بریده‌های کتاب محمد

محمد

محمد

1404/3/9

بریدۀ کتاب

صفحۀ 131

تازه می‌فهمم مفهوم واقعی فرست‌کلاس در یک هواپیما نوعی آپارتاید اقتصادی است؛ تضاد عریان طبقاتی میان آن‌هایی که پولدارند و آن‌هایی که پولدارترند. وقتی کارت پرواز را می‌گیری، نباید قاتی بقیه‌ی آدم‌ها شوی. سالن انتظار فرست‌کلاس‌ها تفاوت می‌کند. صندلی ندارد. مبل‌های شیکی دارد با یک بوفه‌ی باز. پذیرایی توی هواپیما هم فرق می‌کند. فقط شام خوردنش شش مرحله‌ی پیاپی دارد. مرحله‌ی اول شامل سالاد است و کمی میگو و سیب‌زمینی، مرحله‌ی دوم سوپ‌های متنوع، مرحله‌ی سوم خاویار با مخلفات همراه، مرحله‌ی چهارم سبزی‌پلو با ماهی یا با گوشت یا با ماهیچه، زرشک‌پلو و جوجه‌کباب، مرحله‌ی پنجم ژله و کارامل و حجم انبوهی از میوه و مرحله‌ی ششم چای و قهوه و شیرینی و بادام‌زمینی. وقتی هم که می‌رسی، درها که باز می‌شود، ابتدا باید مسافران بخش فرست‌کلاس پیاده شوند و حدود پنج دقیقه‌ی بعد بقیه‌ی آدم‌ها؛ تا مبادا پولدارترها مجبور شوند در صف نشان دادن پاسپورت معطل شوند. آن‌ها باید نفر اول باشند. چون این قانون دنیا است که پولدارها همیشه نفر اول‌اند.

1

محمد

محمد

1404/3/9

بریدۀ کتاب

صفحۀ 8

[مهم‌ترین بخش این کتاب به نظر من] همه‌ی آدم‌ها، صرف‌نظر از سن و جنسیت و ملیت و حرفه، یک دنیای درونی دارند که «من‌»شان هسته‌ی اصلی این دنیا است. «منِ» آن‌ها در طول مسیر زندگی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود تا جایی که تمامِ آن دنیای درونی را می‌گیرد. در چنین شرایطی است که آدم حضورِ هیچ دیدگاه و تفکر دیگری را برنمی‌تابد و تمام دنیایش مماس بر موجودیت خودش می‌شود. و درست در چنین موقعیتی است که آدم‌ها به بدگویی از هم می‌پردازند، انتقادناپذیر می‌شوند، غیبت می‌کنند، تهمت می‌زنند، دنیای‌شان سطحی می‌شود و ... . این اتفاق قابل پیشگیری است. بدیهی است که نمی‌شود از رشد آن «من» جلوگیری کرد. پس تنها راه باقیمانده این است که آن دنیای درونی چنان رشد کند که نسبت اختلاف حجم «دنیای درونی» و «منِ» آدم‌ها همواره ثابت بماند. در این فضای خالیِ اطراف «من» است که دیدگاه‌های آدم‌های دیگر جا می‌گیرد. در چنین فضای قابل تنفسی آدم احساس می‌کند همه‌ی حقیقت نزد او نیست و تنها او نیست که در این جهان حق هستی دارد. تمام این‌ها را گفتم تا به این نقطه برسم که یکی از مهم‌ترین راه‌های گسترش حجم این «دنیای درونی» و حفظ نسبت اختلاف آن با «من»، سفر است.

2

محمد

محمد

1404/3/3

بریدۀ کتاب

صفحۀ 38

در همین ماهی که ایشان (مصطفی چمران) شهید شد، خرداد، جلسه‌ای خدمت امام داشتیم. وقتی بیرون آمدم، دیدم چمران آن‌جا ایستاده و منتظر است که خدمت امام برود. [بنا به بعضی خاطرات دیگر، شهید چمران را اواخر به بیت امام راه نمی‌دادند یا به سختی می‌توانست وقت ملاقات بگیرد] یک هفته قبل از شهادتش بود. احوال‌پرسی کردم. خیلی اظهار خستگی کرد و اظهار ناراحتی از این که این‌جا خیلی وضع بدی هست. گفتم تو که همیشه توکل داشتی. گفت الان هم توکل دارم. ولی تو پرسیدی که اوضاع چطور است، می‌گویم خسته‌ام. این هم آخرین ملاقات ما بود که یک هفته قبل از شهادتش بود. رفته بود پهلوی امام و بعد رفته بود جبهه و در جبهه شهید شده بود. مصاحبه‌کننده: خستگی ایشان از فرد خاصی بود یا عوامل دیگری داشت؟ نه. بیشتر به خاطر جنگ بود. آن موقع تمام فکر و ذکر چمران جنگ بود. کمکش نمی‌کردند. [نه‌تنها کمکش نمی‌کردند که روایت آزارها و جفاهایی که در حق چمران شد، یکی داستانی است پرآب چشم.]

0

محمد

محمد

1404/2/29

2

محمد

محمد

1403/8/8

بریدۀ کتاب

صفحۀ 328

یکی از مهم‌ترین اشتباه‌های ما [در محرومیت‌زدایی]، به روش انتخاب منطقه‌ی الگو و توجه صرف به عامل محرومیت بازمی‌گشت. ما فقط به محرومیت آن منطقه نگاه کردیم و در نهایت، هرچند آن‌ها از محرومیت مالی نجات یافتند، اما با غفلت از بُعد اجتماعی منطقه، نتوانستیم آن را به الگویی برای سایر مناطق تبدیل کنیم. بعدها به این نتیجه رسیدم که می‌بایست پروژه‌ی اول خود را در میان مردمی اجرا می‌کردیم که در میانه‌ی مسیر ما را رها نکنند و تا آخر همراه طرح‌های ما بمانند. باید مردمی را انتخاب می‌کردیم که از ظرفیت اجتماعی و رشد و تحول بالایی برخوردار باشند. هرچند یکی از اصلی‌ترین دلایل ابتلای انسان‌ها به فقر و ثروت آزمایش الهی است، اما پایین بودن ظرفیت فرهنگی و اجتماعی انسان‌ها نیز به فقر می‌انجامد. ... این مطلب عمیقی است. ما برای انتخاب این منطقه فقط به فقرشان توجه کردیم و دیگر حساب نکردیم که این‌ها پایین‌ترین فرهنگ را در میان اهالی روستاهای اطراف دارند؛ مساله‌ای که نشانه‌های آن به مرور و پس از رسیدن آن‌ها به آب و ثروت نمایان شد. (حسینعلی عظیمی‌نیا، از مدیران جهاد سازندگی)

0