بریدههای کتاب شیرین کلانتری شیرین کلانتری 7 روز پیش کور سرخی عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 131 اخ، چه بیزارم از شما که ما را کشتید و می کشید. بیزارم. از شما بیزارم که خاک مان را میراث دار درد و رنج کردید. شما که چشم هاتان چنین بینا به خود و نابینا به ما بود و دشت در دشت و کوه در کوه، رد سرخ خون را بر خاک از دست شده ی ما ندیدید و این یک باره عمر را حرام کردید. شما ....شما که سال هاست در تماشای ذبح ما کورسرخی دارید.....چه طور از شما بنویسم؟ 0 3 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 61 اولین گلوله که شلیک شود، کمانه میکند به ده نسل بعد. تباهی تمامی ندارد. یک بار که فرار کردی باقی را باید فراری بمانی، حتی با پرچم سازمان ملل، صلیب سرخ.... پرچم سفید صلح از هزار جا سوراخ است ... 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 47 وقتی جنگ عشقی را از میان می برد، انگار تا ابد گلوله است که به قلب ها شلیک میشود. 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 35 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 31 اما جنگ که عقیده نمیشناسد: اول آدم ها می میرند، بعد از مرگشان دیگرانی فکر میکنند عقیده شأن چه بود: همین بود که برایش مردند یا اشتباه شد؟ و آخ که حالا، بعد سی سال، میدانم چقدر داغ اشتباه را خورده ایم .... 0 16 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 26 در روستاهای دور افتاده ی مرزی زندگی به ساده ترین شکل ممکن در جریان است ، سادگی ای فاقد امنیت، و جنس ناامنی اش هم با قیام و جنبش شهری فرق دارد: کسی مرده باد و زنده باد نمی گوید اما در درون زخم های عمیق بی زبانی را از سیاست های کلان شهری حمل میکند ... 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/24 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 461 صفحۀ 90 مثل این بود که پیوسته، با سیری یکنواخت از سراشیبی فرو میلغزم و گمان می کردم که به سوی قله صعود میکنم. و به راستی همین طور بود. در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا میرفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم میگذشت و از من دور میشد.... تا امروز که مرگ بر درم میکوبد. 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 152 نشدن ها که از هفت ماه و هشت ماه و یک سال و دوسال میگذرند، به ناامیدی تبدیل میشوند و ناامیدی که در باقی ناامیدی ها ضرب میشود، ترس از همیشگی بودن این حال جایش را میگیرد و ترس که خوب ته نشین شد، آدم می ماند و بی چاره گی . 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 161 طاقت آوردم چون انتخاب کردم. خواست من تحمل این رنج بود و دوام آوردم چون طاقت آوردنِ رنجِ انتخاب، آدم را سرپا نگه میدارد حتی اگر خودش آن لحظه این را نداند. 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 81 گاهی هم بهترین راه مراقبت از چیزی رها کردنش است. شاید این طوری بهتر باشد. اصلا خدا را چه دیدید؟ شاید از جایی به بعد، رفت و برای خودش مراقب بهتری پیدا کرد. 0 1 شیرین کلانتری 1404/5/17 ماه غمگین، ماه سرخ رضا جولایی 3.5 18 صفحۀ 137 عشقی میگوید « سی و چند سال گذشت، بیهوده. همه اش با دلهره ی فردای نیامده، با افسوس دیروز گذشته.» بهار میگوید « زندگی همین است. پر از ستیز، در فاصله یک زندگی و مرگ.» 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/15 زندگی در پیش رو رومن گاری 3.9 76 صفحۀ 51 آدم ها بیش از هر چیزی به زندگی چسبیده اند و شنیدن این حرف وقتی بامزه میشود که به تمام چیزهای قشنگی که در این دنیا هست فکر کنیم. 0 34 شیرین کلانتری 1404/5/10 زمین سوخته احمد محمود 3.8 80 صفحۀ 261 روزهای آخر ماه سوم پاییز است . سه ماه جنگ، همه چیز را عوض کرده است. کمبود مواد غذایی، شهیدان پی در پی، دربدری و آوارگی مردم در اردوگاه ها و بعد، بازگشتشان. منهدم شدن خانه ها زیر گلوله های توپ. مملو شدن بیمارستان ها از زخمی ها. هوای سرد . کمبود سوخت. بی بنزینی، بیکاری، تنگدستی و .... خیلی ها را تنگ حوصله کرده است. گاهی یک کلام که رنگ بی مهری داشته باشد قشقرقی بپا میکند. 0 1 شیرین کلانتری 1404/5/9 زمین سوخته احمد محمود 3.8 80 صفحۀ 199 ئی جنگ...جنگ لعنتی! .... مثه یه جانور خونخوار داره جوانها را میخوره! خانه ها را خراب میکنه! زندگی را تباه میکنه! بار سنگینش روی دوش آدم های یه لاقباست مملکت م مال همین ادماست! 