بریده‌های کتاب ایلو

ایلو

ایلو

دیروز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 198

"ترس‌های پدر و مادرم خیلی مرا ترساند. ترسشان را به من دادند و زمین زیر پایم سست شد. شب‌نشینی‌ها وحشت‌زده‌ام می‌کرد ترس‌هایم روزگارم را سیاه کرد. وقتی پدر و مادرها بترسند. دیگر مراقب بچه نیستند. بچه موجود غریبی است... گندش بزنند... در واقع پدر و مادرها که خیلی می‌ترسند ترسشان را به بچه ها منتقل می‌کنند. بعدش هم... به نظر من بسیار طبیعی است. آدم به محض این که در ترسهای پدر و مادرش گم می‌شود سعی می‌کند بر آنها مسلط شود و حتی حاضر است به خاطر این کار خودش مرگ شود شکست‌ناپذیر شود. جان گیر بودن بی‌نظیر است می‌بینید برای غلبه بر ترس‌هایم چه مسیری را انتخاب کردم؟ مسیری صعودی پیشی گرفتم، خود مرگ شدم، چوبه‌ی دار شدم، آنکو شدم، حکومت کردم و همین خودش بی‌نظیر است. دیدگاهی متفاوت است. احساسات در آن معنی نمی‌دهد. خودت راسش هستی از بالای چوبه‌ی دار تو هستی که می‌ترسانی دیگر نمی‌ترسی؛ خود ترس می‌شوی. باور نکردنی است. دیگر دلهره‌ای در کار نیست، تو تصمیم می‌گیری. خبری از قیدوبند نیست. من دیگر نمی‌خواستم تعلق خاطر داشته باشم با خودم گفتم من خیلی ترسیده‌ام.... دیگر سوپ سبزی و شیرینی‌های کوچک درست می کنم.

0

ایلو

ایلو

1404/5/11

2