بریده‌ای از کتاب دیدار در پاریس: خاطرات دکتر حسن حبیبی و خانم شفیقه رهیده اثر پدرام الوندی

محمد

محمد

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 63

[نادر ابراهیمی] ناسیونالیست بود. یک چیز بامزه درباره‌ی نادر ابراهیمی یادم افتاد که بد نیست همین‌جا بگویم. بعد از انقلاب قرار بود در مرکز خیلی بزرگی در کرج از زن‌هایی که در خانه‌ها هستند و به هر حال بیکارند، برای آموزش و کارهای دیگر استفاده کنیم. من راننده‌ای داشتم و یک جیپِ تقریباً درب‌وداغانی هم در اختیار ما بود. این راننده من و نادر ابراهیمی را با هم به آن‌جا برد. در راه برگشت، نادر ابراهیمی شروع کرد با من صحبت کردن راجع به بعضی موضوعات اعتقادی. خلاصه این‌قدر گفت و گفت و گفت تا این راننده یک لحظه ویراژی داد و توقف کرد و پیاده شد. در ماشین را باز کرد. یقه‌ی نادر ابراهیمی را گرفت. گفت بیا پایین خدانشناسِ فلان‌فلان‌شده. من اگر نکشتمت، به خاطر خانم دکتر بود؛ و الا تا حالا کشته بودمت. بیا پایین. نادر ابراهیمی هم می‌خندید؛ چون قدش خیلی بلند بود و راننده هم کوچولو بود. (گفتگو با خانم رهیده، همسر دکتر حسن حبیبی)

[نادر ابراهیمی] ناسیونالیست بود. یک چیز بامزه درباره‌ی نادر ابراهیمی یادم افتاد که بد نیست همین‌جا بگویم. بعد از انقلاب قرار بود در مرکز خیلی بزرگی در کرج از زن‌هایی که در خانه‌ها هستند و به هر حال بیکارند، برای آموزش و کارهای دیگر استفاده کنیم. من راننده‌ای داشتم و یک جیپِ تقریباً درب‌وداغانی هم در اختیار ما بود. این راننده من و نادر ابراهیمی را با هم به آن‌جا برد. در راه برگشت، نادر ابراهیمی شروع کرد با من صحبت کردن راجع به بعضی موضوعات اعتقادی. خلاصه این‌قدر گفت و گفت و گفت تا این راننده یک لحظه ویراژی داد و توقف کرد و پیاده شد. در ماشین را باز کرد. یقه‌ی نادر ابراهیمی را گرفت. گفت بیا پایین خدانشناسِ فلان‌فلان‌شده. من اگر نکشتمت، به خاطر خانم دکتر بود؛ و الا تا حالا کشته بودمت. بیا پایین. نادر ابراهیمی هم می‌خندید؛ چون قدش خیلی بلند بود و راننده هم کوچولو بود. (گفتگو با خانم رهیده، همسر دکتر حسن حبیبی)

21

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.