بریدهای از کتاب آتش بدون دود: گالان و سولماز اثر نادر ابراهیمی
1403/8/16
صفحۀ 188
«توماج به سوی آتش خود بازگشت و در دل گفت: «به امید ستاره زندگی کردن روی زمین، هیچ چیز نداشتن و چشم به ستارهای در آسمانها دوختن... همیشه چنین بوده سرنوشت غم انگیز ترکمن...» توماج، کنار مخدوم بر خاك نشست و گفت: «نگاه کن مخدوم، نگاه کن! هیچکس نمیداند که ما به کجا میرویم، و همه می گویند: کاروانی که کاروانسالارانش گالان اوجا و باشولی حسن باشند، بيشك به بیراهه نخواهد رفت. این اعتماد کور بزرگترین دلیل درماندگی ماست...» آری اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتیترین حقوق خویش را به دیگران واگذار میکنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت، بل[که] براساس اعتماد یکپارچه به رهبران می پیمایند و تسلیم ارادهی کسانی میشوند که مصالح ایشان، چه بسا همیشه با مصالح و آرمانهای تودهها یکی نباشد. امروز، چشم به حرکت رهبری می دوزند که روزگاری، به دلیلی كسب حیثیتی که کرده است - شايد كاذب - به راه او می روند؛ و فردا به دلیلی دیگر، روی از او میگردانند و به جبههی دیگری نقل مکان میکنند؛ و در همه حال، ساده لوحانه و معصومانه آلت فعل اند و برانگیخته شدن به دست کسانی که منافع شان، رشد آگاهی توده ها را ایجاب نمی کند. و تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان، مظهر اراده ی آگاه توده ها نباشند و تا توده ها سوای شعور تاریخیشان خود به مرحله ی تحلیل عيني لحظه به لحظه ی حوادث نرسند فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن برای توده ها، امری است نه چندان غریب و بعید. آنها که نمیجویند و نمیپرسند و نمیشناسند، خیل کوران را مانند؛ دلبستهی بن عصای بینایی، و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود، نه راهی که کوران را آرزوست و وای اگر آن بینا خود در معنای کوری باشد که بن عصای بیگانهای را گرفته باشد. و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.» -آتشْ بدون دود، نادر ابراهیمی
«توماج به سوی آتش خود بازگشت و در دل گفت: «به امید ستاره زندگی کردن روی زمین، هیچ چیز نداشتن و چشم به ستارهای در آسمانها دوختن... همیشه چنین بوده سرنوشت غم انگیز ترکمن...» توماج، کنار مخدوم بر خاك نشست و گفت: «نگاه کن مخدوم، نگاه کن! هیچکس نمیداند که ما به کجا میرویم، و همه می گویند: کاروانی که کاروانسالارانش گالان اوجا و باشولی حسن باشند، بيشك به بیراهه نخواهد رفت. این اعتماد کور بزرگترین دلیل درماندگی ماست...» آری اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتیترین حقوق خویش را به دیگران واگذار میکنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت، بل[که] براساس اعتماد یکپارچه به رهبران می پیمایند و تسلیم ارادهی کسانی میشوند که مصالح ایشان، چه بسا همیشه با مصالح و آرمانهای تودهها یکی نباشد. امروز، چشم به حرکت رهبری می دوزند که روزگاری، به دلیلی كسب حیثیتی که کرده است - شايد كاذب - به راه او می روند؛ و فردا به دلیلی دیگر، روی از او میگردانند و به جبههی دیگری نقل مکان میکنند؛ و در همه حال، ساده لوحانه و معصومانه آلت فعل اند و برانگیخته شدن به دست کسانی که منافع شان، رشد آگاهی توده ها را ایجاب نمی کند. و تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان، مظهر اراده ی آگاه توده ها نباشند و تا توده ها سوای شعور تاریخیشان خود به مرحله ی تحلیل عيني لحظه به لحظه ی حوادث نرسند فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن برای توده ها، امری است نه چندان غریب و بعید. آنها که نمیجویند و نمیپرسند و نمیشناسند، خیل کوران را مانند؛ دلبستهی بن عصای بینایی، و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود، نه راهی که کوران را آرزوست و وای اگر آن بینا خود در معنای کوری باشد که بن عصای بیگانهای را گرفته باشد. و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.» -آتشْ بدون دود، نادر ابراهیمی
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.