خاکستر گنجشک ها

خاکستر گنجشک ها

خاکستر گنجشک ها

3.9
14 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

27

خواهم خواند

18

شابک
9786004415644
تعداد صفحات
75
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        کتاب خاکستر گنجشک‌ها، نوشتهٔ حامد عسکری است و در انتشارات معارف به چاپ رسیده است. خاکستر گنجشک‌ها در 44 داستان کوتاه با قلمی غرق اندوه و لطافت، راوی ماجرای ظلم و جنایت در غزه شده و قلب خواننده را به کوچه‌های غزه می‌برد.

شاید بتوان گفت دنیای بشر امروزی، به قبل از 25 مهر 1402 و بعد از آن تقسیم می‌شود. روزی که آغاز یکی از بزرگترین جنایات تاریخ و نسل‌کشی مردم بی‌گناه توسط رژیم غاصب صهیونیستی بود. از 17 اکتبر 2023 دیگر هیچ کودکی در غزه، رنگ آرامش را به خود ندید، مادران از آن به بعد، به جای تن گرم فرزند عزیزشان، جنازه‌های سرد و غرق خون آنها را در آغوش کشیدند. شدت این جنایات وحشیانه آنقدر زیاد بود که فطرت هر آزاده‌ای را بیدار کرد و مردم در سراسر جهان برای مقابله با این خوی وحشی اسرائیلی هر‌ چه می‌توانستند کردند از راهپیمایی‌های بزرگ تا نخریدن کالای اسرائیلی.

عرصهٔ هنر نیز از این قافله جا نماند و کلمات متعددی در این زمینه نوشته شد. «خاکستر گنجشک‌ها» کتاب جدیدی از حامد عسکری است که در 44 داستان کوتاه با قلمی غرق اندوه و لطافت، راوی این ماجرای دردناک شده و قلب خواننده را به کوچه پس کوچه‌های غزه می‌برد. نویسنده در این کتاب با یک نگاه متفاوت داستان شهدای مظلوم بیمارستان المعمدانی غزه را روایت می‌کند. روایت این کتاب در چهل‌و‌چهار نامه از زبان افرادی است که در این بیمارستان آغوششان را برای منادی شهادت باز کرده‌اند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خاکستر گنجشک ها

نمایش همه

یادداشت‌ها

          با متن حامد عسکری غریبه نیستم ، می شناسمش! خودش را هم به لطف محفل شعر آفتابگردان ها دیدمش ، عجله داشت. باید می رفت و تا نوبت به شعر من رسید رفت. شعرم را برای آقای فیض خواندم و نقد جالبی دریافت کردم! بد نگفت از شعرم و گفت پایانش همان است که باید و قالبش می طلبد. همین مرا سر یک دو راهی گذاشت که آیا کلماتم ارزش نقد بیشتر را نداشته یا واقعا همینقدر رک و ساده، به اندازه کافی خوب بوده است؟! تا همین الان هم نفهمیده ام. روزهایی که خوشحالم گمان دوم را دارم و روزهایی که ناراحتم به گمان اول فکر می کنم ... اما بگذریم!

اینجا می خواهم درباره خاکستر گنجشک ها بگوییم. حامد عسکری است با صدای بلند! عقیده اش را محکم در مقدمه می گوید. چیزی که این روزها کم پیدا می شود. صریح ، محکم و روشن! نوشته ها سریع اند به سرعت وقایع و جنایت هایی که در غزه جریان دارند. به سرعت انتشار اخبار و ناچارم بگویم به سرعت عادی شدنشان و عادت کردنمان‌... فاجعه المعدانی گذشت ، جنایت غیرقابل گذشت و غیرقابل تصور بیمارستان شفا گذشت و ما زندگی کردیم ، من مثل قبل ، شما را نمی دانم. خاکستر گنجشک ها ، قلم خوبی دارد. روان است و شرح تصاویر این روزهای غزه ، بریده بریده و ناچار پراکنده... مطالعه اش مجال کوتاهی است برای فرار از دست فراموشی!‌ شاید تاریخ، زبانِ کلمات را بفهمد و کلمه ها بمانند تا گواهی بدهند ...
        

