بریدهای از کتاب ارباب و بنده اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی
19 ساعت پیش
صفحۀ 69
«فکر می کرد که ممکن است و حتی احتمال زیاد دارد، که همان شب بمیرد، اما این فکر چندان برایش ناگوار نبود و وحشتی هم از آن نکرد. فکر مرگ برایش ناگوار نبود زیرا در زندگی هرگز روی خوشی و آسودگی ندیده و به عکس پیوسته در خدمت این و آن گذرانده و نفس راحتی نکشیده بود و از این جور زندگی داشت خسته میشد از فکر مردن وحشتی هم نمیکرد زیرا علاوه بر ارباب هایی نظیر واسیلی آندره ایچ که او خدمتشان را میکرد پیوسته خود را زیر دست ارباب دیگری احساس میکرد همان اربابی که او را به این زندگی فرستاده بود و می دانست که بعد از مرگ هم زیر دست او خواهد بود و این ارباب فریبش نمی داد و آزارش نمیکرد. البته چندان خوش نداشت که از زندگی آشنا و مأنوس خود وانبرد، اما چاره چه بود؟ به زندگی بعدی هم عاقبت عادت میکرد.»
«فکر می کرد که ممکن است و حتی احتمال زیاد دارد، که همان شب بمیرد، اما این فکر چندان برایش ناگوار نبود و وحشتی هم از آن نکرد. فکر مرگ برایش ناگوار نبود زیرا در زندگی هرگز روی خوشی و آسودگی ندیده و به عکس پیوسته در خدمت این و آن گذرانده و نفس راحتی نکشیده بود و از این جور زندگی داشت خسته میشد از فکر مردن وحشتی هم نمیکرد زیرا علاوه بر ارباب هایی نظیر واسیلی آندره ایچ که او خدمتشان را میکرد پیوسته خود را زیر دست ارباب دیگری احساس میکرد همان اربابی که او را به این زندگی فرستاده بود و می دانست که بعد از مرگ هم زیر دست او خواهد بود و این ارباب فریبش نمی داد و آزارش نمیکرد. البته چندان خوش نداشت که از زندگی آشنا و مأنوس خود وانبرد، اما چاره چه بود؟ به زندگی بعدی هم عاقبت عادت میکرد.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.