بریدۀ کتاب

نازنین
بریدۀ کتاب

صفحۀ 84

امان از این جبر! امان از طبیعت! درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده می‌زد: روی این خاک یک آدمِ زنده پیدا می‌شود؟ من پهلوان نیستم اما همین را می‌پرسم و هیچ جوابی نمی‌آید. می‌گویند خورشید به همه‌چیز جانِ دوباره می‌دهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مرده، مگر نه؟ همه‌چیز مرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمی‌بینی، فقط یک مشت آدم مانده اند و دورشان جز خاموشی هیچی نیست؛ این است دنیا. -نازنین، داستایفسکی

امان از این جبر! امان از طبیعت! درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده می‌زد: روی این خاک یک آدمِ زنده پیدا می‌شود؟ من پهلوان نیستم اما همین را می‌پرسم و هیچ جوابی نمی‌آید. می‌گویند خورشید به همه‌چیز جانِ دوباره می‌دهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مرده، مگر نه؟ همه‌چیز مرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمی‌بینی، فقط یک مشت آدم مانده اند و دورشان جز خاموشی هیچی نیست؛ این است دنیا. -نازنین، داستایفسکی

26

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.