9

          کتاب مجموعه داستانه در مورد فلسطین. خیلی زود تموم میشه و قلم بسیار روانی داره. اینا چند تا نمونه از داستان‌هاشه: 
۱_سمیرِ سه‌ساله را گذاشته بودند روی یک در شکسته و چهارطرفش را گرفته بودند و میان ویرانه‌ها حمل می‌کردند. یکی‌شان هم یک چیزی مثل شعار می‌خواند وبقیه جواب می‌دادند. سمیر مدام می‌گفت: می‌افتم! می‌افتم! یواش! سلما گفت: حواسمون هست.  نزدیک‌تر شدم. در کوله‌ام سه تا سیب داشتم. سیب‌ها را نصف کردم و دستشان دادم. همان‌طور که لبخند می‌زدند و سیب می‌خوردند، پرسیدم: چی‌کار می‌کردید؟ 
_بازی. 
_چه بازی‌ای؟ 
_شهیدبازی. 
نصفه‌سیب در دهانم مزه خون گرفت. 
۲_هر روز یک قوطی کنسرو خالی می‌آورد و به من می‌گفت آب می‌خواهم. آب را از من می‌گرفت و می‌برد به محوطه چمن بیمارستان و می‌ریخت روی زمین. چندروزی حواسم را جمع او کرده‌بودم. آن روز هم ظرف آب را گرفت و برد. وقتی برگشت، پرسیدم: چی کار کردی؟ مردد گفت: مادربزرگم می‌گفت غزه خاک حاصلخیزی داره. اون روز که سلیمه رو آوردن، منم بودم. با هم اومدیم. حواسم بود که کفشش از روی برانکارد افتاد.یه تیکه از پاش هم توی کفش جا مونده بود. کفش سلیمه رو کاشتم و هر روز آبش می‌دم که سلیمه دوباره سبز شه. مادربزرگ‌ها دروغ نمی‌گن. سلیمه سبز می‌شه. 
۳_ماریه خواب بود، بیدار شد و چشم‌هایش را مالید و گفت: چه خبر شده؟ ابوعلا کامی از سیگارش گرفت و گفت: گذرگاه رو باز کردن. کمک‌ها داره می‌رسه الحمدالله. دم حکام عرب گرم. بالاخره غیرت کردن. ماریه گفت: کمک‌ها چی هست حالا؟ ابوعلا گفت: دارو، غذا، شیرخشک، لباس، همه‌چی. ماریه هم گفت: الحمدالله. کرار برگشت بالای پشت‌بام و کامیون‌ها را دنبال کرد. قد بلوار را آمدند تا رسیدند جلوی بیمارستان. پله‌ها را دوتایکی پایین آمد و تا دم بیمارستان دوید. چند کارگر بی‌رمق و رنجور مشغول خالی کردن کامیون‌ها بودند. کرار جلوتر رفت. یکی از جعبه‌های بزرگ از دوش کارگری افتاد و چاک خورد. بسته‌های پلاستیکی روی زمین پخش شد. روی کیسه‌ها نوشته شده بود"کفن مردانه. هدیه به برادران مقاوممان در فلسطین عزیز"
۴_خبرنگار پرسید: بزرگ شدی می‌خوای چی‌کاره شی؟ 
دخترک جواب داد: شهردار غزه. 
_چرا شهردار؟! 
_من اسم همه هم‌کلاسی‌هام و بچه‌محل‌هام و بچه‌هایی رو که می‌شناختم و شهید شدن، توی یه دفتر نوشتم. دوست دارم بزرگ شن و توی غزه اون قدر خیابون و کوچه و بزرگراه و مدرسه بسازم که به هر بچه حداقل یه کوچه برسه. 


        

0