0 1 شیرین کلانتری 1404/5/6 میراث باد جروم لارنس 3.0 1 صفحۀ 111 می دونین، من خیلی اهل فکر کردن نیستم. همیشه از فکر کردن میترسیدم، چون به نظر میرسید این طوری خطرش کمتره. ولی حالا می دونم فکر مثل بچه ایه که توی وجود ماست. باید به دنیا بیاد. اگر اونجا بمیره، بخشی از آدم هم می میره! 0 1 شیرین کلانتری 1404/5/5 زمین سوخته احمد محمود 3.8 80 صفحۀ 43 روزهای قبل از جنگ، سپیده که میزد، ولوله و سر و صدای پر شور انبوه گنجشکانی که شب را لابلای شاخ و برگ های درخت کنار وسط حیاط گذرانده بودند، از خواب بیدارمان میکرد. اما حالا، انگار نه انگار که روزی روزگاری پرنده ای تو شهر بوده است. صدای انفجار گلوله های توپ، حتی کبوتران خانگی را هم رم داده است و همه از شهر گریخته اند. 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/5 زمین سوخته احمد محمود 3.8 80 صفحۀ 21 غروب، چراغ های شهر روشن نمیشود. مردم، انگار که از زمین جوشیده باشند، از خانه ها بیرون ریخته اند. صدای رادیوها بلند است. انگار که هجوم هواپیماهای عراقی به کشور، مردم را به همدیگر نزدیک کرده است. همه، بی هیچ آشنایی قبلی، با گرمی از همدیگر استقبال میکنند و هیجان زده از جنگ حرف میزنند و از دفاع و از کوبیدن دشمن.... 0 2 شیرین کلانتری 1404/5/4 سووشون سیمین دانشور 4.1 301 صفحۀ 292 «امروز به این نتیجه رسیدم که در زندگی و برای زنده ها باید شجاع بود... اما حیف که دیر به این فکر افتادم. بگذارید به جبران این نادانی، در مرگ شجاع ها خوب گریه کنیم.» 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/4 سووشون سیمین دانشور 4.1 301 صفحۀ 304 «گریه نکن خواهرم. در خانه ات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت.» «و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید: در راه که می آمدی سحر را ندیدی!» 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/4 سووشون سیمین دانشور 4.1 301 صفحۀ 285 در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوه ها را جابجا کند. میتواند آب ها را بخشکاند. میتواند چرخ و فلک را بهم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت....و حکایت پهلوانی....بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد. 0 0
بریدههای کتاب شیرین کلانتری شیرین کلانتری 7 روز پیش کور سرخی عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 131 اخ، چه بیزارم از شما که ما را کشتید و می کشید. بیزارم. از شما بیزارم که خاک مان را میراث دار درد و رنج کردید. شما که چشم هاتان چنین بینا به خود و نابینا به ما بود و دشت در دشت و کوه در کوه، رد سرخ خون را بر خاک از دست شده ی ما ندیدید و این یک باره عمر را حرام کردید. شما ....شما که سال هاست در تماشای ذبح ما کورسرخی دارید.....چه طور از شما بنویسم؟ 0 3 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 61 اولین گلوله که شلیک شود، کمانه میکند به ده نسل بعد. تباهی تمامی ندارد. یک بار که فرار کردی باقی را باید فراری بمانی، حتی با پرچم سازمان ملل، صلیب سرخ.... پرچم سفید صلح از هزار جا سوراخ است ... 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 47 وقتی جنگ عشقی را از میان می برد، انگار تا ابد گلوله است که به قلب ها شلیک میشود. 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 35 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 31 اما جنگ که عقیده نمیشناسد: اول آدم ها می میرند، بعد از مرگشان دیگرانی فکر میکنند عقیده شأن چه بود: همین بود که برایش مردند یا اشتباه شد؟ و آخ که حالا، بعد سی سال، میدانم چقدر داغ اشتباه را خورده ایم .... 0 16 شیرین کلانتری 1404/5/25 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 26 در روستاهای دور افتاده ی مرزی زندگی به ساده ترین شکل ممکن در جریان است ، سادگی ای فاقد امنیت، و جنس ناامنی اش هم با قیام و جنبش شهری فرق دارد: کسی مرده باد و زنده باد نمی گوید اما در درون زخم های عمیق بی زبانی را از سیاست های کلان شهری حمل میکند ... 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/24 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 461 صفحۀ 90 مثل این بود که پیوسته، با سیری یکنواخت از سراشیبی فرو میلغزم و گمان می کردم که به سوی قله صعود میکنم. و به راستی همین طور بود. در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا میرفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم میگذشت و از من دور میشد.... تا امروز که مرگ بر درم میکوبد. 