماهیگیری در دریای خزر، به روسیه پرداخت میشد. درآمدهای گمرکات جنوب و همچنین عایدات سیستم تلگراف در اختیار انگلیس قرار میگرفت." متن بالا توصیف درآمدهای دولته. پ. ن: میشه تاریخ خوند و بیطرف موند؟ 0 2 مهدیه روزبهانی 1403/8/18 گنجور: قدرت بینهایت کوچکها مهدی سلیمانیه 4.7 4 بیشتر اوقات وقتی کسی ازم میپرسید وقتی حالت بده و استرس داری چیکار میکنی میگفتم کتاب میخونم. موقع استرس و اوج ناراحتی کتاب خوندن خصوصا اگر داستان باشه شما رو از اون غم و نگرانی جدا میکنه و میبره تو زندگی آدمهای توی کتاب. این اولین کتاب غیرداستانی بود که موقع استرس و ناراحتی خوندمش. قلم روان و بسیار جذاب نویسنده همراه نگاه قشنگی که از زندگی یه آدم کلی نکات آموزنده و مهم در میآورد باعث شد حالم بهتر بشه. جذابترین بخشش وقتی بود که از تاثیر معلم توی زندگی آدمها میگفت. و یه چیز بسیار جالب دیگه هم توی روایت کتاب فهم امرجمعی بود. خیرجمعی. خیلی فرق داره کسی که یه چیزی رو فقط برای خودش بخواد و زحمتی برای نشرش و هدیه دادنش به بقیه نکشه تا کسی که تمام زندگی و نفع شخصیشو میذاره برای اینکه یه خیری رو به جمع کثیری برسونه. 3 8 مهدیه روزبهانی 1403/7/17 چشم هایش بزرگ علوی 3.6 216 برشی از کتاب: اقلاً میتوانم بگویم که استاد ماکان نقاش بزرگی بود، فقط برای اینکه به کار خود ایمان داشت و مطمئن بود که به وسیله هنر نقاشی دارد با ظلم و آزادیکشی مبارزه میکند. او فقط یک هنرمند نبود، او هنرمند بزرگی بود برای آنکه انسان بود و از محنت دیگران در غم. نقاشی برای او وسیلهای بود در مبارزه با ستمگری. هنرپروری او جنبه اجتماعی و مردم دوستی داشت. استاد میخواست به مردم خدمت کند و از این راه نقاشی میکرد و فقط به همین دلیل هنرش به دل مینشست. پ. ن: اینو مقایسه کنید با هنر برای هنر و... 0 3 مهدیه روزبهانی 1403/7/17 بوف کور صادق هدایت 3.7 204 این بعد از مسخ دومین کتابیه که از صادق هدایت میخونم. اینجوری بود که هی میگفتم میرم جلو یه چیزی میشه به یه چیزی میرسم و اینا، ولی کتاب تموم شد و به چیزی نرسیدم. 0 2 مهدیه روزبهانی 1403/7/15 ترجمه و شرح بدایه الحکمه جلد 1 سیدمحمدحسین طباطبائی 4.3 2 یکی از استدلالها در اثبات وجود ذهنی از نظر حکما: مقدمه نخست: ما ماهیت را به طور صرف و بدون خصوصیات فردی تصور میکنیم. مقدمه دوم: تصور، یک اشارهی عقلی است. مقدمه سوم: اشاره بدون مشارُالیه قابل تحقق نیست. مقدمه چهارم: ماهیت به طور صرف و بدون مشخصات فردی نمیتواند در خارج موجود شود. نتیجه: وقتی صرف یک حقیقت را تصور میکنیم، باید آن حقیقت در موطن دیگری غیر از خارج تحقق داشته باشد، و آن موطن همان ذهن است. 0 2 مهدیه روزبهانی 1403/7/5 جای او خالی نادر ابراهیمی 4.2 8 برای مایی که سالها بعد از تموم شدن انقلاب و جنگ به دنیا اومدیم، تنها راهی که باعث میشه اون زمان رو بفهمیم خوندن روایتهای اون موقعست. من زمانی این کتاب رو میخوندم که بچهتر از اونی بودم که "نادر