بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 45

ملافه سفید را پهن کردم، پیکر کوچکش را آرام بغل کردم و در کفن گذاشتم. می‌خواستم زمین بگذارمش، دست‌های ظریفش به پوست آویزان بود. پیکر را برگرداندم که بندهای کفن را از زیر گردنش رد کنم، چشمم افتاد به اسم مسی که طلایی پشت تیشرتش حک شده بود. حجم خون و خاک و کار نگذاشته بود بفهمم لباسی که بر تن دارد، لباس تیم بارسلوناست. ترکش توپ به دستش خورده بود، خطای هند اتفاق افتاده بود، هیچ داوری ندیده بود و هیچ سیستم var یا ویدیو چکی نبود که بفهمد این حرکت خطاست، خطا علیه بشریت.

ملافه سفید را پهن کردم، پیکر کوچکش را آرام بغل کردم و در کفن گذاشتم. می‌خواستم زمین بگذارمش، دست‌های ظریفش به پوست آویزان بود. پیکر را برگرداندم که بندهای کفن را از زیر گردنش رد کنم، چشمم افتاد به اسم مسی که طلایی پشت تیشرتش حک شده بود. حجم خون و خاک و کار نگذاشته بود بفهمم لباسی که بر تن دارد، لباس تیم بارسلوناست. ترکش توپ به دستش خورده بود، خطای هند اتفاق افتاده بود، هیچ داوری ندیده بود و هیچ سیستم var یا ویدیو چکی نبود که بفهمد این حرکت خطاست، خطا علیه بشریت.

(0/1000)

نظرات

...💔
آخ قلبم... آخ قلبم...
آقا حامد عسکری داری چیکار میکنی با ما...