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 152 نشدن ها که از هفت ماه و هشت ماه و یک سال و دوسال میگذرند، به ناامیدی تبدیل میشوند و ناامیدی که در باقی ناامیدی ها ضرب میشود، ترس از همیشگی بودن این حال جایش را میگیرد و ترس که خوب ته نشین شد، آدم می ماند و بی چاره گی . 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 161 طاقت آوردم چون انتخاب کردم. خواست من تحمل این رنج بود و دوام آوردم چون طاقت آوردنِ رنجِ انتخاب، آدم را سرپا نگه میدارد حتی اگر خودش آن لحظه این را نداند. 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.0 49 صفحۀ 81 گاهی هم بهترین راه مراقبت از چیزی رها کردنش است. شاید این طوری بهتر باشد. اصلا خدا را چه دیدید؟ شاید از جایی به بعد، رفت و برای خودش مراقب بهتری پیدا کرد. 0 1 شیرین کلانتری 1404/5/17 ماه غمگین، ماه سرخ رضا جولایی 3.5 18 صفحۀ 137 عشقی میگوید « سی و چند سال گذشت، بیهوده. همه اش با دلهره ی فردای نیامده، با افسوس دیروز گذشته.» بهار میگوید « زندگی همین است. پر از ستیز، در فاصله یک زندگی و مرگ.» 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/15 زندگی در پیش رو رومن گاری 3.9 76 صفحۀ 51 آدم ها بیش از هر چیزی به زندگی چسبیده اند و شنیدن این حرف وقتی بامزه میشود که به تمام چیزهای قشنگی که در این دنیا هست فکر کنیم. 0 34 شیرین کلانتری 1404/5/10 زمین سوخته احمد محمود 3.8 80 صفحۀ 261 روزهای آخر ماه سوم پاییز است . سه ماه جنگ، همه چیز را عوض کرده است. کمبود مواد غذایی، شهیدان پی در پی، دربدری و آوارگی مردم در اردوگاه ها و بعد، بازگشتشان. منهدم شدن خانه ها زیر گلوله های توپ. مملو شدن بیمارستان ها از زخمی ها. هوای سرد . کمبود سوخت. بی بنزینی، بیکاری، تنگدستی و .... خیلی ها را تنگ حوصله کرده است. گاهی یک کلام که رنگ بی مهری داشته باشد قشقرقی بپا میکند. 0 1 شیرین کلانتری 1404/5/9 زمین سوخته احمد محمود 3.8 80 صفحۀ 199 ئی جنگ...جنگ لعنتی! .... مثه یه جانور خونخوار داره جوانها را میخوره! خانه ها را خراب میکنه! زندگی را تباه میکنه! بار سنگینش روی دوش آدم های یه لاقباست مملکت م مال همین ادماست! 0 1 شیرین کلانتری 1404/5/6 میراث باد جروم لارنس 3.0 1 صفحۀ 111 می دونین، من خیلی اهل فکر کردن نیستم. همیشه از فکر کردن میترسیدم، چون به نظر میرسید این طوری خطرش کمتره. ولی حالا می دونم فکر مثل بچه ایه که توی وجود ماست. باید به دنیا بیاد. اگر اونجا بمیره، بخشی از آدم هم می میره! 0 1 شیرین کلانتری 1404/5/5 زمین سوخته احمد محمود 3.8 80 صفحۀ 43 روزهای قبل از جنگ، سپیده که میزد، ولوله و سر و صدای پر شور انبوه گنجشکانی که شب را لابلای شاخ و برگ های درخت کنار وسط حیاط گذرانده بودند، از خواب بیدارمان میکرد. اما حالا، انگار نه انگار که روزی روزگاری پرنده ای تو شهر بوده است. صدای انفجار گلوله های توپ، حتی کبوتران خانگی را هم رم داده است و همه از شهر گریخته اند. 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/5 زمین سوخته احمد محمود 3.8 80 صفحۀ 21 غروب، چراغ های شهر روشن نمیشود. مردم، انگار که از زمین جوشیده باشند، از خانه ها بیرون ریخته اند. صدای رادیوها بلند است. انگار که هجوم هواپیماهای عراقی به کشور، مردم را به همدیگر نزدیک کرده است. همه، بی هیچ آشنایی قبلی، با گرمی از همدیگر استقبال میکنند و هیجان زده از جنگ حرف میزنند و از دفاع و از کوبیدن دشمن.... 0 2 شیرین کلانتری 1404/5/4 سووشون سیمین دانشور 4.1 301 صفحۀ 292 «امروز به این نتیجه رسیدم که در زندگی و برای زنده ها باید شجاع بود... اما حیف که دیر به این فکر افتادم. بگذارید به جبران این نادانی، در مرگ شجاع ها خوب گریه کنیم.» 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/4 سووشون سیمین دانشور 4.1 301 صفحۀ 304 «گریه نکن خواهرم. در خانه ات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت.» «و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید: در راه که می آمدی سحر را ندیدی!» 0 0 شیرین کلانتری 1404/5/4 سووشون سیمین دانشور 4.1 301 صفحۀ 285 در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوه ها را جابجا کند. میتواند آب ها را بخشکاند. میتواند چرخ و فلک را بهم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت....و حکایت پهلوانی....بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد. 0 0