سهراب میگه به قمصر رفتم و کار من نقاشی بود و کوه پیمایی... کاش کار من نوشتن بود و کوه پیمایی.
در باب این کتاب چه بنویسم؟ کاش میتونستم با سهراب کلمه بازی کنم. کاش همسایه سهراب می بودم. این دومین کتابیه که امسال کامل خوندم. و زیاد دوستش داشتم. هم حالمو بهتر کرد و هم فهمیدم چقدر روحم به جهان سبز سهراب نزدیکه.
در هم آمیختگی شاعرانه حواس.. طعم یک استحاله، هنوز در سفرم.
من سهراب رو در حد هشت کتاب میشناختم. و البته کمتر، چون هشت کتاب رو هم کامل نخوندم. میدونستم اهل کاشانه و نقاشی هایی هم کشیده که چندتاشونو اگر اشتباه نکنم تو کاخ موزه نیاوران دیده بودم. ولی اینجا فهمیدم بیشتر از شعر، مشغول به نقاشی بوده و احتمالا بیشتر از شاعر، خودش رو نقاش میدونه.
این کتاب یک جور تحول در شناخت من نسبت به شخصیت سهراب ایجاد کرد. بین نامه ها و یادداشت های شخصیش، پاره های شفافی از ذهن و روحش رو میشد به تماشا نشست. و چه موجود دلنشینی بود. و چقدر برام عزیزتر شد. جهان سهراب منو یاد کیارستمی نازنین میانداخت. جهان نازک و ظریفش. احساس میکردم قرابتی بیان دو هست.
بین این نوشته ها، یک جور معصومیت، یک جور دست نخوردگی، یا تبلوری از "ناب" بودن در وجود سهراب میدم، و همین شوقم رو به فهم درونیاتش رو بیشتر میکرد.
دلم خواست این کتاب جلد دوم یا سومی هم داشته باشه. کاش میتونستم باز هم روح سهراب رو بشنوم.