بریده کتابهای کوثر گلیج کوثر گلیج 1403/8/23 آتش بدون دود: درخت مقدس نادر ابراهیمی 4.6 34 صفحۀ 200 0 5 کوثر گلیج 1403/8/23 آتش بدون دود: درخت مقدس نادر ابراهیمی 4.6 34 صفحۀ 200 0 2 کوثر گلیج 1403/8/17 آتش بدون دود: درخت مقدس نادر ابراهیمی 4.6 34 صفحۀ 39 0 0 کوثر گلیج 1403/8/16 آتش بدون دود: گالان و سولماز جلد 1 نادر ابراهیمی 4.6 45 صفحۀ 188 «توماج به سوی آتش خود بازگشت و در دل گفت: «به امید ستاره زندگی کردن روی زمین، هیچ چیز نداشتن و چشم به ستارهای در آسمانها دوختن... همیشه چنین بوده سرنوشت غم انگیز ترکمن...» توماج، کنار مخدوم بر خاك نشست و گفت: «نگاه کن مخدوم، نگاه کن! هیچکس نمیداند که ما به کجا میرویم، و همه می گویند: کاروانی که کاروانسالارانش گالان اوجا و باشولی حسن باشند، بيشك به بیراهه نخواهد رفت. این اعتماد کور بزرگترین دلیل درماندگی ماست...» آری اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتیترین حقوق خویش را به دیگران واگذار میکنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت، بل[که] براساس اعتماد یکپارچه به رهبران می پیمایند و تسلیم ارادهی کسانی میشوند که مصالح ایشان، چه بسا همیشه با مصالح و آرمانهای تودهها یکی نباشد. امروز، چشم به حرکت رهبری می دوزند که روزگاری، به دلیلی كسب حیثیتی که کرده است - شايد كاذب - به راه او می روند؛ و فردا به دلیلی دیگر، روی از او میگردانند و به جبههی دیگری نقل مکان میکنند؛ و در همه حال، ساده لوحانه و معصومانه آلت فعل اند و برانگیخته شدن به دست کسانی که منافع شان، رشد آگاهی توده ها را ایجاب نمی کند. و تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان، مظهر اراده ی آگاه توده ها نباشند و تا توده ها سوای شعور تاریخیشان خود به مرحله ی تحلیل عيني لحظه به لحظه ی حوادث نرسند فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن برای توده ها، امری است نه چندان غریب و بعید. آنها که نمیجویند و نمیپرسند و نمیشناسند، خیل کوران را مانند؛ دلبستهی بن عصای بینایی، و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود، نه راهی که کوران را آرزوست و وای اگر آن بینا خود در معنای کوری باشد که بن عصای بیگانهای را گرفته باشد. و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.» -آتشْ بدون دود، نادر ابراهیمی 0 1 کوثر گلیج 1403/6/18 سوروسات در سوراخ موش خوان پابلو ویلالوبوس 3.1 7 صفحۀ 1 0 1 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 84 امان از این جبر! امان از طبیعت! درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده میزد: روی این خاک یک آدمِ زنده پیدا میشود؟ من پهلوان نیستم اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید. میگویند خورشید به همهچیز جانِ دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مرده، مگر نه؟ همهچیز مرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی، فقط یک مشت آدم مانده اند و دورشان جز خاموشی هیچی نیست؛ این است دنیا. -نازنین، داستایفسکی 0 5 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 84 عیبی نداشت اگر دوستم نمیداشتی، مگر چه میشد؟ همهچیز همانطور میماند، میگذاشتیم همانطور بماند. فقط مثل یک دوست با من حرف میزدی، کنار هم خوش بودیم و میخندیدیم و شادمانه به چشم هم نگاه میکردیم و زندگی به همین منوال خوشخوشک میگذشت. -نازنین، داستایفسکی 0 24 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 80 نه نه! کاش، هنوز کمی وقت داشتم، کاش کمی صبر میکرد. شاید میتوانستم تمام تاریکیها را کنار بزنم... -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 با پیروزی در آن، من از کل گذشتهی تاریکم انتقام گرفتم. با اینکه هیچکس دیگری جز او از این قضیه خبر نداشت، همین برام کافی بود. چون او کل دنیایم بود، در رویاهایم، او امید به آیندهام بود. تنها کسی بود که برای خودم دست و پا کرده بودم و به دیگری هم احتیاج نداشتم و حالا او همهچیز را میدانست. حداقل میدانست که بیانصافی کرده و عجولانه به صف دشمنانم پیوسته. -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 مثل این است که بگویی: «با آنکه لبهی پرتگاه هلاک ایستادهام باز هم سخنان ارزشمند گوته پیش چشمم جلوه و درخشش دارد.» جوانی حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است، حتی اگر بزرگواریاش در راه کج و خطا باشد. -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 نه هیچ امیدی نداشتم. اما آخر چرا مرگ را پذیرفتم؟ حالا من از شما میپرسم: «زندگی به چه دردم میخورد وقتی میبینم کسی که با تمام وجود دوستش دارم رویم هفتتیر کشیده است؟» -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 اما آخر، آن زمان، من، ته ظلمات ناامیدی بودم، هلاک شده بودم، خودم دیگر مرده بودم... چطور میتوانستم انسان دیگری را نجات دهم؟! -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 توانسته بود لابهلای کارهای سنگین روزانهاش وقت اندکی برای خودش بدزدد و درس بخواند، مفهومش این بود که داشت برای چیز بهتر و والاتری تلاش میکرد. -نازنین، داستایفسکی 0 5 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 اگر زنی عاشق باشد... آخ، زنِ عاشق، معایب و حتی بدجنسیهای مرد محبوبش را توجیه میکند، طوری که خود مرد هم تا به حال نتوانسته باشد چنین توجیهاتی برای بدیهایش بیاورد. بله، این بزرگواری است، اما ابتکار عمل نیست. تنها چیزی که زنها را هلاک میکند، همین نداشتن خلاقیت است. چرا مدام جنازهی روی میز را نشانم میدهید؟ میخواهید بگویید کارش خلاقانه بوده؟! -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 من آن زمان رک و پوستکنده و بی هیچ خجالتی گفتم که هیچ استعداد ویژهای ندارم، چندان باهوش نیستم و شاید حتی خیلی مهربان نباشم. خودخواه بیمایهام و کاملاً احتمال دارد که در جنبههای دیگر هم صفات و خصوصیات بد زیادی داشته باشم و همه اینها را با غرور و شادی خاصی گفتم. -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 آه! تک تک این لحظات یادم مانده، این را هم بگویم که وقتی یک جوان، یک جوان نازنین، میخواهد حرف خردمندانه و نافذی بزند به یکباره چهرهاش میشود آینه صفا و صداقت؛ انگار دارد با قیافهاش میگوید: «الان میخواهم جملهی حکیمانه و تاثیرگذاری بگویم.» مثل ما هم نیست که حرفش از سر خودنمایی باشد، بلکه به چشم میبینی که خودش هم به آن ایمان دارد و برایش ارزش قائل است و فکر میکند شما هم مثل خودش نظرش را محترم میشمارید. ای امان از صداقت! با همین هم بازی را میبرند. و چقدر صداقت این دختر، دلنشین بود. -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 10 همان جا حدس زدم دختر مهربان و صبوری است. اینجور دخترها زیاد ناز ندارند و با آنکه خیلی تودارند و سفرهی دلشان را باز نمیکنند، نمیتوانند کاملاً از صحبت روگردان باشند. کوتاه جواب میدهند اما به هر حال جواب میدهند و هرچه بیشتر با آنها حرف بزنید جوابها طولانیتر میشوند. فقط حواستان باشد شما نباید تمام کنندهی این صحبت باشید. -نازنین، داستایفسکی 0 1 کوثر گلیج 1403/5/29 برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق علیرضا محمودی ایرانمهر 4.0 4 صفحۀ 104 0 6