ابراهیمی" رو بشناسم. ولی الان ازش ممنونم که باعث شد یجوری اون زمان برام روایت بشه که همیشه از حسرتهای زندگیم نچشیدن اون روزگار باشه. 0 4 مهدیه روزبهانی 1403/7/4 کمی دیرتر سیدمهدی شجاعی 4.1 104 توی کتاب یه روز که شخصیت اصلی تو خونه تنها بوده زنگ در رو میزنن. وقتی آیفون رو بر میداره یکی میگه امام زمان منتظر شماست. تشریف بیارید بیرون. شخصیت اصلی توی صداقت اون فرد و اینکه واقعا امام منتظرن شکی نداره. ولی نمیره. انگار نمیتونه. تا جایی که یادمه به فرد پشت در میگه صبر کنید برم لباسمو عوض کنم. فرد پشت در میگه امام منتظرن و عجله دارن. وقت نیست همین جوری بیاین. قبلا وقتی کتاب رو خوندم بارها به این فکر کردم توی اون لحظهای که به ما میگن بیا امام منتظره چه واکنشی نشون میدیم؟ مثل بعضی از آدمای تو کتاب میگیم صبر کنید ما کارفرهنگیمون رو بکنیم و جامعه رو آماده کنیم بعد شما ظهور کنید؟ یا با بهانهی لباس عوض کردن جا میمونیم؟ 0 1 مهدیه روزبهانی 1403/6/28 بازگشت به رام الله مريد برغوثي 3.6 11 "یک بار سربازی اسرائیلی حیرت و تعجب خودش را از چیزی که در طول سالهای طولانی انتفاضه بارها تکرار شدهبود، برای او بیان میکند که وقتی زنان فلسطینی، جوانی را میبینند که به دست سربازان اسرائیلی دستگیر شده، به سرباز حمله میکنند و بر سر او فریاد میزنند:" پسرم، پسرم، پسرم را ول کن! "سرباز برسرزنان فریاد میزند و جوان را به دنبال خود میکشد:" دروغ نگویید. مگر یک پسر چند مادر میتواند داشتهباشد؟ صد مادر برای یک پسر؟ راه بیفت! یالا! " 0 9 مهدیه روزبهانی 1403/6/24 خاکستر گنجشک ها حامد عسکری 3.7 14 کتاب مجموعه داستانه در مورد فلسطین. خیلی زود تموم میشه و قلم بسیار روانی داره. اینا چند تا نمونه از داستانهاشه: ۱_سمیرِ سهساله را گذاشته بودند روی یک در شکسته و چهارطرفش را گرفته بودند و میان ویرانهها حمل میکردند. یکیشان هم یک چیزی مثل شعار میخواند وبقیه جواب میدادند. سمیر مدام میگفت: میافتم! میافتم! یواش! سلما گفت: حواسمون هست. نزدیکتر شدم. در کولهام سه تا سیب داشتم. سیبها را نصف کردم و دستشان دادم. همانطور که لبخند میزدند و سیب میخوردند، پرسیدم: چیکار میکردید؟ _بازی. _چه بازیای؟ _شهیدبازی. نصفهسیب در دهانم مزه خون گرفت. ۲_هر روز یک قوطی کنسرو خالی میآورد و به من میگفت آب میخواهم. آب را از من میگرفت و میبرد به محوطه چمن بیمارستان و میریخت روی زمین. چندروزی حواسم را جمع او کردهبودم. آن روز هم ظرف آب را گرفت و برد. وقتی برگشت، پرسیدم: چی کار کردی؟ مردد گفت: مادربزرگم میگفت غزه خاک حاصلخیزی داره. اون روز که سلیمه رو آوردن، منم بودم. با هم اومدیم. حواسم بود که کفشش از روی برانکارد افتاد.یه تیکه از پاش هم توی کفش جا مونده بود. کفش سلیمه رو کاشتم و هر روز آبش میدم که سلیمه دوباره سبز شه. مادربزرگها دروغ نمیگن. سلیمه سبز میشه. ۳_ماریه خواب بود، بیدار شد و چشمهایش را مالید و گفت: چه خبر شده؟ ابوعلا کامی از سیگارش گرفت و گفت: گذرگاه رو باز کردن. کمکها داره میرسه الحمدالله. دم حکام عرب گرم. بالاخره غیرت کردن. ماریه گفت: کمکها چی هست حالا؟ ابوعلا گفت: دارو، غذا، شیرخشک، لباس، همهچی. ماریه هم گفت: الحمدالله. کرار برگشت بالای پشتبام و کامیونها را دنبال کرد. قد بلوار را آمدند تا رسیدند جلوی بیمارستان. پلهها را دوتایکی پایین آمد و تا دم بیمارستان دوید. چند کارگر بیرمق و رنجور مشغول خالی کردن کامیونها بودند. کرار جلوتر رفت. یکی از جعبههای بزرگ از دوش کارگری افتاد و چاک خورد. بستههای پلاستیکی روی زمین پخش شد. روی کیسهها نوشته شده بود"کفن مردانه. هدیه به برادران مقاوممان در فلسطین عزیز" ۴_خبرنگار پرسید: بزرگ شدی میخوای چیکاره شی؟ دخترک جواب داد: شهردار غزه. _چرا شهردار؟! _من اسم همه همکلاسیهام و بچهمحلهام و بچههایی رو که میشناختم و شهید شدن، توی یه دفتر نوشتم. دوست دارم بزرگ شن و توی غزه اون قدر خیابون و کوچه و بزرگراه و مدرسه بسازم که به هر بچه حداقل یه کوچه برسه. 0 0 مهدیه روزبهانی 1403/6/23 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.2 36 "با نفسهای بریدهبریده، آهسته گفت: چی؟! یه بادمجان؟! آخه میخواد باهاش چه غلطی بکنه؟ هوپر با ادا و اطوار نمایشی، بادمجان را محکم نگه داشت. سپس، با حرکتی جسورانه آن را بلند کرد، سمت دهانش برد و کمی از ساقهی سبزش را گاز زد. رفتارش درست مانند آن بود که دارد ضامن نارنجکی را بیرون میکشد! بعد بادمجان را به سوی تانک نشانه گرفت و پرتاب کرد! سرباز روی برجک تانک، که حسابی زرهپوش بود و کلاهخود آهنی به سر داشت، سعی کرد با تفنگ امشانزدهاش، پسرک چست و چابک را، که جلوی تانکش جولان داده بود، نشانه بگیرد. اما بیفایده بود. سرباز در همان حال که بادمجان به سویش میآمد، فریاد میکشید و هشدار میداد. بامجان به بدنهی تانک خورد و متلاشی شد! 0 1 مهدیه روزبهانی 1403/6/20 نخل و نارنج یامین پور 4.4 190 زبان در مدح این کتاب و "مرتضی انصاری" قاصره. 0 1 مهدیه روزبهانی 1403/6/19 آموزش عقاید محمدتقی مصباح یزدی 4.6 4 اول کتاب ظاهر به نسبت ساده و غلط اندازی داره که خب اینا به چه درد من میخوره. ولی هرچی میره جلوتر هم بسیار عمیقتر میشه هم انقدر جامعه که یه نظام فکری به آدم میده. خوبی کتاب اینکه در عین بیان بسیار ساده و خلاصهای که داره، جدیترین مباحث رو هم مطرح میکنه و پاسخ میده. خوندن اینچنین کتابهایی برای هر مسلمانی لازمه. 0 2 مهدیه روزبهانی 1403/6/17 شب ناسور ابراهیم حسن بیگی 3.7 4 هر کس در مدح پهلوی یا انگلیس چیزی گفت میتونید بدید کتاب رو بهش تا بخونه. خوندن این حجم از شکنجه و کارای ضدانسانی رو بهتون پیشنهاد میکنم تا کمتر گرفتار فراموشی و روزمرگی بشید. تا بهمون یادآوری بشه جایی که ایستادهایم راحت به دست نیومده و برای ثانیه به ثانیهش مسئولیم. 0 1 مهدیه روزبهانی 1403/6/17 جام جهانی در جوادیه داود امیریان 4.1 64 کتاب واقعا قوی هستش. حتما بخونید. 0 1