بریده کتابهای کوثر گلیج کوثر گلیج 1403/8/23 آتش بدون دود: درخت مقدس نادر ابراهیمی 4.6 34 صفحۀ 200 0 5 کوثر گلیج 1403/8/23 آتش بدون دود: درخت مقدس نادر ابراهیمی 4.6 34 صفحۀ 200 0 2 کوثر گلیج 1403/8/17 آتش بدون دود: درخت مقدس نادر ابراهیمی 4.6 34 صفحۀ 39 0 0 کوثر گلیج 1403/8/16 آتش بدون دود: گالان و سولماز جلد 1 نادر ابراهیمی 4.6 45 صفحۀ 188 «توماج به سوی آتش خود بازگشت و در دل گفت: «به امید ستاره زندگی کردن روی زمین، هیچ چیز نداشتن و چشم به ستارهای در آسمانها دوختن... همیشه چنین بوده سرنوشت غم انگیز ترکمن...» توماج، کنار مخدوم بر خاك نشست و گفت: «نگاه کن مخدوم، نگاه کن! هیچکس نمیداند که ما به کجا میرویم، و همه می گویند: کاروانی که کاروانسالارانش گالان اوجا و باشولی حسن باشند، بيشك به بیراهه نخواهد رفت. این اعتماد کور بزرگترین دلیل درماندگی ماست...» آری اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتیترین حقوق خویش را به دیگران واگذار میکنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت، بل[که] براساس اعتماد یکپارچه به رهبران می پیمایند و تسلیم ارادهی کسانی میشوند که مصالح ایشان، چه بسا همیشه با مصالح و آرمانهای تودهها یکی نباشد. امروز، چشم به حرکت رهبری می دوزند که روزگاری، به دلیلی كسب حیثیتی که کرده است - شايد كاذب - به راه او می روند؛ و فردا به دلیلی دیگر، روی از او میگردانند و به جبههی دیگری نقل مکان میکنند؛ و در همه حال، ساده لوحانه و معصومانه آلت فعل اند و برانگیخته شدن به دست کسانی که منافع شان، رشد آگاهی توده ها را ایجاب نمی کند. و تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان، مظهر اراده ی آگاه توده ها نباشند و تا توده ها سوای شعور تاریخیشان خود به مرحله ی تحلیل عيني لحظه به لحظه ی حوادث نرسند فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن برای توده ها، امری است نه چندان غریب و بعید. آنها که نمیجویند و نمیپرسند و نمیشناسند، خیل کوران را مانند؛ دلبستهی بن عصای بینایی، و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود، نه راهی که کوران را آرزوست و وای اگر آن بینا خود در معنای کوری باشد که بن عصای بیگانهای را گرفته باشد. و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.» -آتشْ بدون دود، نادر ابراهیمی 0 1 کوثر گلیج 1403/6/18 سوروسات در سوراخ موش خوان پابلو ویلالوبوس 3.1 7 صفحۀ 1 0 1 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 84 امان از این جبر! امان از طبیعت! درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده میزد: روی این خاک یک آدمِ زنده پیدا میشود؟ من پهلوان نیستم اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید. میگویند خورشید به همهچیز جانِ دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مرده، مگر نه؟ همهچیز مرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی، فقط یک مشت آدم مانده اند و دورشان جز خاموشی هیچی نیست؛ این است دنیا. -نازنین، داستایفسکی 0 5 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 84 عیبی نداشت اگر دوستم نمیداشتی، مگر چه میشد؟ همهچیز همانطور میماند، میگذاشتیم همانطور بماند. فقط مثل یک دوست با من حرف میزدی، کنار هم خوش بودیم و میخندیدیم و شادمانه به چشم هم نگاه میکردیم و زندگی به همین منوال خوشخوشک میگذشت. -نازنین، داستایفسکی 0 24 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 80 نه نه! کاش، هنوز کمی وقت داشتم، کاش کمی صبر میکرد. شاید میتوانستم تمام تاریکیها را کنار بزنم... -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 با پیروزی در آن، من از کل گذشتهی تاریکم انتقام گرفتم. با اینکه هیچکس دیگری جز او از این قضیه خبر نداشت، همین برام کافی بود. چون او کل دنیایم بود، در رویاهایم، او امید به آیندهام بود. تنها کسی بود که برای خودم دست و پا کرده بودم و به دیگری هم احتیاج نداشتم و حالا او همهچیز را میدانست. حداقل میدانست که بیانصافی کرده و عجولانه به صف دشمنانم پیوسته. -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 مثل این است که بگویی: «با آنکه لبهی پرتگاه هلاک ایستادهام باز هم سخنان ارزشمند گوته پیش چشمم جلوه و درخشش دارد.» جوانی حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است، حتی اگر بزرگواریاش در راه کج و خطا باشد. -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 نه هیچ امیدی نداشتم. اما آخر چرا مرگ را پذیرفتم؟ حالا من از شما میپرسم: «زندگی به چه دردم میخورد وقتی میبینم کسی که با تمام وجود دوستش دارم رویم هفتتیر کشیده است؟» -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 اما آخر، آن زمان، من، ته ظلمات ناامیدی بودم، هلاک شده بودم، خودم دیگر مرده بودم... چطور میتوانستم انسان دیگری را نجات دهم؟! -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 توانسته بود لابهلای کارهای سنگین روزانهاش وقت اندکی برای خودش بدزدد و درس بخواند، مفهومش این بود که داشت برای چیز بهتر و والاتری تلاش میکرد. -نازنین، داستایفسکی 0 5 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 اگر زنی عاشق باشد... آخ، زنِ عاشق، معایب و حتی بدجنسیهای مرد محبوبش را توجیه میکند، طوری که خود مرد هم تا به حال نتوانسته باشد چنین توجیهاتی برای بدیهایش بیاورد. بله، این بزرگواری است، اما ابتکار عمل نیست. تنها چیزی که زنها را هلاک میکند، همین نداشتن خلاقیت است. چرا مدام جنازهی روی میز را نشانم میدهید؟ میخواهید بگویید کارش خلاقانه بوده؟! -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 من آن زمان رک و پوستکنده و بی هیچ خجالتی گفتم که هیچ استعداد ویژهای ندارم، چندان باهوش نیستم و شاید حتی خیلی مهربان نباشم. خودخواه بیمایهام و کاملاً احتمال دارد که در جنبههای دیگر هم صفات و خصوصیات بد زیادی داشته باشم و همه اینها را با غرور و شادی خاصی گفتم. -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 1 آه! تک تک این لحظات یادم مانده، این را هم بگویم که وقتی یک جوان، یک جوان نازنین، میخواهد حرف خردمندانه و نافذی بزند به یکباره چهرهاش میشود آینه صفا و صداقت؛ انگار دارد با قیافهاش میگوید: «الان میخواهم جملهی حکیمانه و تاثیرگذاری بگویم.» مثل ما هم نیست که حرفش از سر خودنمایی باشد، بلکه به چشم میبینی که خودش هم به آن ایمان دارد و برایش ارزش قائل است و فکر میکند شما هم مثل خودش نظرش را محترم میشمارید. ای امان از صداقت! با همین هم بازی را میبرند. و چقدر صداقت این دختر، دلنشین بود. -نازنین، داستایفسکی 0 0 کوثر گلیج 1403/6/14 نازنین فیودور داستایفسکی 4.2 78 صفحۀ 10 همان جا حدس زدم دختر مهربان و صبوری است. اینجور دخترها زیاد ناز ندارند و با آنکه خیلی تودارند و سفرهی دلشان را باز نمیکنند، نمیتوانند کاملاً از صحبت روگردان باشند. کوتاه جواب میدهند اما به هر حال جواب میدهند و هرچه بیشتر با آنها حرف بزنید جوابها طولانیتر میشوند. فقط حواستان باشد شما نباید تمام کنندهی این صحبت باشید. -نازنین، داستایفسکی 0 1 کوثر گلیج 1403/5/29 برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق علیرضا محمودی ایرانمهر 4.0 4 صفحۀ 104 0 6